داستان جرير بن عبد اللَّه بجلى
« جرير بن عبد اللّه بجلى والى همدان از طرف عثمان بوده است ،
امير المؤمنين عليه السلام پس از پايان دادن به غائله جمل به كوفه برگشته ،
[ 296 ]
نامهاى به جرير مينويسد و آنرا بوسيله زجر بن قيس به جرير ميفرستد . جرير پس از خواندن نامه ، مردم را جمع نموده و ميگويد : اى مردم ، اينست نامه امير المؤمنين ( ع ) و او مورد اطمينان است در همه امور دين و دنيا و كار او با دشمنانش بطورى پايان يافته است كه موجب حمد و شكر خداونديست . و همه مهاجرين و انصار صدر اسلام و تابعين نيكوكار آنان با او بيعت نمودهاند . اگر اين امر زمامدارى در ميان مسلمانان به مشورت گذاشته ميشد ، شايستهترين آنان بزمامدارى ، امير المؤمنين ( ع ) بود . آگاه باشيد ، ادامه حيات با اجتماع است نابودى آن با اختلاف و پراكندگى . اين على بن ابيطالب است كه شما را بر حركت در مسير حق تحريك ميكند اگر استقامت بورزيد ، و اگر منحرف شويد ، شما را از انحراف بازميگرداند . همه مردم گفتند : شنيديم و اطاعت ميكنيم ، ما به زمامدارى امير المؤمنين راضى شديم ، جرير نامهاى به امير المؤمنين بعنوان پاسخ نامه آنحضرت نوشت و تسليم و اطاعت خود و مردم را بآنحضرت اطلاع داد . سپس جرير از همدان حركت كرده در كوفه به امير المؤمنين وارد ميشود و مانند ديگر مسلمانان بآن حضرت بيعت مينمايد » 1 « سپس امير المؤمنين عليه السلام نامهاى به معاويه مينويسد و بوسيله جرير بن عبد اللّه بجلى به معاويه ميفرستد . جرير نامه را گرفته براه ميفتد و در شام نزد معاويه ميرود . [ اين نامه را در آينده ترجمه و تفسير خواهيم كرد ] .
و پس از حمد و سپاس خداوندى ميگويد : « اى معاويه ، همه مردم حرمين ( مكه و مدينه و مصر و عراق و حجاز و يمن و عمان و بحرين و يمامه به پسر عموى تو ( امير المؤمنين ) اجتماع كرده و زمامدارى او را پذيرفتهاند ، و نمانده است مگر همين قلعههائى كه اگر سيلى از درههاى آنها سرازير شود ، همه آنها را غرق ميكند و من پيش تو آمدهام و ترا به قبول چيزى دعوت ميكنم كه ترا ارشاد
-----------
( 1 ) منهاج البراعة فى شرح نهج البلاغه ج 4 ص 213 و 214 .
[ 297 ]
و هدايت ميكند .
« يعنى به بيعت با اين مرد . و نامه امير المؤمنين را به معاويه داد » 1 وقتى كه معاويه نامه را خواند ، جرير برخاست و حمد و سپاس خداوندى را بجاى آورده و گفت : اى مردم فهم و تفسير داستان عثمان كسانى را كه شاهد قضايا بودند ، عاجز نموده است ، چه رسد به كسانى كه از آن قضايا دور بوده ، فقط چيزهائى را شنيدهاند . مردم بدون اجبار با على بن ابيطالب بيعت كردهاند و طلحه و زبير از كسانى بودند كه با آن حضرت بيعت نمودهاند و بدون رويداد مجوز بيعت خود را با على نقض كردهاند . و بدانيد ، اين دين فتنه و آشوب را تحمل نميكند و عرب شمشير را نمىپذيرد .
ديروز در بصره جنگ و غائلهاى بر پا شده بود كه اگر بلاى ديگرى مانند آن پيشامد كند ، زندگى مردم از بين خواهد رفت . و عموم مسلمانان به على ( ع ) بيعت كردهاند . و اگر ما اختيار امور خود را در دست داشتيم ، براى زمامدارى كسى جز او را انتخاب نميكرديم و هر كس مخالفت ميكرد مورد عتاب و سرزنش بود . بنابراين دلايل ، تو اى معاويه ، آنچه را كه مردم پذيرفتهاند بايد بپذيرى . و اگر بگوئى : عثمان مرا باين مقام شايسته ديده است و سپس مرا عزل نكرده است ، اين سخنى است كه اگر صحيح باشد ، براى خدا دينى نخواهد ماند ، و هر كس در هر حالى كه اختيار چيزى را در دست داشته باشد ،
ثابت و غير قابل تغيير خواهد ماند در صورتيكه خداوند براى هر ولى و زمامدارى همان حق را داده است كه به زمامدار گذشته داده بود . و خداوند امور مسلمانان را هموار نموده و براى آنان حقوقى داده است كه بعضى از آنها بعضى ديگر را نسخ نموده و از بين ميبرد . معاويه در پاسخ اين سخنان گفت : اى جرير ، تو بما مهلت بده يا تو در اين امر دقت كن و ما هم بررسى كنيم تا نظر اهل شام را مطلع شويم ، چند روزى بر اين گذشت و معاويه مردم را عموما براى نماز دعوت
-----------
( 1 ) همين مأخذ ص 214 .
[ 298 ]
كرد و هنگاميكه مردم جمع شدند ، بالاى منبر رفته و پس از سخنان طولانى گفت : اى مردم ميدانيد كه من خليفه عمر بن الخطاب و عثمان بن عفان بر شما هستم و من هرگز مردى از شما را كه موجب رسوائى شود ، بر شما مسلط نكردهام و من ولى عثمان هستم و عثمان مظلوم كشته شده است و خداوند ميفرمايد :
وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِيِّهِ سُلْطاناً فَلا يُسْرِفْ فىِ الْقَتْلِ اَنَّهُ كانَ مَنْصُوراً 1 ( و هر كس كه مظلوم كشته شود ، ما براى ولى او سلطه بر قاتل آن مظلوم قرار دادهايم ، ولى در قتل اسراف نكند ، زيرا او يارى شده است ) .
و من ميل دارم شما آنچه را كه درباره قتل عثمان در درون خود داريد بمن بگوئيد ، همه اهل شام برخاسته و خونخواهى عثمان را پيش كشيدند و با معاويه براى همين خونخواهى بيعت كردند و با خدا تعهد بستند كه از مال و جان خود در گرفتن خون عثمان بگذرند ، تا آنجا كه خدا ارواح آنان را در اين راه بگيرد » 2 . جرير پس از اين گفتگوها بار ديگر معاويه را به بيعت با امير المؤمنين تحريك ميكند و معاويه در اندوه فرو ميرود با نزديكانش به مشورت مىپردازد ، برادرش پيشنهاد ميكند كه عمرو بن عاص را بخواهد . . . و در مجلدات گذشته داستان عمرو بن عاص و دين فروشى و خود فروشى او را مشروحا نوشتهايم و عمرو بن عاص به كمك معاويه ميشتابد و در ركاب معاويه به مبارزه با ولى اللّه اعظم امير المؤمنين مىپردازد . سپس جرير بدون گرفتن نتيجه از شام بر ميگردد و مالك اشتر رحمة اللّه عليه او را به مسامحه و تقصير در مأموريتش متهم ميسازد و ميان آن دو گفتگوهاى تند انجام ميگيرد و سپس جرير از امير المؤمنين جدا ميشود و به قرقيساء ميرود و در جنگهاى صفين
-----------
( 1 ) الاسراء آيه 33 .
-----------
( 2 ) منهاج البراعة ج 4 ص 214 و 215 .
[ 299 ]
شركت نمىكند و امير المؤمنين خانه او و خانه كسانى را كه از امير المؤمنين اعراض كرده و رفته بودند ، خراب كرد 1 . امير المؤمنين سخنان مورد تفسير را موقعى كه جرير در شام بود ، به ياران خود كه ميخواستند براى نبرد با معاويه آماده شوند ، فرموده است .
و ميفرمايد : مقدارى مهلت بدهيد تا جرير كار خود را در شام انجام بدهد ،
و اگر ما در اين موقع شتابزده باشيم ، مردم شام را در تنگناى قرارداده و آنان را از موفقيت به خير بازداشتهايم ، اگر خير را بخواهند . 10 ، 12 و لقد ضربت أنف هذا الأمر و عينه و قلّبت ظهره و بطنه فلم أر فيه إلاّ القتال أو الكفر بما جاء به محمّد صلّى اللَّه عليه و آله ( من بينى و چشم اين امر را زدم و پشت و روى آنرا گرداندم ( همه سطوح و ابعاد غائله شام و كاخنشينان شام را بررسى و تحقيق نمودم ) در نتيجه جز تخيير ميان دو موضوع نديدم : يا نبرد با آن طغيانگر فرعون صفت و يا كفر بآنچه كه محمد ( ص ) آورده است ) .