به يوسف كه پيغمبر است و جانشين او میگويد خوابت را به برادرانت نگو. آيا اين برای دشمنی با برادران بود يا برای دوستی آنها و نيز دوستیيوسف ، چون او برادران را میشناخت كه اگر بفهمند يوسف به چنين مقامیمیرسد از حالا كمر دشمنيش را میبندند . داستان پدر و برادرت با توداستان يعقوب است با يوسف و برادرانش . به اينجا كه رسيد ، زيد ديگر نتوانست جواب بدهد . راه را بر زيد بهكلی بست . آنگاه زيد به او گفت : اما والله لان قلت ذلك حالا كه تو اينحرف را میزنی ، پس من هم اين حرف را به تو بگويم : لقد حدثنی صاحبكبالمدينة صاحب تو ( صاحب يعنی همراه . در اينجا مقصود امام است . امام تو يعنی برادرم امام باقر " ع " درمدينه به من گفت « انی اقتل و اصلب بالكناسة » كه تو كشته میشوی و دركناسه كوفه به دار كشيده خواهی شد . و ان عنده لصحيفة فيها قتلی و صلبی واو گفت كه در يك كتابی كه نزد اوست كشته شدن و به دار كشيده شدن منهست . در اينجا زيد كأنه صفحه ديگری را بر ابو جعفر میخواند زيرا يكمرتبهمنطق عوض میشود و نظر دوم را تأييد میكند . پس اول كه آن حرفها را بهابو جعفر میگفت خودش را به آن در میزد ، بعد كه ديد ابوجعفر اينقدر درامامت رسوخ دارد با خود گفت پس به او بگويم كه من هم از اين مطلبغافل نيستم ، اشتباه نكن من هم میدانم و اعتراف دارم ، و آخر جملهبرمیگردد به اين مطلب كه من با علم و عمد میروم و با دستور برادرم میروم. تا آنجا كه [ ابو جعفر ] میگويد يك سالی به مكه رفتم و در آنجا اينداستان را برای حضرت صادق نقل كردم و حضرت هم نظريات مرا تأييد كرد . |