با همه اين تلخىها و ناگواريها ، اى خداى بزرگ دهان از سپاس تو نخواهم بست
اينست منطق « حيات معقول » فرزند ابيطالب ( ع ) نه تنها در برابر اين تلخىها و ناگواريها دهن به شكوه نمىگشايد ، نه تنها سخنان ناشايست بر زبان نميآورد و نه تنها در قضاوت درباره انسانها به افراط و تفريط دچار نميگردد ، نه تنها براى ساكت كردن وجدان الهى خود كه دستور به تحمل و شكيبائى ميدهد ، مسئله شر و نقص را در جهان خلقت پيش نمىكشد ، بلكه سپاسگذار پروردگاريست كه او را در كورههاى سوزان آزمايش مىگذارد و با تلخترين حوادث او را روياروى مىسازد ، تا فرشتگانى كه در موقع آفرينش آدم ( ع ) حكمت خلقت او را از خدا پرسيدند ، پاسخ خود را دريابند .
چرا امير المؤمنين سپاسگذار پروردگارش نباشد ، مگر او نيست كه در همه اشياء و حوادث خداى خود را مىبيند ؟ مگر اونيست كه از محاصره تنگ « حيات محورى » نجات پيدا كرده واقعيتها را آنچنانكه هست در مييابد .
كيست راستگوتر از فرزند ابيطالب كه ميگويد : لو كشف الغطاء ما ازددت يقينا ( اگر پرده از روى واقعيات برداشته شود بر يقين من افزوده نشود . بنابراين :
فرزند ابيطالب از حيات محورى در قضاوتهايش درباره جهان و رويدادهاى تلخ و ناگوار زندگى نجات پيدا كرده و از افق بالاترى مىنگرد
اين مسئله مهم را كه در جهان طبيعت نقصها و شرورى وجود دارد كه
[ 53 ]
موجب شده است بعضىها بگويند كه با عدالت خداوندى سازگار نيست ، اغلب فلاسفه و حكماء مطرح كردهاند . براى پاسخ به اين مسئله بعضىها گفتهاند : وجود نقص و شر در جهان طبيعت در مقابل كمال و خير بسيار اندك است و وجود نقص و شر اندك در مقابل خير كثير اشكالى ندارد . اين پاسخ با حكم عقل و منابع اسلامى به اينكه امكان ندارد از خداوند كه خير محض و كمال مطلق است شر و نقصى بوجود بيايد اگر چه بسيار بسيار اندك باشد ، مخصوصا با نظر به اينكه در دو مفهوم نقص و شر ناشايستگى وجود دارد كه اسناد آن بخدا غلط است و خطاى بزرگست . پاسخ ديگر به اين مسئله اينست كه نقص و شر امور عدمى هستند و امور عدمى متعلق جعل و خلقت خداوندى نيستند ، بلكه آنچه كه مجعول و مخلوق خداونديست موجوداتست ، يا آنچه كه مقتضاى فياضيت الهى است وجود است و خود وجود در هر نشئه و قلمروى باشد خير است ، و اما نقص و شر خواص محدود ماهيات است كه امور عدمى مىباشند . اين پاسخ مبتنى بر يك تحليل عقلانى و ذهنى است كه بر فرض صحت آن ، استناد نقص و شر را كه بوسيله حس و عقل قابل درك مىباشند ، بر خداوند منتفى نمىسازد ، زيرا با يك عبارت كاملا ساده اگر جهان طبيعت نبود ، شر و نقصى هم وجود نداشت و وجود اين طبيعت مستند بخدا و قوانينى است كه او در طبيعت بجريان انداخته است . [ 1 ] بنظر ميرسد كه پاسخ حقيقى به مسئله نقصها و شرور بدون حل مسئله « حيات محورى » امكان پذير نخواهد بود . توضيح اين پاسخ چنين است كه اگر بر فرض محال يا بر فرض بعيد ، هم اكنون خبرى صحيح بما برسد كه همه كهكشانها و كازارهاى كيهانى به تلاطم افتاده و در حركت خود تغييرات و دگرگونيها داده و همه وضع منظم كيهانى برهم خورده است ، ولى ضمنا اين خبر را هم بدهند كه هيچ جاندارى در اين تلاطمها و انقلابات و دگرگونىها
[ 1 ] البته احتياج به گفتگو ندارد كه اين مسائل مربوط به نقص و شر غير اختيارى است ،
مانند زلزلهها ، بيماريها ، نقص اعضاء مادرزاد و آتشفشانىها و غير ذلك .
[ 54 ]
صدمهاى نديده است . با شنيدن اين دو خبر گمان نميرود هيچ كسى ناراحت شود و خم به ابرو بياورد . بلكه بالعكس ، با تمام فراغت قلب و آسودگى تعقل خود را به فعاليت وادار نموده در صدد شناخت علل و نتايج آن تلاطمها و انقلابات بر خواهد آمد و در صورت امكان اقدام به شناخت وضع جديدى كه براى كيهان پيش آمده است ، خواهد نمود و هيچ بحثى درباره نقص و شر براى هيچ كس مطرح نخواهد گشت . مثال ديگرى را در همين كره خاكى خود در نظر بگيريم .
فرض كنيد امروز ناگهان همه كوهها و درياها و جنگلها حركت كنند و جابجا شوند ، ولى در اين حركت و جابجا شدن حتى يك مورچهاى هم صدمهاى نبيند ،
آيا بازهم احتمال ميرود كه كسى پيدا شود و درباره نقص و شر گفتگوئى كند ؟
حال مسئله را مشخصتر و محدودتر ميسازيم : اگر ساختمان بشرى طورى بود كه احساس رنج و درد نميكرد ، آيا باز هم كسى پيدا ميشد كه سؤال نقص و شر را پيش ميكشيد ؟ بنابراين ، حكم بوجود نقصها و شرور مستند به قضاوت در حوادث جهان و زندگى با عينك « حيات محورى » است كه ما بديدگان خود زدهايم . امير المؤمنين چنين عينك محدود كنندهاى را بر ديدگان خود نزده است تا در برابر آن تلخىها و ناگواريها كه كمتر كسى در تاريخ بشرى نظير آنها را ديده است ، دهان از سپاس بر بندد و به شكوه و گله از عدالت الهى باز كند .
اين نكته را هم بايد در نظر بگيريم كه مقصود از حيات در « حيات محورى » همان زندگى طبيعى محض است كه همواره با دو بال جلب لذت و دفع الم و درد پرواز ميكند ، نه « حيات معقول » كه با اصالتى ما فوق لذت و الم حركت ميكند .
مراجعه شود به تفسير « حيات معقول » . 3 ، 4 و أشهد أن لا إله إلاّ اللّه لا شريك له ، ليس معه إله غيره و أنّ محمّدا عبده و رسوله صلّى اللّه عليه و آله ( و شهادت ميدهم باينكه معبودى جز خداوند يگانه وجود ندارد ، شريك
[ 55 ]
و انبازى براى او نيست ، خدائى ديگر با وجود او موجود نيست و شهادت مىدهم باينكه محمد ( ص ) بنده او و فرستاده اوست ، درود خدا بر او و خاندانش باد ) .