آرى ، چنين بود على بن ابيطالب عليه السلام
در مجلد اول از اين ترجمه و تفسير بحثى درباره « على از ديدگاه على » ( ع ) مطرح كردهايم ، حتما مطالعه كنندگان محترم بآن مبحث براى تكميل اين مسئله مهم مراجعه فرمايند . ما در اين مبحث همه جملاتى را كه امير المؤمنين در نهج البلاغه درباره خود فرمودهاند ، با جملهاى مختصر در توضيح آنها ميآوريم
[ 98 ]
نخست چند مقدمه را با تفاوتى كه با مجلد اول دارند در اينجا مطرح مينمائيم :
آفتاب آمد دليل آفتاب
گر دليلت بايد از وى رو متاب
و اذا استطال الشّىء قام بنفسه
و صفات نور الشّمس تذهب باطلا
( هنگاميكه يك حقيقت بحد كمال رسيد استقلال بخود پيدا ميكند ، تشعشع حيات بخش نور آفتاب هر باطل و تاريكى را از بين ميبرد ) .
درباره معرفى فرزند نازنين ابيطالب در گذرگاه قرون و اعصار سخنها گفته شده امروز هم ما درباره اين انسان كامل سخنها ميگوئيم . و بدون ترديد اين آخرين سخنان نيست كه در توصيف فرزند ابيطالب و كتابش گفته ميشود ،
زيرا انسانى كه توانسته است مطلقى وابسته به كمال مطلق در روح خود بوجود بياورد ، تا آخرين فرد از كاروانيان « حيات معقول » نه غوطهوران در « حيات طبيعى محض » همراه انسان بوده بمنزله يك سرچشمه انقطاع ناپذير منبعى براى « حيات معقول » انسان خواهد بود . ميتوان گفت : همه صاحبنظرانى كه وارد ميدان پرابعاد اين انسان كامل گشتهاند چه از هم كيشان خود امير المؤمنين كه از ديدگاه ارزشهاى اسلامى در وى نگريستهاند و چه از صاحبنظرانيكه بدون تكيه بر اصول و ارزشهاى اسلامى و فقط از آن ديدگاه كه اين فرزند ابيطالب تجسمى بسيار روشن از عالىترين اصول و ارزشهاى انسانى بوده است ، در يك نقطه اتفاق نظر دارند ، اگر چه آن نكته را با يك كلمه مشخص بيان نكردهاند و آن عبارتست از اينكه شكوفائى يك عشق ربانى ناب در درون وى بوجود آمده است كه توانسته است از مطلقى وابسته به كمال مطلق در حد اعلا برخوردار گردد .
دليل بسيار روشن بوجود آمدن چنين مطلقى در روح پاك امير المؤمنين عليه السلام اتصاف آن روح بزرگ است با : 1 با صدق محض . 2 عدالت محض .
3 دريافت احترام منطقى ذات انسان كه آن مذهب انسانى كه باصطلاح ( اومانيسم ) ناميده ميشود ، در برابر آن بسيار ناچيز و فاقد يك منطق اساسى است . 4 عفو و
[ 99 ]
گذشت كريمانه از كسانيكه به شخص او ستم ورزيدهاند ، بدون اختصاص به شخصى يا نژاد و قبيلهاى . 5 شناخت انسان « آنچنانكه هست » و شناخت « انسان آنچنانكه بايد » . 6 شجاعت و دلاورى در حد اعلا . 7 تعظيم و تكريم احساس وظيفه و انجام آن در مافوق سوداگرى پاداش و گريز از كيفر .
8 مراعات قانون بسيار حساس هدف و وسيله . 9 تحت محاسبه قرار دادن خود در همه لحظات زندگى . 10 مالكيت بر قدرت براى توجيه و بهرهبردارى از آن ، در راه خيرات ، نه بردگى و مملوكيت به قدرت . بدانجهت كه اين اوصاف كمالى بدون وابستگى به عوامل و انگيزههاى متنوع خود طبيعى و لذتجوئى و كامكارى ، در روح پاك امير المؤمنين ( ع ) بوجود آمده ، بهترين دليل آنست كه اداره كننده اين اوصاف بزرگ كمال در وجود وى مطلقى وابسته به كمال مطلق بوده است . ما براى توضيح اين وابستگى مطلق انسانى با مطلق الهى ، هيچ كلمهاى شايستهتر از عشق بمعناى حقيقى آن پيدا نكردهايم ، زيرا با ملاحظه دقيق در هر يك از اوصاف دهگانه بالا ، اين مختص را در همه آنها مىبينيم كه در هستى و ادامه هر يك از آنها عبور از خود طبيعى و ورود به حوزه اعلاى من ملكوتى ضرورت دارد . ورود به اين حوزه اعلاى من ملكوتى فقط و فقط با انجذاب كامل به ملكوت الهى امكان پذير است . عشق باين معنا است كه ميتواند هم هدف هستى را براى آدمى بياموزد و هم عامل كشش انسانى به ملكوت الهى و رهائى از علائق گوناگون خود طبيعى بوده باشد .
عاشق شو ار نه روزى كار جهان سر آيد
ناخوانده درس مقصود از كارگاه هستى
اين عشق و انجذاب بود كه در تاريكى شبهاى ديجور ورد زبان امير المؤمنين بوده است :
و اجعل لسانى بذكرك لهجا و قلبى لحبّك متيّما ( پروردگارا ،
[ 100 ]
زبانم را بيادت گويا ساز و دلم را عاشق بيقرار محبتت فرما ) [ 1 ] .
مقدمه يكم مقصود از شناخت على ( ع ) از ديدگاه خود على ( ع ) نه براى شناخت يك شخصيت معين در برههاى معين از تاريخ است ، بلكه منظور شناخت قوانين تجسم يافته در آن انسان كامل است كه هر يك از گفتار و كردارش اگر از مشخصات فردى مربوط به محيط و اجتماع تجريد شود صورت قانون بخود ميگيرد .
مقدمه دوم اين اعتلاى روحى والا كه عشق حقيقى و عشق ربانى ناميده ميشود ، با عظمتتر از آن است كه با شناخت رفتارها و نمودهاى زندگى و گفتارهاى معمولى چنين عاشق بزرگ ، قابل توصيف و تميز گردد ، اگر چه همان رفتارها و نمودها و گفتارها هم براى كسانيكه شامه قوى در استشمام حقايق دارند ، تا حدودى ميتوانند روشنگر سطوح ابتدائى عشق برين بوده باشند .
« سر من از ناله من دور نيست
ليك چشم و گوش را آن نور نيست »
بالاتر از اين ، نه تنها اين عشق را كه بهجت عالى را در روح يك انسان كامل بوجود آورده است ، كسان ديگر كه ميخواهند آن را توصيف نمايند ،
نمىتوانند از عهده آن برآيند ، بلكه خود عاشق نيز از بيان شروع آنچه كه در درونش ميگذرد يا ناتوان است و يا كسى را پيدا نخواهد كرد كه قدرت شنيدن و هضم آن را داشته باشد .
بر لبش قفل است و در دل رازها
لب خموش و دل پر از آوازها
عارفان كه جام حق نوشيدهاند
رازها دانسته و پوشيدهاند
هر كه را اسرار حق آموختند
مهر كردند و دهانش دوختند
[ 1 ] اگر چه كلمه عشق در منابع اوليه اسلامى شايع نيست ، ولى مفاهيمى كه بمعناى بيقرارى ، علاقه شديد ، انجذاب و شيفتگى كه از مختصات عشق حقيقى است ، در آن منابع بطور متعدد بكار رفته است . مانند والى هواك صبابتى ، صبابه ( عشق ) در مناجات صحيفه ، تيم در دعاى كميل ، تبتل در قرآن و عشق در روايتى از سفينه ج 2 ماده عشق انّ الجنّة لأعشق لسلمان من سلمان للجنّة و كربلا مصارع عشاق است .
[ 101 ]
چگونه ميتوان براى كسانيكه عشقهاى مجازى و رنگپرستى ، ارواح آنانرا بيمار كرده است توضيح داد كه :
شاد باش اى عشق خوش سوداى ما
اى طبيب جمله علتهاى ما
اى دواى نخوت و ناموس ما
اى تو افلاطون و جالينوس ما ؟
بهمين دليل است كه جويندگان شناخت انسان و عظمتهاى او مجبورند ماهيت يا مختصات اين اعتلاى روحى را از زبان خود آن انسانهاى كامل بشنوند ، چنانكه بايد عشق حقيقى و اوصاف آنرا از خود عشق پرسيد :
عشق امر كل ما رقعهاى ، او قلزم و ما قطرهاى
او صد دليل آورده و ما كرده استدلالها
اين اعتلاى روحى را نميتوان با قالبهاى عقل نظرى و ارادههاى متعلق به امور مطلوب حيات طبيعى محدود ساخت ، اين عقل نظرى
عقل بند رهروانست اى پسر
آن رها كن ره عيانست اى پسر
وقتى كه عقل نظرى بندى بر پاى رهرو باشد ، دلش فريبنده و جانش حجاب ميگردد .
عقل بند و دل فريبا جان حجاب
راه از اين هر سه نهانست اى پسر
عشق كار نازكان نرم نيست
عشق كار پهلوانست اى پسر
عشق را از كس مپرس از عشق پرس
عشق خود خورشيد جانست اى پسر
ترجمانى منش محتاج نيست
عشق خود را ترجمانست اى پسر
بهمين جهت است كه مولوى علاقه شديدى نشان ميدهد باينكه خود على بن ابيطالب ( ع ) مقدارى درباره آنچه كه مىبيند با ما گفتگو كند :
راز بگشا اى على مرتضى
اى پس از سوء القضا ، حسن القضا
اى على كه جمله عقل و ديدهاى
شمهاى واگو از آنچه ديدهاى
مقدمه سوم يك اصل بسيار مهم و ارزندهاى در فعاليتهاى عالى روانى وجود دارد كه براى توضيح على ( ع ) از ديدگاه على ( ع ) متذكر ميشويم . اين
[ 102 ]
اصل چنين است كه : هر اندازه شخصيت يك انسان از رشد و تكامل بيشتر برخوردار باشد ، بهمان اندازه ميتواند شخصيت خود را از اختلاط با نمود هاى طبيعى دو جهان درونى و برونى تجريد و رها نموده ، و آنرا چنان براى خود مطرح نمايد كه يك حقيقت عينى خارج از ذات خود را . و اهميت اين فعاليت روانى بقدريست كه ميتوان گفت : آدمى از آنهنگام از مرز حيوان و انسان عبور كرده وارد قلمرو انسانيت ميگردد كه بتواند شخصيت خود را براى خويشتن بر نهد . و در اين برنهادن هر اندازه از نظارت و سلطه بيشتر بر شخصيت خود برخوردار باشد ، از رشد و تعالى بيشترى بهرهمند است . اينست دليل عظمت و پايدارى آثار مربوط به انسان شناسى نوابغى كه بدون ادعاى روانشناسى حرفهاى ، واقعيات و حقايق بسيار با ارزش را درباره موجوديت درونى انسانها به بشريت تقديم كردهاند . آنان متفكرانى بودهاند كه قدرت نفوذ و آگاهى به لابلاى سطوح شخصيت خود را [ چه بطور مستقل و چه در حال ارتباط با انگيزهها و عوامل مؤثر در شخصيت و قدرت تأثير شخصيت در هر چه كه با آن ارتباط برقرار مىكند ] در حد عالى دارا بودهاند . اما عامل اساسى اين تجريد و برنهادن ، عبارتست از جلوگيرى منطقى ميعان و انعطاف شخصيت به پديدههاى جهان برونى و نوسانات درونى كه دائما در صدد اشغال سطوح شخصيت ميباشند . اين جلوگيرى منطقى كه نام ديگرش تقوى است ، بزرگترين نتيجهاى را كه ببار ميآورد ، بوجود آمدن مالكيت بر شخصيت است . بذر اولى اين مالكيت در خود شخصيت كاشته شده است ، چنانكه بذر خود طبيعى در متن حيات طبيعى كاشته شده و با روئيدن طبيعىاش تدريجا به فعاليت خودگردانى مىپردازد . اين مالكيت اعجازآميز در پيشرفت تدريجى خود ناشى از ارزيابى از واقعيات گسترده در جلو چشمان آدمى با شايستگى برخوردارى از فيوضات ربانى است كه ميتواند همه موجوديت او را چه در قلمرو محيط و اجتماع و چه در قلمرو درونيش در هر لحظه كه بخواهد ، چنان براى درك و دريافت مطرح نمايد كه دست يا پاى خود را در روز روشن مورد توجه قرار
[ 103 ]
بدهد . همه ميدانيم كه امير المؤمنين عليه السلام از اين مالكيت بر شخصيت در حد اعلا برخوردار بوده است ، زيرا با نظر به همه جريانات زندگى امير المؤمنين كه امكان هرگونه اختلاط شخصيت وى را با انواع عوامل جبرنما و جالب درونى و برونى در برداشت ، چنان بود كه گوئى شخصيت او در مافوق طبيعت روئيده و در فوق طبيعت بارور شده و براه خود رفته است ، وصول او به چنان مالكيت قطعى بوده است . بهمين دليل است كه با آماده كردن همه سطوح روانى خود از امير المؤمنين ( ع ) تقاضا ميكنيم كه
راز بگشا اى على مرتضى
اى پس از سوء القضاء حسن القضاء
اى على كه جمله عقل و ديدهاى
شمهاى وا گو از آنچه ديدهاى
از تو بر ما تافت پنهان چون كنى
بى زبان چون ماه پرتو ميزنى
ليك اگر در گفت آيد قرص ماه
شب روان را زودتر آرد براه
ماه بى گفتن چو باشد رهنما
چون بگويد شد ضياء اندر ضيا
چون تو بابى آن مدينه علم را
چون شعاعى آفتاب حلم را
باز باش اى باب بر جوياى باب
تا رسند از تو قشور اندر لباب
باز باش اى باب رحمت تا ابد
بارگاه ما له كفوا احد
مقدمه چهارم يك اصل بسيار سازنده و با اهميت ديگريست كه نه تنها ميتواند روشنگر عالىترين نمود روحى يك انسان كامل بوده باشد ، بلكه ميتواند صدها ابهام و مشكلاتى را كه سر راه رهروان كوى كمالات انسانى را ميگيرد ،
حل و فصل نمايد و راه سلوك به منزلگه حقيقت را هموار بسازد . اين اصل بيان كننده جريان صعودى از خود خواهى و لذت پرستى بر قله شايستگى و حركت از قله شايستگى به مرتفعترين قله ارزشها است كه احساس بايستگى ناميده ميشود .
اين اصل چنين است :
هرگونه خير و كمال كه در مراحل پيش از شكوفائى استعدادها شايسته اضافه بر موجوديت انسانى تلقى ميشود ، با ورود به مراحل عالى شكوفائى
[ 104 ]
تبديل به بايستگى ( من چنانكه بايد ) ميگردد .
توضيح اين اصل بدينقرار است :
هنگاميكه آدمى در مراحل دركها و خواستههاى طبيعى محض حركت ميكند و همه انديشهها و احساساتش در راه اين درك و خواستهها فعاليت ميكند و همه آنها در استخدام خود طبيعى مشغول كار ميشوند ، اگر يك كار خير انسانى انجام بدهد ، مثلا با اينكه ميتوانست بجهت داشتن قدرت ، حق شخصى يا جمعى را در راه سود شخصى خود پايمال كند ، ولى بر خلاف جريان معمولى تفكرات و خواستههايش ، عدالت ميورزد و حق آن شخص يا جمع را پايمال نميكند ، اگر وضع روحى اين انسان را دقيقا مورد بررسى قرار بدهيم ،
خواهيم ديد اين عدالت را كه انجام داده و اين قدم انسانى را كه برداشته است ،
يك حقيقت ما فوق موجوديت و استعدادهاى خود تلقى نموده ، آفرينها بخود ميگويد و بهبهها نثار خويشتن ميكند و در موقع عبور از خيابانها و كوچهها چنين گمان مىكند كه نه تنها همه مردم از كوچك و بزرگ به او آفرينها ميگويند ،
بلكه در و ديوار و درختان و ماشينهاى ناآگاه هم او را ميستايند و احسنت احسنتها براى او براه انداختهاند اينگونه تلقى در بدست آوردن امتيازات و خيرات انسانى براى چنين اشخاصى كه جريان شئون زندگى آنان با مديريت و فرماندهى خود طبيعى ميگذرد ، كاملا طبيعى است . در صورتيكه پيشرفت آدمى در درك و شعور درباره موجوديت و استعدادها از يكطرف و عنايات خداوندى در يارى و كمك و توفيق درباره انسانى كه اراده گرديدن تكاملى مينمايد ،
خيرات و امتيازات صادره از انسان را مستند به عوامل و انگيزههائى مينمايد كه صدور آن خيرات و امتيازات با نظر بآن عوامل و انگيزهها حالت بايستگى پيدا مىكند . البته مقصود از بايستگى در اين مسئله جبر خارج از منطقه ارزشها نيست ، بلكه مقصود درك رابطه تلازم ما بين « من چنين هستم كه ميتوانم آن خيرات و امتيازات را بدست بياورم » و « بايد چنين باشم » يعنى در طبيعت روحى
[ 105 ]
من استعداد عدالت ورزيدن وجود دارد و اگر در مسير عمل باين فضيلت عظمى قرار بگيرم ، كارى ما فوق طبيعت خود انجام ندادهام . وقتى كه آدمى با اين درك و شعور عمل به عدالت مينمايد ، بخوبى احساس ميكند كه كارى اضافه بر موجوديت خود انجام نداده است كه موجب بوجود آمدن لذت در خود طبيعى و تورم آن گردد . يك مثال سادهتر را در نظر بگيريم : آيا تاكنون شنيدهايد كه يك انسان عاقل نفس كشيدن را امتيازى فوق طبيعت خود تلقى نموده و براى خود آفرينها و بهبهها نثار كند و دست نوازش روى خود طبيعى بكشد و آنرا متورم بسازد ؟ نه هرگز تاكنون چنين چيزى در تاريخ بشرى شنيده نشده است و بعد از اين هم شنيده نخواهد شد . چرا ؟ براى اينكه موجود زنده بدون تنفس توانائى حيات ندارد . همچنين آن انسانيكه از خود طبيعى ، خود ايدهآل را ساخته و از خود ايدهآل به خود اعلاى ملكوتى رسيده است همه فضيلتهاى انسانى و خيرات و كمالات را مانند تنفس بر چنين حياتى كه بدست آورده است ،
تلقى مينمايد ، باين معنى كه اگر احساس توانائى اتصاف بآنها را داشته باشد و با اينحال آنها را بدست نياورد ، خود را مردهاى ميداند كه حركت ميكند . اين اصل پاسخ سؤالات فراوانى را كه در ارزيابى انسان طرح ميشود ،
بخوبى بيان ميكند . مهمترين آن سؤالات دو مسئله است : يكى اينكه چگونه ميتوان روان آدمى را از دو بيمارى خود بزرگبينى و خود كوچك بينى ( احساس حقارت ) نجات داد ؟ دوم اينكه پديده آزادى در احساس بايستگى چگونه تفسير و توجيه ميگردد ؟ اما مسئله يكم بدين ترتيب حل و فصل ميشود كه هر اندازه كه آشنائى انسان با موجوديت خود رو به افزايش برود ، مسلم است كه بوجود امكانات و استعدادهاى بيشترى در خود پى خواهد برد . اين آشنائى و توجه مستلزم آگاهىهاى بيشتر به ظرفيت و به فعليت رسيدن آن استعدادها بوده امتيازات و خيرات بدست آمده را حركتى در موجوديت خود « آنچنانكه هست » تلقى نموده نه به بيمارى خود بزرگ بينى مبتلا خواهد شد و نه به بيمارى
[ 106 ]
خود كوچك بينى ، زيرا با آن آگاهىها تصديق خواهد كرد كه مختصات عالم اكبر [ 1 ] مقتضى اين حركات تكاملى است كه حتى خود اين حركات هم با لا حول و لا قوة الا باللّه اشباع شده است . حل مسئله دوم باين ترتيب است كه خود نيروى آزادى و انتخاب كه در موجوديت آدمى به وديعت نهاده شده است مربوط به مشيت بالغه خداونديست و با داشتن چنين نيرو و امكانات و استعداد هاى عالى فقط عمل انتخاب و برخوردارى از نيروى آزادى شكوفا در اختيار مربوط به او است . عمل اين آزادى و انتخاب كه مربوط به خود انسان و ملاك مسئوليت و ارزشهاى شخصيتى او است ، همان اختيار است كه عبارتست از « نظارت و سلطه شخصيت به دو قطب مثبت و منفى كار » اگر همين اختيار در آن لحظات كه بوجود ميآيد ، بخوبى مورد تجزيه و تحليل قرار بگيرد ، خواهيم ديد همه واحدها و روابط و زمينههاى برون ذاتى و درون ذاتى اختيار واقعياتى هستند كه در مجراى قوانين عمومى عالم هستى در جريانند ، و هر كارى كه از روى اختيار صادر ميگردد ، بهيچ وجه بطور « تساوى دو قطب مثبت و منفى آن » در پهنه عالم هستى نقش نمىبندد ، زيرا اين تساوى احساسى است در درون صادر كننده كار اختيارى كه از قدرت او بر انتخاب يكى از چند راه يا يكى از چند موضوع ناشى ميگردد . اساسىترين و با اهميتترين فعاليت روانى انسان همين « سلطه و نظارت شخصيت وى » بر كاريست كه صادر ميكند . اين فعاليت نشان دهنده اوج ارتقاى انسانى بر قله مرتفع « حيات معقول » است كه شكوفائى ابعاد و ابتهاج ذات عامل اساسى آن است . اين شكوفائى و ابتهاج كه همراه با درك « هستى من چنين شايد » يا « چنين شايد هستى من » است نميگذارد آدمى
[ 1 ] از كلام منسوب به امير المؤمنين عليه السّلام اقتباس شده است كه فرمود :
ا تزعم انّك جرم صغير
و فيك انطوى العالم الأكبر
( آيا چنين مىپندارى كه تو يك جرم كوچكى ، در صورتيكه جهان بزرگتر در درون تو درهم پيچيده است )
[ 107 ]
نه مبتلا به بيمارى خود بزرگ بينى شود و نه در سيه چال احساس حقارت سقوط كند . اين دو مقدمه اخير در مجلد اول از همين ترجمه و تفسير با بيان ديگر مطرح شده است .
بنابراين ، هر چه را كه امير المؤمنين عليه السلام درباره توضيح شخصيت خود ابراز فرمايد و هر اطلاعى كه از هدفگيريها و فعاليتهاى خود بدهد ، در حقيقت توصيفى از واقعيتى است كه بدون دخالت خود طبيعى و هدفگيريهاى خود نمائى بيان ميدارد . در كتاب نهج البلاغه با اين توصيفات كه امير المؤمنين ( ع ) در توضيح واقعيت خويشتن فرموده است ، روبرو ميشويم :
1 ينحدر عنّى السّيل و لا يرقى الىّ الطّير 1 ( سيلهاى خروشان حقايق از من سرازير مىشود ، و سبكبالان تيز پرواز فضاى رشد و كمال توانائى وصول بمن را ندارند . ) اين توصيف مستند به اتصال فرزند ابيطالب به گيرنده وحى الهى محمد بن عبد اللّه ( ص ) و اراده جدى پرواز خود آن بزرگوار در فضاى رشد و كمال بوده است .
2 اما و الّذى فلق الحبّة و برأ النّسمة لو لا حضور الحاضر و قيام الحجّة بوجود النّاصر و ما اخذ اللّه على العلماء ان لا يقارّوا على كظّة ظالم و لا سبغب مظلوم لألقيت حبلها على غاربها و لسقيت آخرها بكأس اوّلها و لألفيتم دنياكم هذه ازهد عندى من عفطة عنز 2 ( سوگند به آن خدائى كه دانه را شكافت و روح را آفريد ، اگر گروهى براى يارى من آماده نبود و حجت خداوندى با وجود ياوران بر من تمام نمىگشت و پيمان الهى با دانايان در باره عدم تحمل پرخورى ستمكار و گرسنگى ستمديده نبود ، مهار اين زمامدارى
-----------
( 1 ) نهج البلاغه خطبه 3 ص 25 نسخه محمد عبده .
-----------
( 2 ) خطبه 3 ص 31 و 32 .
[ 108 ]
را بر دوشش ميانداختم و انجام آنرا مانند آغازش با پياله بىاعتنايى سيراب مىكردم . در آنهنگام مىفهميديد كه اين دنياى شما در نزد من از اخلاط دماغ يك بز ناچيزتر است ) .
عظمت « حيات معقول » در درجهاى است كه رياست و زمامدارى بهمه بشريت در همه جوامع و در همه دورانها ، نمىتواند آنرا مختل بسازد ، زيرا « حيات معقول » خود برتربينى را پليدترين عامل تباهى ميداند .
3 و الّذى بعثه بالحق و اصطفاه على الخلق ما انطق الاّ صادقا 1 ( سوگند به آن خدائى كه پيامبر را به حق بر انگيخته و او را بر همه مردم برگزيده است ، سخنى جز صدق نميگويم ) .
شخصيت والاى على بن ابيطالب جوهر اساسى خود را از ارتباط مستقيم و بىپرده با واقعيات دريافته است . چگونه ميتواند آن واقعيات دريافت شده را پرده پوشى كند و خلاف آنچه را كه دريافته است ، ابراز نمايد .
4 بنا اهتديتم فى الظّلماء و تسنّمتم العلياء و بنا انفجرتم عن السرار 2 ( بوسيله ما هدايت شديد و به عظمتهاى انسانى صعود نموديد و از تاريكيهاى جاهليت به بامداد اسلام رسيديد ) .
حقيقت اينست كه انسانها در فروغ اين كمال يافتگان هدايت مىيابند و از تاريكى شبهاى جهل و نادانى به بامداد كمال مىرسند .
5 غرب رأى امرىء تخلّف عنّى ما شككت فى الحقّ مدأريته 3 ( انديشه كسى كه از من دور شده است ، پوچ و از واقعيات بريده است ) .
از موقعيكه حق بمن نشان داده شده است ، ترديدى نداشتهام . بينوا و بدبخت
-----------
( 1 ) خطبه 173 .
-----------
( 2 ) خطبه 4 ص 33 .
-----------
( 3 ) خطبه 4 ص 34 .
[ 109 ]
كسى است كه آدرس جان خود را بجاى اينكه از جان جانان بگيرد ، از گمشدگان سرابهاى آب نما جستجو نمايد . او حق را ديده است ، پس اوست آشناى جان ما .
6 و اللّه لابن ابيطالب آنس بالموت من الطّفل بثدى امّه 1 ( سوگند به خدا ، فرزند ابيطالب به مرگ مأنوستر است از كودك شير خوار به پستان مادرش ) .
مگر او نيست كه معناى حقيقى حيات را دريافته است ؟ مگر او نيست كه حيات و موت را دو صحنه گوناگون از پيشگاه خدا مىداند ؟
7 بل اندمجت على علم لو بحت به لاضطربتم اضطراب الأرشية فى الطّوى البعيدة 2 ( بلكه من در علمى غوطهورم كه اگر آنرا بزبان بياورم مانند طناب آويزان در چاه عميق مضطرب خواهيد گشت ) .
بر لبش قفل است و در دل رازها
لب خموش و دل پر از آوازها
عارفان كه جام حق نوشيدهاند
رازها دانسته و پوشيدهاند
هر كه را اسرار حق آموختند
مهر كردند و لبانش دوختند
8 سترنى عنكم جلباب الدّين و بصّرنيكم صدق النّيّة 3 ( پرده دين مرا از شما پوشيده است ، و صدق نيتى كه دارم مرا بر شما بينا ساخته است . ) شما بحسب موقعيت پستى كه در دين بخود گرفته و از حقايق آن دور ماندهايد ، مرا نمىشناسيد ، ولى من با نيت پاك و درون صاف همه شما را مىشناسم .
9 اقمت لكم على سنن الحقّ فى جوادّ المضلّة حيث تلتقون و لا
-----------
( 1 ) خطبه 5 ص 36 .
-----------
( 2 ) خطبه 5 ص 46 .
-----------
( 3 ) خطبه 4 ص 34 .
[ 110 ]
دليل و تحتفرون و لا تميهون 1 ( من در سر راههاى روشن حق كه از ميان جاههاى گوناگون ضلالت كشيده است ، نگهبانى شما را بعهده دارم . شما در آن جادههاى گمراه كننده بيكديگر مىپيونديد ، بدون اينكه راهنمائى داشته باشيد و چاههائى را مىكنيد بدون اينكه به آبى برسيد كه شما را سيراب نمايد ) من آن رهبر الهى هستم كه تا قدرت دارم و تا آخرين حد امكان از ارشاد و راهنمائى شما حتى در مشكلترين و باريكترين موقعيتها دست بر نخواهم داشت .
10 و لكنّى اضرب بالمقبل الى الحقّ المدبر عنه و بالسّامع المطيع العاصى المريب ابدا حتّى يأتى علىّ يومى 2 ( و لكن من همواره و تا آنگاه كه اجلم فرا رسد به كمك ياران حق ، كسانى را كه از حق رويگردان شدهاند و بوسيله انسانهاى شنونده و مطيع ، تبهكاران معصيتكار و غوطهوران در ترديد را خواهم كوفت ) .
اينست وظيفه من كه لحظهاى از حمايت حق دست بر ندارم و نگذارم باطل و باطلگرايان حيات انسانها را بازيچه خود قرار بدهند .
11 و انّ معى لبصيرتى ما لبّست على نفسي و لا لبّس علىّ 3 ( قطعى است كه من همواره با بينائىام راه ميروم ، هرگز خود را نفريفتهام و كسى هم نتوانسته است مرا بفريبد و به اشتباه بيندازد ) .
من كه فريب كسى را نخوردهام ، براى اينست كه هرگز در صدد فريفتن خود بر نيامدهام .
12 و أيم اللّه لا افرطنّ لهم حوضا انا ماتحه لا يصدرون عنه و لا يعودون اليه 4 ( سوگند بخدا ، حوضى براى آنان پر نخواهم كه تحصيل كننده
-----------
( 1 ) خطبه 4 ص 34 .
-----------
( 2 ) خطبه 6 ص 37 .
-----------
( 3 ) خطبه 10 ص 38 .
-----------
( 4 ) خطبه 10 ص 38 .
[ 111 ]
آن آب از چاه خود من هستم ، از آن حوض بيرون نخواهند آمد و به آن حوض بر نخواهند گشت .
[ اين معنى ابهامانگيز است . در نسخه دكتر صبحى صالح بجاى « لا افرطن » ،
لافرطن ثبت شده است و اين معنى روشنتر است : « حوضى براى آنان پرخواهم كرد كه ساقى آن خودم باشم ، يعنى آن نظم زندگى را كه من براى شما صلاح ديدهام كسى جز من توانائى هموار ساختن آنرا براى ورود و خروج ندارد .
13 و اللّه ما كتمت و شمة و لا كذبت كذبة 1 ( سوگند بخدا كلمهاى را مخفى نكردهام و هيچ دروغى نگفتهام ) .
من هرگز با خويشتن مبارزه نمىكنم ، دروغ مبارزه با خويشتن است ،
زيرا ابراز خلاف واقعيت كه جزئى از سطح آگاه روح شده است مبارزه با روح است .
14 و اللّه ما انكروا علىّ منكرا و لا جعلوا بينى و بينهم نصفا 2 ( سوگند بخدا ، نه كار ناشايستى از من ديدهاند و نه ميان من و خودشان انصاف ورزيدهاند . ) آيا معلولى بدون علت ؟ روياروئى خصمانه اين مردم با من ، بدون اينكه دليلى بر خصومت خود بياورند ، روشنترين دليل تباهى خرد و منطق در برابر هوى و هوسهاى انسانى است .
15 الى اللّه اشكو من معشر يعيشون جهّالا و يموتون ضلاّلا 3 ( شكايت بخدا مىبرم از گروهى كه نادان زندگى مىكنند و گمراه ميميرند ) .
خداوندا ، چكنم با اين انسان نماهائى كه از علم ميگريزند و از رشد و كمال متنفرند ، زندگى آنها غوطهور در جهالت ، مرگشان در گمراهى
-----------
( 1 ) خطبه 16 ص 43 .
-----------
( 2 ) خطبه 17 ص 50 .
-----------
( 3 ) خطبه 22 ص 55 .
[ 112 ]
16 و انّى لراض بحجّة اللّه عليهم و علمه فيهم 1 ( من به حجت خداوندى عليه آنان و علم او به همه حالات آنان خرسندم ) .
حال كه خداى من به حال من و آنان آگاهست ، چه باكى دارم . « خداوندا تو ميدانى » اينست عامل محرك حيات و اميد من .
17 و من العجب بعثهم الىّ ان ابرز للطّعان و أن اصبر للجلاد هبلتهم الهبول ، لقد كنت و ما اهدّد للحرب و لا ارهب بالضّرب 2 ( شگفتا ، براى من پيام فرستادهاند كه آماده جنگ شوم و به مشقت نبرد تحمل كنم زنها به ماتمشان بنشينند ، من تا كنون هرگز با جنگ تهديد نشدهام و كسى مرا با زدو خورد نترسانده است ) .
آرى ، براى شجاعترين مرد تاريخ و جدىترين قيافه بشرى گاهى تبسم مختصرى هم لازم است و آن موقعى است كه روبه صفتان بزدل اين شير خدا را تهديد به جنگ نمايند
18 و انّى لعلى يقين من ربّى و غير شبهة من دينى 3 ( و قطعا ، من بر مبناى يقين پروردگارم استوارم و بدون شبههاى در دينم حركت ميكنم ) .
شك و ترديد در حق و حقيقت پس از ديدن آن و پس از اختلاط آن با همه سطوح روح آدمى امكان ناپذير است .
19 و لعمرى ما علىّ من قتال من خالف الحقّ و خابط الغىّ من ادهان و لا ايهان 4 ( سوگند به زندگيم ، براى من در نبرد با مخالف حق و كسيكه در گمراهى غوطهور است ، نه تصنع و نفاق امكان پذير است و نه سستى . ) چون حق و حقيقت و عظمت آن را ديدهام ، ديگر نميتوانم روپوشى در
-----------
( 1 ) خطبه 22 ص 55 .
-----------
( 2 ) خطبه 22 ص 55 .
-----------
( 3 ) خطبه 22 ص 56 .
-----------
( 4 ) خطبه 24 ص 58 و 59 .
[ 113 ]
اجراى حق و سستى در بكار بردن آن روا بدارم .
20 اللّهمّ انّى قد مللتهم و ملوّنى و سئمتهم و سئمونى فأبدلنى بهم خيرا منهم و ابدلهم بى شرّا منّى 1 ( خداوندا ، من آنانرا خسته و ملول كردهام و آنان نيز مرا خسته و ملول نمودهاند ، خدايا ، بهتر از آنان را بجاى آنان بر من عطا فرما ، و بدتر از من را بجاى من بآنان نصيب فرما ) .
اينست تضاد حيات طبيعى با « حيات معقول » ، تضاديست ناسازگار .
21 فنظرت فاذا ليس لى معين الاّ اهل بيتى فضننت بهم عن الموت و اغضيت عن القذى و شربت على الشّجى و صبرت على اخذ الكظم و على امرّ من طعم العلقم 2 ( پس نگريستم ، ياورى جز دودمانم براى خود نيافتم ، آنانرا از عرضه به مرگ نگهداشتم و چشم بر خسى كه در آن بود نهادم و با گلوى گرفته ،
اندوه آشاميدم و بر فرودادن ناگواريها و تلختر از طعم زهرآگين درخت علقم تحمل نمودم ) .
تلخى مشاهده جهالتها و پستىهاى شما تلختر از شرنگهاى جانگزا است كه بايد آنرا تحمل كنم .
22 يا اشباه الرّجال و لا رجال ، حلوم الأطفال و عقول ربّات الحجال لوددت انّى لم اركم و لم اعرفكم 3 ( اى انسان نماهاى ناانسان ، رؤياهاى كودكان در دلتان ، عقول حجله نشينان خود آرا در مغزهايتان ، ايكاش شما را نميديدم و شما را نميشناختم . ) ايكاش ، شما انسانهاى بىهدف را نميديدم و از اينهمه جراحات روحى در امان بودم .
23 قاتلكم اللّه لقد ملأتم قلبى قيحا و شحنتم صدرى غيظا و جرّعتمونى
-----------
( 1 ) خطبه 25 ص 61 .
-----------
( 2 ) خطبه 26 ص 62 و 63 .
-----------
( 3 ) خطبه 27 ص 65 .
[ 114 ]
نغب التّهمام انفاسا و افسدتم علىّ رايى بالعصيان و الخذلان حتّى قالت قريش : انّ ابن ابيطالب رجل شجاع و لكن لا علم له بالحرب . للّه ابوهم و هل احد منهم اشدّ لها مراسا منّى ، و اقدم فيها مقاما منّى لقد نهضت فيها و ما بلغت العشرين و ها انا قد ذرّفت على الستّين و لكن لا رأى لمن لا يطاع 1 .
( خدا نابودتان كناد ، قلبم را با خونابه پر كرديد و سينهام را از خشم مالامال نموده و غمهاى متوالى را جرعه پس از جرعه بمن خورانديد ، رأى و نظرم را با نافرمانى و تنها گذاشتن من مختل ساختيد ، تا آنجا كه قريش گفتند : فرزند ابيطالب مرديست دلاور ، ولى فنون جنگ را نميداند . خدا پدرشان را حفظ كناد ، آيا در ميان آنان كسى در امور جنگى با مهارتتر و با سابقهتر از من وجود دارد ؟ من هنوز به بيست سالگى نرسيده بودم قيام به تكاپو در جنگ نمودهام ، هم اكنون ساليان عمرم از شصت تجاوز ميكند .
[ ولى چكنم ] كسى كه اطاعت نشود رايى ندارد . ) من دلى خونين و سينهاى پر درد از تهمتهاى نارواى شما دارم . آيا براستى اين حرفها را كه ميزنيد خودتان آنها را باور داريد ؟ آيا من داراى نيروئى بىتدبيرم ؟ اينهمه پيروزيها را در دهها جنگ و جهاد متنوع كه قدرت و شجاعت براى اداره آنها يك عنصر محدود است ، فقط با قدرت و شجاعت موفق شدهام ؟ برويد براى سرپوش گذاشتن به ناتوانىها و سست عنصريها و پليديهاى خود بهانه ديگر بتراشيد .
24 اىّ دار بعد داركم تمنعون و مع اىّ إمام بعدى تقاتلون 2 ( از كدامين وطن جز وطن خود دفاع خواهيد كرد و برهبرى كدامين پيشوائى بعد از من وارد نبرد خواهيد گشت ) .
-----------
( 1 ) خطبه 27 ص 65 و 66 .
-----------
( 2 ) خطبه 29 ص 70 .
[ 115 ]
اى بى وطنهاى بىرهبر كه آشيانه زندگى خود را دو دستى بديگران تقديم ميكنيد و رهبرى چون من كه آشنائى كامل با جان شما و حق و حقيقت دارم ، اثرى در شما نميگذارد ، فاين تذهبون ( پس بكجا ميرويد ) .
25 قال عبد اللّه بن عبّاس : دخلت على امير المؤمنين بذى قار و هو يخصف نعله ، فقال لى : ما قيمة هذه النّعل ؟ فقلت : لا قيمة لها . فقال عليه السّلام : و اللّه لهى احبّ الىّ من امرتكم الاّ ان اقيم حقّا او دافع باطلا 1 .
( ابن عباس مىگويد در ذىقار ( محلى است نزديكى بصره ) به امير المؤمنين ( ع ) وارد شدم ، او كفش خود را وصله ميكرد . بمن فرمود : قيمت اين كفش چيست ؟ عرض كردم : قيمتى ندارد . فرمود : سوگند بخدا ، اين كفش در نزد من از زمامدارى بر شما محبوبتر است مگر اينكه حقى را بر پا دارم يا باطلى را از بين ببرم . ) چه عشق و علاقه به حكومت بر اجسام بدون ارواح داشته باشم كه هوى و هوس و چند شخصيتى بآنان حكومت ميكند ، عشق من بر جانهاى شماست كه ناآگاه تشنه عدالتند .
26 فلأنقبنّ الباطل حتّى يخرج الحقّ من جنبه ، مالى و لقريش و اللّه لقد قاتلتهم كافرين و لأقاتلنّهم مفتونين و انّى لصاحبهم بالأمس كما انا صاحبهم اليوم 2 ( بيقين ، باطل را ميشكافم تا حق از پهلوى آن بيرون بيايد ، قريش از من چه ميخواهد ، سوگند بخدا ، من با آنان در آن زمان كه كافر بودند ، جنگيدهام و اكنون كه فريب خورده و فساد براه انداختهاند ،
خواهم جنگيد و من همان مقاومت كننده ديروز در برابرشان هستم ، چنانكه
-----------
( 1 ) خطبه 33 ص 76 .
-----------
( 2 ) خطبه 33 ص 77 و 78 .
[ 116 ]
امروز رويارويشان ايستادهام ) .
برويد باين قريش بگوئيد : هر فريادى كه ميتواند بزند و هر كارشكنى كه دارد براه بيندازد ، من حق را پايمال هواهاى شيطانى شما نخواهم كرد . من زندگى خود را بدون اجابت حق كه با فروغ الهىاش مرا از ميان باطلها ميخواند پوچ مىبينم ، چه رسد به خلافت و زمامدارى بر مشتى اجسام بىارواح .
27 و لم آت لا ابا لكم بجرا و لا اردت لكم ضرّا 1 ( اى مردم بى اصل ، من براى شما در زمامداريم شرى نياوردهام و ضررى براى شما نخواستهام . ) من كه عاشق خير و كمالم ، و خير و كمال را براى همه انسانها ميخواهم ،
آيا با خواستن شر و فساد براى شما بمبارزه با خويشتن بر ميخيزم ؟
28 كالجبل لا تحرّكه القواصف و لا تزيله العواصف ، لم يكن لأحد فىّ مهمز و لا لقائل فىّ مغمز . الذّليل عندى عزيز حتّى أخذ الحقّ له و القوىّ عندى ضعيف حتّى اخذ الحقّ منه . رضينا عن اللّه قضائه و سلّمنا للّه امره ، اترانى اكذب على رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ؟ و اللّه لأنا اوّل من صدّقه فلا اكون اوّل من كذب عليه . 2 ( من در آن رويدادهاى تند و پرفراز و نشيب و متزلزل كننده مانند كوهى بودم كه هيچ عامل كوبندهاى آنرا از جا نمىكند و هيچ باد طوفانى و تندوزى آنرا از وضعى كه دارد دگرگون نميسازد . هيچ كسى عيبى در من نگرفت و براى هيچ گويندهاى حق انتقاد درباره من وجود نداشت . مردم بينوا در نزد من عزيز است تا حقش را از زورگويان بگيرم و قدرتمند در نزد من حقير و ناتوان است تا حق ديگران را از او بگيرم . ما به قضاى خداوندى خشنوديم و امر خداوندى را براى او پذيرفتهايم . آيا چنين مىپندارى كه من به پيامبر خدا
-----------
( 1 ) خطبه 26 ص 83 .
-----------
( 2 ) خطبه 37 ص 85 .
[ 117 ]
دروغ ميگويم ؟ سوگند بخدا ، اولين كسيكه او را تصديق نموده است ،
من بودهام و من اولين دروغگو درباره پيامبر نخواهم بود ) .
با شما سست عنصران چگونه ميتوان از استقلال شخصيت سخن گفت كه طعم عظمت آنرا نچشيدهايد . استقلال من از الگوها و اندازهگيرىهائى كه شما براى زندگى داريد ، شما را به اشتباه انداخته و مبتلا به خطاب و انحراف كرده است . بيائيد پيش ، خطا و اشتباه مرا بمن بگوئيد . شما كه تا كنون نتوانستهايد كوچكترين عيبى در من پيدا كنيد ، پس خود شما معيوبيد كه جاى ترحم و دلسوزى ميباشيد .
29 منيت بمن لا يطيع إذا امرت و لا يجيب اذا دعوت ، لا ابالكم ما تنتظرون بنصركم ربّكم ؟ 1 ( من به مردمى مبتلا شدهام كه اگر دستور بدهم اطاعت نخواهد كرد و اگر بخوانم اجابت نخواهد نمود . اى مردم بىاصل ،
براى يارى پروردگارتان در انتظار چه كسى و چه چيزى نشستهايد ) براى مجاهدت در راه خدا در انتظار چه كسى نشستهايد ؟ در انتظار حجاج بن يوسف ثقفى خونخوار يا عمرو بن عاص
30 و لقد ضربت انف هذا الأمر و عينه و قلّبت ظهره و بطنه فلم ار لى الاّ القتال او الكفر 2 ( من بينى و چشم اين روياروئى با ستمكار را بررسى نموده و ظاهر و باطن آنرا مطالعه كردم ، راهى براى خود جز نبرد يا كفر نديدم . من در شناخت اين مسائل بحد لازم و كافى انديشيدهام ، نتيجهاى جز اين نمىبينم كه يا بايد با سكوت در برابر ستمكار مفسد ساكت بنشينم كه اين سكوت تاييد ستمكار و مبارزه با خدا است كه خود كفرى واضح است و يا به جنگ و پيكار بر خيزم كه مجاهدت در راه خدا است . من راه دوم را انتخاب كردهام ) .
-----------
( 1 ) خطبه 39 ص 86 .
-----------
( 2 ) خطبه 43 ص 90 اين مضمون در خطبه 54 ص 99 نيز آمده است .
[ 118 ]
31 أمّا قولكم : اكلّ ذلك كراهيّة الموت ؟ فو اللّه ما ابالى ادخلت الى الموت او خرج الموت الىّ 2 ( اما اينكه ميگوئيد : آيا همه اين ملاطفتها بجهت بيم از مرگ است ؟ نه هرگز ، سوگند بخدا ، هيچ باكى ندارم كه من به استقبال مرگ بروم يا مرگ بر من وارد بشود ) .
شگفتا مرا از مرگ مىترسانند ، آيا ميتوان عاشق را با وصول به معشوقش و راهرو را با رسيدن به مقصدش تهديد كرد ؟
32 فو اللّه ما دفعت الحرب يوما الاّ و انا اطمع ان تلحق بىطائفة فتهتدى بى و تعشو الى ضوئى و ذلك احبّ الىّ من ان اقتلها على ضلالها و انكانت تبوء بأثامها 2 ( سوگند بخدا ، من جنگ را يك روز بتأخير نينداختهام مگر بجهت علاقه باينكه گروهى بر من ملحق شوند و بوسيله من هدايت شوند و بروشنائى من بينا گردند و اين تأخير براى من بهتر از آنست كه تبهكار را در حال گمراهيش بكشم اگر چه بگناهان خود برگردد ) .
جنگ و پيكار براى من يك حرفه محبوب نيست ، من تا آنجا كه بتوانم مردم را به شعاع فروغ الهىام نزديكتر سازم ، از حركت دادن به شمشير خوددارى خواهم كرد .
33 الا و انّه سيأمركم بسبىّ و البرائة منّى . امّا السّبّ فسبّونى فانّه لى زكاة و لكم نجاة و امّا البرائة فلا تتبرّؤا منّى فانّى ولدت على الفطرة و سبقت الى الايمان و الهجرة 3 ( آن مرد تبهكار شما را به دشنام دادن به من و بيزارى از من دستور خواهد داد . باكى نيست بمن دشنام بدهيد ، زيرا دشنام تزكيهايست براى من و رهائى از چنگال ستمكاران است براى شما ، ولى از من بيزارى مجوئيد ، زيرا من بر فطرت توحيد و اسلام زائيده شدهام و بر ايمان
-----------
( 1 ) خطبه 55 ص 99 .
-----------
( 2 ) خطبه 55 ص 99 و 100 .
-----------
( 3 ) خطبه 57 ص 101 .
[ 119 ]
و هجرت از همه سبقت گرفتهام ) .
ناسزا و دشنام بمن را تحمل كنيد ، ماداميكه اشاعه فساد نباشد و باعث رهائى شما از چنگال ستمگران گردد ، اما از من تبرى مجوئيد ، تبرى از من كه به فطرت اسلام زائيده شده و در « حيات معقول » حركت ميكنم ، نوعى تبرى از اسلام است .
34 و انّ علىّ من اللّه جنّة حصينة فاذا جاء يومى انفرج عنّى و اسلمتنى ، فحينئذ لا يطيش السّهم و لا يبرء الكلم 1 ( و براى من از طرف خدا سپرى است محكم و نگهدارنده ، هنگاميكه واپسين روز زندگيم فرا رسد ، آن سپر نفوذ ناپذير از من كنار ميشود و مرا بدست اجل ميسپارد ، در آن موقع نه تير مرگ از من منحرف ميشود و نه جراحت وارده بهبود مييابد ) .
قضاى الهى در سرنوشت زندگى و مرگ من ، خطى درخشنده دارد ،
وظيفه من تكاپو در « حيات معقول » است و هيچ تدبيرى آن خط درخشنده را نميتواند محو نمايد .
35 و انّى لعالم بما يصلحكم و يقيم اودكم و لكنّى لا ارى اصلاحكم بأفساد نفسى 2 ( و من آنچه را كه شما را [ طبق خواستههايتان ] اصلاح ميكند و نافرمانىهايتان را برطرف ميسازد ، بخوبى ميدانم ، ولى هرگز با فاسد ساختن خودم دست بچنين اصلاحى نخواهم زد ) .
بيهوده مغز خود را شكنجه ندهيد ، و بدانيد كه در راه بر آوردن خواسته هاى حيوانى شما كه آنها را اصلاح خود ميدانيد ، روح خود را فاسد نخواهم كرد .
36 لقد علمتم انّى احقّ النّاس بها من غيرى و و اللّه لأسلّمنّ ما سلمت امور المسلمين و لم يكن فيها جور الاّ علىّ خاصّة 3 ( قطعا شما
-----------
( 1 ) خطبه 60 ص 104 .
-----------
( 2 ) خطبه 67 ص 114 .
-----------
( 3 ) خطبه 72 ص 120 و 121 .
[ 120 ]
دانستهايد كه من باين زمامدارى شايستهتر از همه كس بودم . من سكوت و تسليم را ماداميكه امور مسلمانان سالم و روبراه باشد و ظلمى جز براى شخص من نباشد ، اختيار خواهم كرد ) .
من هرگز به ستمگرى و طغيانگرى تبهكاران در جامعه انسانى تن نخواهم داد ، سكوت من تا جائيست كه فقط به شخص من ظلم شود ، نه بر ديگران .
37 او لم ينه اميّة علمها لى عن قرفى او ما وزع الجهّال سابقتى عن تهمتى و لما وعظهم اللّه به ابلغ من لسانى 1 ( آيا علم و اطلاع آل اميه بر همه شئون زندگى من ، آنانرا از عيبجوئى درباره من جلوگيرى نكرده است آيا سابقه درخشان من نادانان را از وارد ساختن تهمت بر من مانع نشده است البته پند وعظ خداوندى بليغتر از زبان من است [ آيا بآن پند هاى الهى هم گوش فرا نميدهند ؟ ) اين اولاد اميه نه به علم خود در سوابق و شخصيت من اعتنائى ميكنند و نه به دستورات خداوندى در ارزيابى اصول انسانى و شخصيتها توجهى دارند پس اين نابكاران از جان انسانها چه ميخواهند و سخن چه كسى و كدامين مقام را خواهند شنيد ؟
38 انا حجيج المارقين و خصيم المرتابين 2 ( من خصم پيروز بر مردم خارج از دينم ، من دشمن غوطهوران در شك و ترديدم ) .
اينست نيت درونى و رفتار عينى من : خصومت با رويگردانندگان از دين فطرى اسلام و اعراض از غوطهوران در ترديد و شك با داشتن وسيله بر طرف كردن شك .
39 عجبا لإبن النّابغة يزعم لأهل الشّام انّ فىّ دعابة و أنّى امرؤ تلعابة اعافس و امارس لقد قال باطلا و نطق آثما 3 ( شگفتا بر عمرو بن
-----------
( 1 ) خطبه 73 ص 121 و 122 .
-----------
( 2 ) خطبه 73 ص 121 و 122 .
-----------
( 3 ) خطبه 82 ص 145 .
[ 121 ]
عاص فرزند زن زناكار بر اهل شام چنين تلقين مىكند كه من مردى شوخ طبع و بازيگرم ، با مردم بشوخى مىپردازم و با آنان با مزاح رفتار مىكنم . اين فرزند زن زانيه باطل ميگويد و در گفتارش مرتكب گناه ميگردد ) .
بگذاريد اين فرزند زن نابكار هم سخنى بگويد ميگويد : من مرد شوخ هستم اين عاشق بيقرار باطل و دشمن ديرينه حق ، نمىتواند سخنى جز باطل بگويد و دهان براى غير گناه باز كند . آيا من و شوخى سبكسرانه ؟ با اينكه جدى بودن جهانهستى و همه رويدادهاى زندگى را بهتر از همه ميدانم .
40 و اعذروا من لا حجّة لكم عليه و انا هو ، الم اعمل فيكم بالثّقل الأكبر و أترك فيكم الثّقل الأصغر . قد ركزت فيكم راية الإيمان و وقفتكم على حدود الحلال و الحرام و ألبستكم العافية من عدلى و فرشتكم المعروف من قولى و فعلى و اريتكم كرائم الأخلاق من نفسى 1 ( انصاف بدهيد در باره كسيكه حجتى عليه او نداريد و آن شخص منم . آيا من در ميان شما به ثقل اكبر ( قرآن ) عمل نكردم و ثقل اصغر را ( كه عترت معصوم پيامبر است ) براى راهنمائى در ميان شما آماده نكردم . پرچم ايمان در ميان شما زدم و شما را بر حدود حلال و حرام آگاه ساختم و از عدالتم لباس عافيت بر شما پوشانيدم و نيكوئىها را از گفتار و كردارم براى شما گستردم و عظمتهاى اخلاق را از شخصيت خودم بر شما نشان دادم ) .
درباره ارتباطاتى كه با من داريد و حق گرايى محضى كه در من سراغ داريد در فكر عذر مخالفت با من باشيد و بدانيد كه هيچ عذرى نداريد .
41 دعونى و التمسوا غيرى فإنّا مستقبلون امرا له وجوه و ألوان لا تقوم له القلوب و لا تثبت عليه العقول و أن الآفاق قد أغامت و المحجّة
-----------
( 1 ) خطبه 85 ص 153 .
[ 122 ]
قد تنكّرت و اعلموا ان اجبتكم ركبت بكم ما اعلم و لم اصغ الى قول القائل و عتب العاتب و ان تركتمونى فأنا كأحدكم و لعلّى اسمعكم و أطوعكم لمن ولّيتموه امركم و انا لكم وزيرا خير لكم منّى اميرا 1 ( مرا رها كنيد و كس ديگرى را بدست بياوريد . زيرا ما رو به وضعيتى پيش مىرويم كه داراى وجوه و رنگهاى گوناگون است و هر دلى در مقابل آنها نمىتواند مقاومت بياورد و هر عقلى قدرت . پايدارى در برابر آنها را ندارد . بدانيد كه آفاق جامعه كنونى تيره و راهى كه در پيش است ابهام انگيز است و بدانيد كه اگر در خواست شما را براى پذيرش زمامدارى پذيرفتم بدون اينكه گوش به حرف منحرفين و توبيخ كنندگان بدهم ، راه خود را خواهم رفت و اگر مرا بحال خودم رهاكنيد ، من يكى از شما خواهم بود و شايد شنواترين و مطيعترين همه شما باشم . من براى وزيرى بر امثال شما بهتر از زمامدارى مىباشم ) .
براى مردم بىپروا يك زمامدار بىپروا لازم است ، مردمى كه نخواهند راه رشد را پيش بگيرند .
42 امّا بعد ايّها النّاس فانا فقأت عين الفتنة و لم تكن ليجرؤ عليها أحد غيرى بعد ان ماج غيهبها و اشتدّ كلبها 2 ( پس از حمد و ثناى خداوندى .
اى مردم من بودم كه چشم فتنه را كندم ( بر فتنه پيروز شد ) و در آن هنگام كه تاريكى فتنه موج زد و درد بيدرمان آن شدت گرفت ، كسى جز من جرئت نمىكرد كه وارد چنين كارى شود .
كمى بخود بيائيد و خوب بينديشيد ، آيا جز من كسى را خواهيد يافت كه با آشوبگريهاى مخرب مبارزه نمايد و آنها را پيش از آنكه جامعه را به تباهى بكشد ، ريشه كن نمايد ؟ .
-----------
( 1 ) خطبه 90 ص 182 .
-----------
( 2 ) خطبه 91 ص 183 .
[ 123 ]
43 فاسئلونى قبل ان تفقدونى ، فو الّذى نفسى بيده لا تسئلونى عن شيئى فيما بينكم و بين السّاعة و لا عن فئة تهدى مائة و تضلّ مائة الاّ انبأتكم بناعقها و قائدها و سائقها و مناخ ركابها و محطّ رحالها و من يقتل من اهلها قتلا و يموت منهم موتا و لو قد فقدتمونى و نزلت بكم كرائه الأمور و حوازب الخطوب لأطرق كثير من السّائلين و فشل كثير من المسئولين 1 ( از من بپرسيد پيش از آنكه من از ميان شما گم شوم ،
سوگند به آن خدائى كه جان من بدست او است ، سؤال نخواهيد كرد از من ،
درباره اين برهه از زمان كه شما در آن زندگى ميكنيد تا ساعتنهائى ، و نه درباره گروهى كه صد نفر را هدايت و صد نفر را گمراه ميكند ، مگر اينكه خبر خواهم داد به نعره زننده ( دعوت كننده ) آن ، و رهبر و توجيه كننده آن و جايگاه نشستن سواران آن گروه و جايگاهى كه در آن بار و توشه خواهند انداخت ، و خبر خواهم داد از كشته شدگان آن گروه و كسانيكه با مرگ طبيعى خواهند مرد . اگر من از ميان شما بروم و رويدادهاى ناگوار بر شما فرود آيد و خطرهاى سخت سراغتان را بگيرد ، سؤال كنندگان براى دريافت واقعيات سرپائين خواهند انداخت ( چون كسى را نخواهند يافت كه پاسخشان را بگويد ) وعده زيادى از آنانكه مورد سؤال قرار خواهند گرفت شكست خواهند خورد ) .
تا از دست شما نرفتهام ، مجهولات خود را با من در ميان بگذاريد ،
زيرا اخبار همه رويدادهاى سرنوشت بشرى را بمن اطلاع دادهند .
44 و لقد اصبحت الأمم تخاف ظلم رعاتها و اصبحت اخاف ظلم رعيّتى . استنفرتكم للجهاد فلم تنفروا و اسمعتكم فلم تسمعوا و دعوتكم سرّا و جهرا فلم تستجيبوا و نصحت لكم فلم تقبلوا . أ شهود كغيّاب و عبيد كأرباب
-----------
( 1 ) خطبه 91 ص 183 .
[ 124 ]
اتلو عليكم الحكم فتنفرون منها و اعظكم بالموعظة البالغة فتتفرّقون عنها . . . 1 ( امت و جوامع بشرى همواره از ستمگرى گردانندگانشان در بيم و هراسند و من از ظلم رعيت كه بمن روا ميدارند مىترسم شما را براى جهاد اعلام بسيج كردم ،
بسيج نشديد ، حقايق را بگوش شما خواندم نشنيديد ، پنهانى و آشكار شما را دعوت نمودم ، اجابتم ننموديد و شما را اندرز دادم نپذيرفتيد . [ چه اسفانگيز است وضع شما ] شما حاضرانيد مانند غائبان ، بردگانيد شبيه مالكان . حكمتهاى ربانى براى شما ميخوانم ، از آنها مىگريزيد ، و شما را با اندرزهاى بليغ موعظه مىكنم ، پراكنده مىشويد ) .
شگفت آور است وضع من در ميان شما ، رسم ديرينه اولاد آدم بر اين است كه مردم جوامع همواره از زمامداران خود بترسند ولى من كه زمامدار شما هستم ، از شما ميترسم شما همواره در صدد اخلال حقوق من و حقوق جامعه هستيد ، هيچ اطمينانى به انديشهها و رفتار شما ندارم ، لذا هر لحظه در انتظار بروز حوادث ناگوار و كج انديشى و كج رفتارى شما ميباشم .
45 و انّى لعلى الطّريق الواضح القطه لقطا ، انظروا اهل بيت نبيّكم فألزموا سمتهم و اتّبعوا أثرهم فلن يخرجوكم من هدى و لن يعيدوكم فى ردى فأن لبدوا فالبدوا و أن نهضوا فانهضوا و لا تتأخّروا عنهم فتهلكوا 2 ( و قطعا من بر راه آشكار حركت ميكنم و حق را كه در آن راههاى آشكار است در ميابم و مىچينم . در وضع و رفتار دودمان پيامبرتان بنگريد و سمت حركت آنانرا جدى بگيريد و از اعمال آنان تبعيت نماييد ، آنان هرگز شما را از هدايت بيرون نخواهند آورد و به هلاكت جاهليت بر نخواهند گرداند .
اگر در موقعيتى بايستند شما هم بايستيد و اگر بر خيزند و حركت كنند ، شما هم برخيزيد و حركت كنيد و از آنان جلوتر نيفتيد كه گمراه ميشويد و از آنان عقب
-----------
( 1 ) خطبه 95 ص 188 .
-----------
( 2 ) ج 1 خطبه 95 ص 189 و 190 .
[ 125 ]
نمانيد كه هلاك ميگرديد ) .
راه روشن رستگارى بسوى خداوند مانند رگه الماس از پيچاپيچ انبوه ذغال سنگ كشيده شده است ، بدينجهت است كه براى رهروان راه حق و حقيقت آگاهى دائمى لازم است كه هر لحظهاى موقعيت حساس خود را درك نموده از عهده وظيفه همان موقعيت بخوبى برآيند . آنگاه امير المؤمنين اشاره باين اصل سازنده مينمايد كه پيشتازان اين راه اهل بيت پيامبر است كه هرگز پيروان خود را از هدايت بر كنار نميكنند زيرا فقط آنان هستند كه با اتصال به منبع وحى ، عظمت و ارزش انسان و ضرورت هدايت او را ميدانند .
46 الهى ما عبدتك خوفا من نارك و لا طمعا فى جنّتك بل وجدتك اهلا للعبادة فعبدتك 1 ( خداى من ، ترانه از ترس آتشت عبادت كردهام و نه بجهت طمع در بهشتت ، بلكه ترا شايسته عبادت ديده و پرستيدهام ) .
اينست مقتضاى بندگى حقيقى كه عبادت و انجام تكليف آدمى فراتر از مجراى معامله و سوداگرى صورت بگيرد . در حقيقت شكوفائى و ابتهاج ابعاد حقيقى انسان وابسته به احترام تكليف است ، فقط بدانجهت كه مقتضاى ذات انسانى او در برابر قانونگذار اعظم ميباشد .
47 و قد سأله ذعلب اليمانى : فقال : هل رأيت ربّك يا امير المؤمنين ؟ فقال عليه السّلام : أفا عبد ما لا ارى ؟ فقال : فكيف تراه ؟
فقال : لا تدركه العيون بمشاهدة العيان و لكن تدركه القلوب بحقايق الإيمان 2 ( ذعلب يمانى از آنحضرت پرسيد : آيا پروردگارت را ديدهاى ؟
فرمود : آيا عبادت ميكنم كسى را كه نديده باشم ؟ ذعلب پرسيد : چگونه مىبينى خدا را ؟ حضرت فرمود : ديدگان آدمى او را با مشاهده عينى نمىبيند ،
-----------
( 1 ) شرح نهج البلاغه ابن ميثم بحرانى ج 1 ص 80 .
-----------
( 2 ) ج 2 خطبه 177 ص 120 .
[ 126 ]
بلكه دلها است كه او را با حقايق ايمان در مييابد ) .
فرزند نازنين امير المؤمنين ، حسين بن على عليهما السلام در دعاى عرفه با خداوند چنين نيايش ميكند :
عميت عين لا تراك عليها رقيبا ( كور باد چشمى كه نظارت ترا بر خود نمىبيند ) .
اين يك رؤيت حسى طبيعى نيست ، بلكه تجلى آن مقام شامخ به دلهاى پاك است كه از شهود حضورى جان روشنتر و قوىتر است .
48 و اللّه لو اعطيت الأقاليم السّبعة بما تحت افلاكها على ان اعصى اللّه فى نملة اسلبها جلب شعيرة ما فعلت 1 ( سوگند بخدا ، اگر اقاليم هفتگانه دنيا را با آنچه كه زير افلاك آن اقاليم است ، در برابر اينكه خدا را با كشيدن پوست جوى از دهان مورچهاى معصيت كنم ، بمن بدهند ،
من اين كار را نخواهم كرد .
گفتن اين جمله عالى درباره ارزش حيات و بزرگى خطر معصيت خداوندى تنها شايسته امير المؤمنين است كه حقيقتا توفيق زندگى در « حيات معقول » را دريافته است . بايد با كمال صراحت گفت : هر شخصى يا هر مكتبى كه طعم « حيات معقول » را نچشيده باشد ، توانائى درك محتواى واقعى جمله فوق را ندارد . تنها با ورود به « حيات معقول » است كه عظمت و ارزش حيات كه جلوگاه عالى مشيت الهى است روشن ميگردد ، لذا كسانيكه در حيات طبيعى محض غوطهورند ، نه تنها از دريافت امتياز عالى « حيات معقول » بىبهره ميباشند ،
بلكه حتى از درك معناى خود حيات طبيعى محض هم عاجز و ناتوانند
چون شما سوى جمادى ميرويد
آگه از جان جمادى كى شويد
مولوى
-----------
( 1 ) ج 2 خطبه 222 ص 245 .
[ 127 ]
نكته ديگرى كه در جمله فوق ديده ميشود بزرگى خطر و وخامت معصيت خدا است ، اگر چه با يك كار بسيار ناچيز انجام بگيرد . اين مضمون در يك روايت چنين آمده است : « نگاه نكنيد به كوچكى معصيت ، بلكه بزرگى آن خدا را در نظر بگيريد كه به او معصيت ميكنيد » .
49 ايّها النّاس لا يجرمنّكم شقاقى و لا يستهوينّكم عصيانى و لا تتراموا بالابصار عند ما تسمعونه منّى فو الّذى فلق الحبّة و برأ النّسمة انّ الّذى انبئتكم به عن النّبىّ صلّى اللّه عليه و آله ، ما كذب المبلّغ و لا جهل السّامع . . . 1 ( اى مردم ، به مشقت انداختن من شما را وادار به گناه نكند و معصيت به من شما را در حيرت و گمراهى نيندازد . هنگاميكه به سخن من گوش فرا ميدهيد ، با گوشه چشم بيكديگر ننگريد . سوگند به خدائى كه دانه را شكافت و نفوس انسانى را آفريد ، آنچه را كه بشما خبر ميدهم از پيامبر ( ص ) است ، نه تبليغ كننده دروغ گفته است و نه شنونده نادان بوده است .
شگفتا از چگونه رهبرى جدائى مىطلبيد ؟ از رهبرى كه سعادت مادى و معنوى شما را هدف خود قرار داده است . اين جدائى از شخص من نيست بلكه محروم كردن خود از سعادت و فضيلت است كه گناهى نابخشودنى است .
50 ما لى اراكم اشباحا بلا ارواح و ارواحا بلا اشباح و نسّاكا بلا صلاح و تجّارا بلا ارباح و ايقاظا نوّما و شهودا غيّبا و ناظرة عمياء و سامعة صمّاء و ناطقة بكماء . . . 2 ( چگونه است كه من شما را نمودهائى بى روح مىبينم . و ارواحى بىنمود ، عبادتكنندگانى بدون صلاح ، تجارت كنندگانى بدون سود ، بيدارانى در خواب رفته ، حاضرانى غايب و چشم بازانى كور و گوش
-----------
( 1 ) خطبه 99 ص 194 .
-----------
( 2 ) خطبه 106 ص 207 .
[ 128 ]
بازانى كر و گويندگانى لال ) .
آيا شما خواب رفتگان بيدار نما حاضران غايب از صحنه زندگى واقعى ،
چشم بازان كور ، گوش بازان كر ميدانيد كه حيات حقيقى شما را وداع گفته و بشكل اجسامى بىروح و ارواحى بىكالبد و بىعقل و وجدان در آورده است ؟
51 نحن شجرة النّبوّة و محطّ الرّسالة و مختلف الملائكة و معادن العلم و ينابيع الحكمة ناصرنا و محبّنا ينتظر الرّحمة و عدوّنا و مبغضنا ينتظر السّطوة 1 ( مائيم درخت نبوت و محل نزول رسالت و ورود و خروج فرشتگان و معادن علم و چشمهسارهاى حكمت . كسى كه ياور و دوستدار ما باشد در انتظار رحمت است و كسى كه دشمن ما و با ما خصومت بورزد ، در انتظار غضب است ) .
52 لو تعلمون ما اعلم ممّا طوى عنكم غيبه اذا لخرجتم الى الصّعدات تبكون على اعمالكم و تلتدمون على انفسكم و لتركتم اموالكم لا حارس لها و لا خالف عليها و لهمّت كلّ امرء نفسه لا يلتفت الى غيرها و لكنّكم نسيتم ما ذكرّتم و أمنتم ما حذّرتم فتاه عنكم رأيكم و تشتّت عليكم امركم و لوددت انّ اللّه فرّق بينى و بينكم و الحقنى بمن هو احقّ بى منكم . . . 2 ( اگر آن حقايقى را كه من ميدانم و پشت پرده آنها از شما مخفى است ، ميدانستيد ، از منزلگاههاى خود به روى زمين و جادهها بيرون ميرفتيد و به اعمال خود ميگريستيد و به سر و سينه خود ميكوفتيد و اموالتان را بدون نگهبان و حافظ رها ميكرديد و هر كسى فقط به حال خويشتن مىپرداخت و بكسى ديگر توجهى نداشت ولى آنچه را كه بشما تذكر داده شده بود .
-----------
( 1 ) خطبه 107 ص 214 .
-----------
( 2 ) خطبه 114 ص 228 و 229 .
[ 129 ]
فراموش كرديد و از آنچه كه شما را بر حذر داشتهاند احساس امن نموديد ،
در نتيجه رأى و تفكر شما گمراه گشت و گرفتار تشتت امر شديد . و من دوست ميدارم كه خداوند ميان من و شما جدائى مىافكند و مرا بكسى كه از شما براى من سزاوارتر است ملحق ميساخت ) .
اين خرسندىها و خندههاى بىعلت شما و اين دلخوشىهاى بىاساس شما براى آنست كه از اسرار وجودى خود غافليد و از سرنوشتى كه در انتظار شما است بىاطلاعيد .
53 بكم اضرب المدبر و ارجو طاعة المقبل فاعينونى بمناصحة خليّة من الغشّ سليمة من الرّيب ، فو اللّه انّى لأولى النّاس بالنّاس 1 .
( من بوسيله شما كسانى را كه از حق رويگردان شدهاند ، ميزنم و بوسيله شما است كه اميد به اطاعت حق گرايان بستهام . پس مرا با خير خواهى خالى از پردهپوشى و سالم از شك و شبهه كمك كنيد . سوگند بخدا ، من سزاوارترين مردم براى مردم ميباشم ) .
من به خيرخواهى صاف شما علاقمندم ، با خيرخواهى صميمانه خود بمن يارى كنيد ، من شايستهترين مردم براى مردم هستم ، زيرا هم خود را ميشناسم و راه حق و عدالت را پيش گرفتهام و هم صلاح و فساد همه مردم را ميشناسم .
54 و اللّه لو لا رجائى الشّهادة عند لقائى العدوّ لو قد حمّ لى لقائه لقرّبت ركابى ثمّ شخصت عنكم فلا أطلبكم ما اختلف جنوب و شمال . انّه لا غناء فى كثرة عددكم مع قلّة اجتماع قلوبكم . لقد حملتكم على الطّريق الواضح الّتى لا يهلك عليها الاّ هالك ، من استقام فإلى الجنّة و من زلّ
-----------
( 1 ) خطبه 116 ص 230 .
[ 130 ]
فإلى النّار 1 .
( سوگند بخدا ، اگر در هنگام روياروئى با دشمن اميد شهادت نداشتم اگر روياروئى با دشمن براى من مقدر بود مركبم را حاضر نموده و به آن سوار ميشدم و سپس از شما جدا ميگشتم ، و تا باد جنوب و شمال ميوزد . ( براى هميشه ) شما را نميخواستم . هيچ بىنيازى در كثرت و انبوه عدد شما با ناچيز بودن هماهنگى و دلهايتان وجود ندارد . من شما را به آن طريق روشن ارشاد كردم كه در آن طريق هيچ كس هلاك نميشود ، مگر اينكه فساد و تباهى او هلاكتش را ايجاب نمايد ، هر كس در اين راه استقامت ورزيد ، مقصد نهائيش بهشت است و هر كس كه از آن راه لغزيد و منحرف شد ، منزلگه نهائيش دوزخ است ) .
به اميد عبور از پل مرگ كه در پيش رو دارم ، ديدن قيافههاى رو به ناحق شما را تحمل ميكنم . انبوه جمعيت بىآرمان انسانى شما بچه كار آيد .
54 تاللّه لقد علمت تبليغ الرّسالات و إتمام العدات و تمام الكلمات و عندنا اهل البيت ابواب الحكم و ضياء الأمر 2 ( سوگند بخدا ، من تبليغ رسالتها و وفاء به وعدهها و همه كلمات را دانستهام [ يا بمن تعليم شده است ] و همه ابواب حكمتها و روشنائى امر الهى در نزد ما اهل بيت است ) .
رسالتهاى الهى و كلمات ربانى را دانستم و عمل كردم ، شما با اينكه ميدانيد انواع حكمتها و نور امر الهى در نزد ما اهل بيت است بكجا ميرويد ؟
55 اما و اللّه لو انّى حين امرتكم بما أمرتكم به حملتكم على المكروه الّذى يجعل اللّه فيه خيرا فإن استقمتم هديتكم و ان اعوججتم قوّمتكم و إن ابيتم تداركتم لكانت الوثقى و لكن بمن ؟ و الى من ؟ اريد ان اداوى
-----------
( 1 ) خطبه 117 ص 231 و 232 .
-----------
( 2 ) خطبه 118 ص 232 .
[ 131 ]
بكم و أنتم دائى كناقش الشّوكة بالشّوكة و هو يعلم انّ ضلعها معها 1 ( بدانيد ،
سوگند بخدا ، هنگاميكه شما را به چيزى دستور ميدهم ، شما را به آنچه كه اكراه داريد و خداوند خير را در آن قرار داده است ، وادار ميكنم ، اگر در انجام دادن دستور من استقامت ورزيديد ، شما را هدايت مينمايم و اگر منحرف شديد ، تعديلتان ميكنم و اگر امتناع ورزيديد ، مطابق رفتارى كه پيش گرفتهايد ،
با شما عمل خواهم كرد [ يا شما را رها كرده بوسيله مسلمانان ديگر جوامع تدارك خواهم نمود ] ولى بوسيله چه كسى ؟ و به چه كسى ؟ ميخواهم دردهاى جامعه را بوسيله شما درمان كنم ، درد من شمائيد ، مانند كسى كه خار را بوسيله خار بيرون بياورد ( با اينكه ميداند هر دو خار مثل همديگرند ) .
به دستورات من عمل كنيد ، از مشقت تكليف كه خير مادى و معنوى شما در آنست ، فرار نكنيد . هر دوائى تلخ و ناگوار است . هيهات چگونه ميتوانم انحراف و بدبختىهاى جامعه را بوسيله شما بر طرف كنم ، در حاليكه شما خود وسيله انحراف و بدبختىها هستيد .
56 و أنّ الكتاب لمعى ما فارقته مذ صحبته 2 ( قطعا ، قرآن با من است از آنموقع كه با قرآن دمساز بودهام از آن جدا نشدهام . ) كلام خدا كه قرآن ناميده ميشود در اعماق جان من موج ميزند ، من از قرآن جدا نبوده و نخواهم بود ، مگر نه اينست كه ما اهل بيت و قرآن دو ثقل جاودانى هستيم كه پيامبر در ميان انسانها گذاشته و رفته است ؟
57 و الّذى نفس ابن ابيطالب بيده لألف ضربة بالسّيف اهون علىّ من ميتة على الفراش فى غير طاعة اللّه 3 ( قسم بآن خدائى كه جان فرزند ابيطالب بدست اوست ، هزار ضربه شمشير براى من آسانتر است از مرگ
-----------
( 1 ) خطبه 119 ص 233 .
-----------
( 2 ) خطبه 120 ج 2 ص 3 .
-----------
( 3 ) خطبه 121 ص 4 .
[ 132 ]
در رختخواب در حاليكه در اطاعت خداوندى نباشم ) .
مرگ طبيعى در حاليكه رو به حق نباشم ، مرگ و سقوط حتمى است ،
ولى شهادت در راه خدا حيات جاودانيست .
59 و اللّه لأنا اشوق الى لقائهم منهم الى ديارهم 1 ( سوگند بخدا ،
من به روياروئى با آن دشمنان مشتاقترم از اشتياق آنان به سرزمين و ديار خود ) .
مبارزه با دشمنان انسانيت محبوبترين آرمان است كه يك انسان ميتواند داشته باشد ، آنان به خزيدن در گوشههاى خانههايشان عشق ميورزند من بانجام تكليف الهىام كه روياروئى با آنها است .
60 فإذا حكم بالصّدق فى كتاب اللّه فنحن احقّ النّاس به و أن حكم بسنّة رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله فنحن اولاهم به 2 ( اگر از روى صدق در كتاب الهى حكم شود ، ما شايستهترين مردم به زمامدارى هستيم و اگر با سنت پيامبر ( ص ) حكم شود ، ما شايستهترين همه آنان به اين امر ميباشيم ) .
اگر با عقل و خرد در واقعيات بنگريد ، خواهيد ديد هيچ كس مانند ما در جاده حق و حقيقت گام بر نميدارد و اگر به كتاب الهى بنگريد ، راهى را كه ما ميرويم تصديق خواهيد كرد و اگر سنت پيامبر اكرم را معيار قرار بدهيد ،
چه كسى شايستهتر از ما بر عمل به سنت پيامبر ميباشد .
61 أتأمرونّى ان اطلب النّصر بالجور فيمن ولّيت عليه ؟ و اللّه ما اطور به ما سمر سمير و ما امّ نجم فى السّماء نجما 3 ( آيا به من دستور ميدهيد كه بوسيله ستمگرى درباره كسى كه زمامدارى او را بعهده گرفتهام پيروز شوم ؟ سوگند بخدا ، بچنين نابكارى نزديك نخواهم شد ماداميكه در روى زمين داستانگوئى داستان بگويد و ستارهاى در فضا ستاره ديگرى را
-----------
( 1 ) خطبه 122 ص 6 .
-----------
( 2 ) خطبه 123 ص 8 .
-----------
( 3 ) خطبه 124 ص 10 .
[ 133 ]
دنبال كند ) .
شگفتا ، بمن نصيحت ميكنند كه بوسيله ظلم و ستم پيروز شوم آيا ظلم و ستم براى من موجوديتى باقى خواهد گذاشت ؟
62 و سيهلك فىّ صنفان : محبّ مفرط يذهب به الحبّ الى غير الحقّ و مبغض مفرّط يذهب به البغض الى غير الحقّ و خير النّاس فىّ حالا النّمط الأوسط فألزموه 1 ( درباره من دو گروه از مردم هلاك خواهند گشت :
گروه يكم محبت افراطى بر من ميورزد و آن محبت او را به سوى خلاف حق ميكشاند . گروه دوم كينهتوزى است كه افراط ورزيده است و اين كينهتوزى او را بسوى خلاف حق ميبرد و بهترين مردم درباره من گيرندگان حد وسط است ، ملتزم باين حد وسط باشيد ) .
درباره من افراط و تفريط را كنار بگذاريد ، حقيقت را با تمايلات بىاساس خود دگرگون مسازيد ، من انسانى هستم راهرو جاده حق و حقيقت .
63 فلم آت لا ابا لكم بجرا و لا ختلتكم عن أمركم و لا لبسته عليكم ،
انّما اجتمع رأى ملئكم على اختيار رجلين اخذنا عليهما ان لا يتعدّيا القرآن فتاها عنه و تركا الحقّ و هما يبصرانه 2 ( اى مردم بىاصل ، من از روى شر و افساد در اين حادثه ( حكمين ) كارى درباره شما انجام ندادم و شما را در حقيقت مربوطه فريب ندادم و امر را بر شما مشتبه نساختم ، جز اين نيست كه رأى اكثريت چشمگير شما بر انتخاب دو مرد براى حكميت اتحاد پيدا كرد . ) آيا من شما را باشتباه مياندازم اين شما بوديد كه با آنهمه مخالفت شديدى كه داشتم ، راه منحرف را پيش گرفتيد و دو تبهكار را براى تعيين سرنوشت
-----------
( 1 ) خطبه 125 ص 11 .
-----------
( 2 ) خطبه 125 ص 12 .
[ 134 ]
من و خودتان انتخاب نموديد . حالا اى نابخردان ، طلبكار هم هستيد ؟ .
64 انا كابّ الدّنيا لوجهها و قادرها بقدرها و ناظرها بعينها 1 ( من دنيا را بروى خود انداختم و ارزش و اندازه آنرا بجاى آوردم و من با ديده شايسته به اين دنيا نگريستم ) .
من بخوبى دنيا را ارزشيابى نموده و آنچه كه واقعيت آنست دريافتهام .
65 اللّهمّ انّك تعلم انّه لم يكن الّذى كان منّا منافسة فى سلطان و لا التماس شيئى من فضول الحطام و لكن لنرد المعالم من دينك و نظهر الإصلاح فى بلادك فيأمن المظلومون من عبادك و تقام المعطّلة من حدودك 2 ( خدايا ، تو ميدانى كه اقدام و تلاش ما براى رقابت در بدست آوردن سلطه و چيزى از مال ناچيز دنيا نبوده است ، بلكه براى اين بوده كه به آثار و اصول و حقايق دين تو وارد شويم و در شهرهاى تو اصلاح بوجود بياوريم تا بندگان ستمديده تو از امن و امان برخوردار گردند و حدود تعطيل شده تو اقامه شود .
خداوندا ، اى داناى آشكار و نهان ، تو ميدانى كه هدف ما از ورود به عرصه اجتماع چه بوده است ، من قصدى جز سازندگى اجتماع كه تو دستور دادهاى نداشتهام . من منظورى جز رفع ستم از بندگان ترا نداشتهام .
66 اللّهمّ انّى اوّل من اناب و سمع و اجاب ، لم يسبقنى الاّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله بالصّلوة 3 ( پروردگارا ، من اولين كسى هستم كه بازگشت بتو نمودم و حق را از زبان پيامبر شنيدم و او را اجابت كردم . جز پيامبر تو كسى در نماز بر من سبقت نداشته است ) .
-----------
( 1 ) خطبه 126 ص 14 .
-----------
( 2 ) خطبه 129 ص 19 .
-----------
( 3 ) خطبه 129 ص 19 .
[ 135 ]
پروردگارا تو ميدانى كه اولين رهرو كوى تو من بودهام و از اين راه هرگز منحرف نشدهام ، در اين راه تنها پيامبرت بود كه بر من سبقت داشته است .
67 لم تكن بيعتكم ايّاى فلتة و ليس امرى و امركم واحدا انّى اريدكم للّه و أنتم تريدونى لأنفسكم 1 ( بيعتى كه با من كردهايد امرى ناگهانى نبوده است ، امر من و امر شما ( موقعيت و هدف حيات و نگرش من به انسان و جهان با شما ) يكى نيست . من شما را براى خدا ميخواهم و شما مرا براى اشباع تمايلات خودتان ميخواهيد ) .
با كمال هشيارى و اختيار و عشق بر من بيعت كردهايد ، بهانه مياوريد و خود را فريب ندهيد . اصل مخالفت من با شما در يك اصل اساسى است :
من شما را جلوهگاه مشيت خداوندى ميدانم . و شما را براى خدا ميخواهم و شما مرا براى اشباع تمايلات خودتان ميخواهيد .
68 ايّها النّاس اعينونى على انفسكم و ايم اللّه لأنصفنّ المظلوم من ظالمه و لأقودنّ الظّالم بخزامته حتّى اورده منهل الحقّ و انكان كارها 2 ( اى مردم مرا براى شناخت و سازندگى درباره خودتان كمك كنيد . سوگند بخدا داد مظلوم را از ظالمش خواهم گرفت و من از حلقه بينى ستمكار گرفته و او را كشان كشان به منبع حق خواهم راند ، اگر چه حق را نخواهد ) .
چرا ايستادهايد و در انتظار چه معجزهاى بسر ميبريد شما براى اصلاح وضعتان ياور من باشيد و ببينيد چگونه ستمكاران را كشان كشان به كيفر خود ميرسانم و داد مظلومان را از آنان ميگيرم و حق را بآنان نشان ميدهم .
69 و اللّه ما انكروا علىّ منكرا و لا جعلوا بينى و بينهم نصفا و أنّهم ليطلبون حقّا هم تركوه و دماهم سفكوه 3 ( سوگند بخدا ، آنان نتوانستهاند
-----------
( 1 ) خطبه 134 ص 26 .
-----------
( 2 ) خطبه 134 ص 26 .
-----------
( 3 ) خطبه 135 ص 27 .
[ 136 ]
هيچ كار ناشايستى را بمن نسبت بدهند ، آنان ميان من و خودشان عادلانه حكم نكردهاند . و آنان حقى را مطالبه ميكنند كه خود آنرا ترك كردهاند و خونى را مطالبه ميكنند كه خود آنرا ريختهاند ) .
عجبا ، آنان از من چه ميخواهند ؟ كدامين نكته ضعف را بر من گرفتهاند ،
اعتراض آنان بر من روپوشى بر گناه خودشان ميباشد كه برخاستند و حقى را ضايع نموده و خونى را بر زمين ريختند ، حالا مرا مسئول آن نابكاريهاى خود قرار دادهاند
70 و أنّ معى لبصيرتى ، ما لبّست و لا لبّس علىّ 1 ( و من قطعا بينائيم را با خود دارم ، هيچ امرى را بهيچ كس مشتبه نساختم و هيچ امرى بر من مشتبه نشده است ) .
هيچ امكان ندارد كه كسى يا حادثهاى مرا بفريبد ، زيرا من خويشتن را نفريفتهام .
71 و ايم اللّه لأفرطنّ لهم حوضا انا ماتحه لا يصدرون عنه برىّ و لا يعبّون بعده فى حسّى 2 ( و سوگند بخدا ، حوضى براى آنان پر خواهم كرد ،
فقط خودم ميتوانم آنانرا از آن حوض سيراب نمايم كه خود نخواهند توانست از آن حوض سيراب شوند و جرعهاى بعد از آن هم نخواهند آشاميد ) . شبيه باين مضمون در شماره 12 آمده است .
دائره بيش از يك نقطه مركزى ندارد . حق و حقيقت همانست كه من با شما در ميان گذاشتهام و هيچ راهى جز اين راه براى رسيدن به سعادت و فضيلت براى شما وجود ندارد . براه بيفتيد و زمينگير نشويد .
72 لم يسرع احد قبلى الى دعوة حقّ و صلة رحم و عائدة كرم
-----------
( 1 ) خطبه 135 ص 27 .
-----------
( 2 ) خطبه 135 ص 27 و 28 .
[ 137 ]
فاسمعوا قولى و عوا منطقى 1 ( هيچ كس پيش از من شتاب به اجابت پذيرش و دعوت حق و صله خويشاوندان و بجاى آوردن كرامتها ننموده است ، پس گفتار مرا بشنويد و منطق مرا از ته دل فرا بگيريد ) .
با گفتار من آشنا شويد و منطق مرا از اعماق جان دريابيد ، من بجانهاى شما از خود شما آشناترم .
73 غدا ترون ايّامى و يكشف لكم عن سرائرى و تعرفوننى بعد خلوّ مكانى و قيام غيرى مقامى 2 ( فردا روزگار مرا خواهيد ديد و خصلتهاى درونى من براى شما آشكار خواهد گشت و پس از آنكه جاى من در ميان شما خالى گشت ، و كسى ديگر بجاى من قرار گرفت ، مرا خواهيد شناخت ) .
چند صباحى بيش نمانده است كه از ميان شما رخت بربندم و عرصه اجتماع را براى شما خالى كنم و در آن حال كه زنجيرهاى گرانبار قدرتپرستان هستى شما را ميفشارد ، باين سو و آن سو بنگريد كه كجا است فرزند ابيطالب ؟
74 و انّى احذّر كم و نفسى هذه المنزلة 3 ( من شما و خودم را از اين موقعيت ( غوطهور شدن در غفلت و مختصات آن ) بر حذر ميدارم ) .
بهوش باشيد ، زندگى آدمى شوخىبردار نيست مخصوصا در آنموقعيتهاى حساس كه سرنوشت جامعه را تعيين مينمايد . قوانين جدى مربوط به انسان و ابعاد آن ، با همان شوخىها دمار از روزگار سست عنصران در ميآورد .
75 فإن اطعتمونى فإنّى حاملكم انشاء اللّه على سبيل الجنّة و ان كان ذا مشقّة شديدة و مذاقة مريرة 4 ( اگر مرا اطاعت كرديد ، من شما را با مشيت
-----------
( 1 ) خطبه 137 ص 31 .
-----------
( 2 ) خطبه 147 ص 46 و 47 .
-----------
( 3 ) خطبه 151 ص 55 .
-----------
( 4 ) خطبه 154 ص 62 .
[ 138 ]
خداوندى شايسته ورود به بهشت خواهم نمود اگر چه داراى مشقت سخت و چشيدن تلخىها ميباشد ) .
سرنوشت نهائى را كه يا بهشت الهى و يا دوزخ است ، با بىاعتنائى منگريد ، چون مقصد خيلى بزرگ است ، از زحمت و مشقت نهراسيد ،
زيرا « رنج راحت شد چو شد مطلب بزرگ » .
76 فقلت يا رسول اللّه ما هذه الفتنة الّتى اخبرك اللّه بها ؟ فقال :
يا علىّ ، انّ امّتى سيفتنون من بعدى . فقلت يا رسول اللّه ، او ليس قلت لى يوم احد حيث استشهد من استشهد من المسلمين و حيزت عنّى الشّهادة فشقّ ذلك علىّ ، فقلت لى ابشر فإنّ الشّهادة من ورائك ؟ فقال لى : انّ ذلك لكذلك ، فكيف صبرك اذا ؟ فقلت يا رسول اللّه ليس هذا من مواطن الصّبر و لكن من مواطن البشرى و الشّكر 1 ( من به پيامبر اكرم گفتم : يا رسول اللّه چيست اين فتنهاى كه خداوند آنرا بتو اطلاع داده است ؟ فرمود : اى على ،
امت من پس از من دچار فتنه ميشوند ، عرض كردم يا رسول اللّه ، آيا در روز احد موقعى كه عدهاى بشهادت رسيدند ، و من از شهادت محروم گشتم و اين محروميت بر من سخت گران آمد ، بمن نفرمودى كه بشارت باد بر تو ، زيرا شهادت در انتظار تست ؟ فرمود : بلى ، چنين است ، در آنموقع چگونه تحمل خواهى كرد ؟ عرض كردم : اى پيامبر خدا ، اين موقعيت از موارد صبر و تحمل نيست ، بلكه مورد بشارت و سپاسگزاريست ) .
يا رسول اللّه ، تو بما تعليم فرمودهاى كه شهادت در راه خدا سعادتى است جاودانى ، چرا شهادت را سپاسگزار نباشم با اينكه عالىترين آزادى و اختيار جان آدمى در شهادت شكوفا ميگردد ، زيرا تقديم كردن امانت كه جان آدمى
[ 139 ]
است با كمال آزادى و اختيار به صاحبش كه خدا است ، غير از جدائى طبيعى و بىاختيار جان از كالبد است كه مرگ ناميده ميشود :
آنانكه ره عشق گزيدند همه
در كوى حقيقت آرميدند همه
در معركه دو كون فتح از عشق است
هر چند سپاه او شهيدند همه
77 و لقد احسنت جواركم و احطت بجهدى من ورائكم و اعتقتكم من ربق الذّلّ و حلق الضّيم شكرا منّى للبرّ القليل و اطراقا عمّا ادركه البصر و شهده البدن من المنكر الكثير 1 ( من همسايه خوبى براى شما بودم و با تمام كوشش بحمايت از شما برخاستم و براى اصلاح همه ابعاد شما كمر همت بستم و شما را احاطه نمودم . شما را از طناب ذلت و خوارى آزاد و از حلقههاى زنجير بدبختىها نجات دادم . اينهمه تلاش و تكاپوى من سپاسى از نيكوكارى اندك بود ، با چشم پوشى از آنكه ميديدم ( و قدرت بر طرف كردن آنها را از جامعه نداشتم ، با زشتىهاى فراوانى كه آنها را در شما احساس ميكردم و چاره و راهى براى منتفى ساختن آنها وجود نداشت ) .
همه شما ميدانيد كه كمترين كوتاهى در وظيفهاى كه درباره شما داشتم ،
نورزيدهام . شما برده بىاختيار قدرتپرستان و اميال شهوانى خود بوديد ،
شما در حلقههاى پولادين مشقتها و بدبختىها پوسيده بوديد ، لحظهاى آرام نگرفتم و دقيقهاى نياسودم ، تا آنجا كه ممكن بود شما را از آن بردگى ذلتبار و حلقههاى پولادين سيهروزيها نجات دادم .
78 و اللّه لقد رقعت مدرعتى هذه حتّى استحييت من راقعها و لقد قال لى قائل : الا تنبذها عنك ؟ فقلت : اغرب عنّى ، « فعند الصّباح يحمد القوم السّرى » 2 ( سوگند بخدا ، اين زره را كه دارم آنقدر وصله زدم كه از وصله
-----------
( 1 ) خطبه 157 ص 70 .
-----------
( 2 ) خطبه 158 ص 76 .
[ 140 ]
كنندهاش خجالت كشيدم . كسى بمن گفت : آيا اين زره را دور نخواهى انداخت ؟
گفتم : دور شو از من ، آنان كه شب راه رفتند ، در هنگام بامداد ستوده ميشوند ) .
راهى كه بايد پيموده شود ، از تلاش در حركت و پيمودن آن راه نبايد سرباز زد . حركت شبانگاهى كه چشم پوشى از آسايش را نيازمند است ، ما را به مقصد نزديك ميكند ، بگذاريد راه برويم ، و مار از سنگلاخها و تاريكىها نترسانيد ، ما دل به مقصد بستهايم نه به آسايش . من در « حيات معقول » اسير زره و لباس زيبا و خوراكهاى خوشگوار نيستم ، پرداختن باين امور خوابيدن در شبهاى تاريك زندگى است كه جلو حركت ما را ميگيرد . راه برويد و در باتلاقهاى خور و خواب و خشم و شهوت و زيبائى وسائل زندگى زمينگير نشويد .
79 فأن ترتفع عنّا و عنهم محن البلوى احملهم من الحقّ على محضه و أن تكن الأخرى ، « فلا تذهب نفسك عليهم حسرات انّ اللّه عليم بما يصنعون » 1 ( اگر مشقتهاى اين بلوا و فتنهها از ما و از آنان مرتفع گشت ، آنان را به حق محض رهنمون خواهم شد و اگر غير از اين باشد ، باكى نيست ، خداى من به پيامبرش فرموده است : « در حسرت تبهكاريهاى آنان خود را فرسوده مساز ، قطعا خداوند به كارهاى آنان دانا است ) .
اگر بگذاريد و دست از مبارزه با خويشتن بردارند و از خود كشى تدريجى خسته شوند و از آتش زدن بخرمن اعمال خود سير شوند ، ما كار خود را كه توجيه آنان به سوى حق است ، شروع خواهيم كرد ، من همان اجراء كننده مشيت خداوندى هستم كه دگرگون ساختن اجتماعات را براى خير و صلاح يا شر و فساد ، وابسته به آمادگى خود مردم نموده است : اِنَّ اللَّه لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّروُا ما بِأَنْفُسِهِمْ 2 ( خداوند درباره هيچ قومى دگرگونى بوجود نميآورد
-----------
( 1 ) خطبه 160 ص 81 .
-----------
( 2 ) الرعد آيه 11 .
[ 141 ]
مگر اينكه خود آنان تغييراتى در خود ايجاد كنند ) و اگر بر حماقتها و تبهكاريهاى خود ادامه بدهند و خود را از ديدن حق نابينا سازند ، من مأمور تباه كردن خود در حسرت سيه روزيهاى آنان نيستم ) .
80 و سأمسك الأمر ما استمسك و إذا لم اجد بدّا فاخر الدّواء الكىّ 1 ( من به اين امر زمامدارى ماداميكه قابل حفظ و نگهداريست پافشارى خواهم كرد و اگر چارهاى نماند و همه امكانات منتفى شد ، اقدام نهائى را كه پيكار است خواهم نمود ، چنانكه پس از يأس از هرگونه دوا نوبت داغ كردن ميرسد ) .
تا قدرت دارم از انجام اين وظيفه بزرگ كه بار سنگينى بر دوش من است سرباز نخواهم زد .
من زمامدارى را بعنوان عامل لذت نپذيرفتهام ، من اين وظيفه جانكاه را براى اشباع تمايلات خودخواهى متصدى نشدهام كه در آنهنگام كه مشقت بار و دردآگين شود ، آنرا رها بسازم و لذت ديگرى را دنبال كنم . اين وظيفه و تكليف است كه با جان آدمى سرشته است . و اگر تاب و توان خود را از دست دادم ،
و نتوانستم منطق رشد و كمال را كه اختيار جوهر آنست ، باين مردم قابل درك بسازم ، براى حفظ حقوق جانهاى ديگر انسانها دست بشمشير خواهم برد .
81 انّ هؤلاء القوم قد تمالأ و على سخطة امارتى و سأصبر ما لم اخف على جماعتكم فأنّهم ان تمّموا على فيالة هذا الرّأى انقطع نظام المسلمين 2 ( اين مردم اتفاق بر كينه توزى با زمامدارى من نمودهاند . من باين شقاوتها و كينهتوزيها صبر خواهم كرد ماداميكه از اختلال اجتماع نترسم ، زيرا اگر آنان سستى در رأى من ببينند و بر مبناى آن حركت كنند نظام اجتماعى مسلمانان از هم خواهد گسيخت ) .
-----------
( 1 ) خطبه 166 ص 99 .
-----------
( 2 ) خطبه 167 ص 100 .
[ 142 ]
جو اجتماع را بر عليه زمامدارى من تيره و آلوده كردهاند ، هيچ منطقى براى اين نابكاريهاى خود ندارند . اينان فقط از عدالت وحشت دارند در صورتيكه حيات حقيقى آنان در عدالت است ، من آنان را ماداميكه ضررى بر اجتماع وارد نسازند بحال خود خواهم گذاشت ، اينان كه نميخواهند براى پيشرفت رشد روحى خود ، تلخىها را تحمل كنند ، من آنانرا مجبور نخواهم كرد ، ولى بآنان اجازه نميدهم كه فتنه و آشوب در جامعه بر پا كنند ، من اين وظيفه را به عهده گرفتهام ) .
82 و قد قال قائل انّك على هذا الأمر يابن ابيطالب لحريص فقلت بل انتم و اللّه لأحرص و ابعد و أنا اخصّ و أقرب و إنّما طلبت حقّا لى و انتم تحولون بينى و بينه و تضربون وجهى دونه 1 ( گويندهاى بمن گفت : اى فرزند ابيطالب ، تو به امر زمامدارى حريص و علاقمندى گفتم : هرگز ،
بلكه سوگند بخدا ، شما حريصتر و دورتر از شايستگى براى زمامدارى هستيد .
جز اين نيست كه من حق قانونى خود را مطالبه كردم و شما ما بين من و حق قانونيم مانع شديد و از رسيدن من به حق خود جلوگيرى كرديد ) .
اين نابكاران ، در فراموشكارى نظيرى در تاريخ نداشتهاند ، گويا نميديدند و نمىشنيدند كه همه گفتارها و كردارها و انديشههاى امير المؤمنين ( ع ) كاشف از بىاعتنائى او به زعامت و رياست بود . مگر او نبود كه به ابن عباس فرمود ارزش اين لنگه كفش وصله خورده بالاتر از رياست به جوامع است مگر حقى را احقاق كند و باطلى را محو بسازد اين بيخردان آنقدر كودن و يا نابينا از ديدن حقايق بودند كه فرق ميان مطالبه حق قانونى و حرص و طمع بيك چيز را نميدانستند
83 الا و أنّى أقاتل رجلين : رجلا ادّعى ما ليس له و آخر منع الّذى
-----------
( 1 ) خطبه 170 ص 102 .
[ 143 ]
عليه 1 ( بدانيد من با دو گروه از انسانها خواهم جنگيد : گروهى كه چيزى را ادعا كند كه از آن او نيست و گروهى كه از پذيرش حق و عدالت كه بر او است ،
جلوگيرى كند ) .
اين دو گروه مؤثرترين گروهها و اشخاص در برهم زدن زندگى اجتماعى و مختل كردن قوانين اداره كننده جامعه ميباشند .
84 قد كنت و ما اهدّد بالحرب و لا ارهب بالضّرب و انا على ما قد وعدنى ربّى من النّصر 2 ( من با تكيه به آن وعدهاى كه پروردگارم درباره پيروزى بمن داده است ، هرگز با جنگ تهديد نشده و از ضرب شمشير به هراس نيفتادهام ) .
علم و عقيده امير المؤمنين ( ع ) باينكه در همه لحظات « حيات معقول » كه سپرى ميكند پيروز است و هيچ شكستى ندارد ، ممكن است به دو نوع عمده مستند باشد :
نوع يكم توفيق آنحضرت در بدست آوردن « حيات معقول » است كه همه لحظاتش در پيشگاه الهى ميگذرد و همواره پيروز است .
نوع دوم وعده خاص كه يا از پيامبر اكرم شنيده بود كه مستند به وحى است و يا به استناد بر الهام قلب پاكش بوده است كه قانون اساسى روح است .
85 ايّها النّاس انّى و اللّه ما احثّكم على طاعة الاّ اسبقكم اليها و لا انهاكم عن معصية الاّ اتناهى قبلكم عنها 3 ( اى مردم ، سوگند بخدا ، من شما را بهيچ اطاعتى تحريك نميكنم مگر اينكه خودم به آن اطاعت پيش از شما سبقت ميگيرم و شما را از هيچ معصيتى نهى نميكنم مگر اينكه پيش از شما خودم از آن معصيت خوددارى ميكنم ) .
-----------
( 1 ) خطبه 178 ص 105 .
-----------
( 2 ) خطبه 172 ص 107 .
-----------
( 3 ) خطبه 173 ص 109 .
[ 144 ]
من هيچ برترى از شما در خود نمىبينم ، همان تكليفى كه انجامش جوهر « حيات معقول » شما است ، جوهر « حيات معقول » من هم ميباشد . من هرگز از آن نابخردان نخواهم بود كه مردم را به نيكوكارى دعوت مىكنند و خود را فراموش ميكنند و همچنين از آن تبهكاران هم نخواهم بود كه از زشتىها و پليدىهاى ديگران متنفر باشند و در عين حال همان زشتىها و پليديها را از خود دور نكنند ) .
86 و اللّه لو شئت ان اخبر كلّ رجل منكم بمخرجه و مولجه و جميع شأنه لفعلت و لكن اخاف ان تكفروا فىّ برسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم .
الا و انّى مفضيه الى الخاصّة ممّن يؤمن ذلك منه . و الّذى بعثه بالحقّ و اصطفاه على الخلق ما انطق الاّ صادقا و قد عهد الىّ بذلك كلّه و بمهلك من يهلك و منجى من ينجو و مآل هذا الأمر . . . 1 ( سوگند بخدا ، اگر بخواهم بهمه خروج و ورود و همه شئون زندگى هر انسانى خبر بدهم ميتوانم انجام بدهم ،
ولى از آن ميترسم كه جاهلان درباره من ، به پيامبر خدا كفر بورزند . بدانيد ،
من اين اخبار پشت پرده را به اشخاص مخصوصى كه مورد اطمينانند ، القاء ميكنم . و سوگند بخدائى كه پيامبر را بر حق مبعوث فرموده و او را بر همه خلق برگزيده است ، سخن نميگويم مگر از روى صدق . پيامبر عزيز همه اخبار پشت پرده را بمن فرموده و درباره آنها از من پيمان گرفته است و ميتوانم به هلاكت هلاك شدگان و نجات نجات يافتگان و سرنوشت نهائى اين امر خبر بدهم . . . ) .
ميدانم ، آرى با عنايت ربانى و با رابطه نزديك كه با پيامبرش داشتهام اخبار زيادى از پشت پرده را ميدانم ، ولى كجا است آن دلهاى پاك و عقول رشد يافته كه
-----------
( 1 ) خطبه 173 ص 108 و 109 .
[ 145 ]
محرم اين اسرار الهى باشد و لحظاتى با او بگفتگو بنشينم .
بر لبش قفل است و در دل رازها
لب خموش و دل پر از آوازها
عارفان كه جام حق نوشيدهاند
رازها دانسته و پوشيدهاند
هر كه را اسرار حق آموختند
مهر كردند و لبانش دوختند
87 و أنّ للإسلام غاية فانتهوا الى غايته و اخرجوا الى اللّه بما افترض عليكم من حقّه و بيّن لكم من وظائفه . انا شهيد لكم و حجيج يوم القيامة عنكم 1 ( براى اسلام غايتى است اعلا ، حركت كنيد و بآن غايت اعلا برسيد ، با انجام تكاليفى كه خداوند براى شما بطور آشكار مقرر فرموده است ، رو بخدا برويد .
من شاهد شما و در روز قيامت از طرف شما انسانهاى مخلص در انجام وظيفه حجت خواهم آورد ) .
على ( ع ) شاهد است ، يك اصل بسيار مهم است كه يك بعد آن عبارت از معيار و ميزان بودن آنحضرت است درباره سعادتها و شقاوتها [ على ميزان الاعمال ] است .
تو ترازوى احد خو بودهاى
بل زبانه هر ترازو بودهاى
باز باش اى باب رحمت تا ابد
بارگاه ما له كفوا احد
باز باش اى باب بر جوياى باب
تا رسند از تو قشور اندر لباب
و بعد ديگر شاهد بودن فرزند ابيطالب ( ع ) عبارتست از دريافت كننده واقعياتى كه بر انسانها گذشته و او منعكس كننده راستين همه نيتها و گفتارها و كردارهاى آنان ميباشد . ديگر اينكه ميگويد : من از طرف شما انسانهاى مخلص در انجام وظيفه حجت خواهم آورد ، معناى اين جمله اينست كه فرزند ابيطالب ( ع ) حقيقت مسئوليتها و ملاك واقعى پذيرش انجام وظائف و نتايج و لوازم آنها را كاملا ميداند . بلى ، چنين است ، زيرا كسى كه رابطه ميان خود
-----------
( 1 ) خطبه 174 ص 112 .
[ 146 ]
خدايش را واقعا اصلاح كند ، نيل او باين درجات يك امر كاملا طبيعى است .
88 فو اللّه لئن جاء يومى و ليأتينّى ليفرّقنّ بينى و بينكم و انا لكم قال و بكم غير كثير 1 ( سوگند بخدا ، اگر واپسين روز من فرا رسد كه حتما فرا خواهد رسيد من و شما را از همديگر جدا خواهد كرد ، من در آنحال جدائى در حاليكه از شما كراهت دارم ، و ياور اندكى داشتم ، چشم از اين دنيا خواهم بست ) .
من از ميان شما رخت بر خواهم بست ، روزى فراخواهد رسيد كه شما ديگر انسانى به نام و خصوصيات على بن ابيطالب نخواهيد ديد ، وضع من و شما در اين جدائى بسيار متفاوت خواهد بود ، شما مقدارى از زندگى را سرگشته و متحير مانده سپس راه خود را پيش خواهيد گرفت و من از شما با دلى پر از ناگواريها و نارضايتىها جدا خواهم شد و با خوشحالى و رضايت كامل بديدار خدايم خواهم شتافت .
89 ايّها النّاس انّى قد بثثت لكم المواعظ الّتى وعظ الأنبياء بها اممهم و أدّيت اليكم ما ادّت الأوصياء الى من بعدهم و ادّبتكم بسوطى فلم تستقيموا و حدوتكم بالزّواجر فلم تستوسقوا للّه انتم اتتوقّعون اماما غيرى يطأ بكم الطّريق و يرشدكم السّبيل 2 ؟ ( اى مردم ، من اندرزهائى را كه پيامبران با آنها امتهاى خود را پند و نصيحت دادند ، در ميان شما گستردم و آنچه را كه اوصياى پيامبران به امتهاى پس از پيامبران ادا كردند ، ادا نمودم . شما را با تازيانهام تاديب كردم ، ساخته نشديد و شما را با تهديدات به نتايج اعمال كثيفتان ابلاغ محرك نمودم ، براى عمل بدستورات من متشكل نشديد . شما را
-----------
( 1 ) خطبه 178 ص 121 و 122 .
-----------
( 2 ) خطبه ؟ ؟ ؟ ص 130 .
[ 147 ]
بخدا ، پيشوائى جز من سراغ داريد كه راه را بر شما هموار نمايد و شما را به راه خداوندى ارشاد كند ) .
بمن بگوئيد : كدامين حقيقت را از شما پوشاندم و كدامين صلاح يا فساد شما را گوشزد ننمودم ؟ آيا من ، بتنهائى در جامعه شما كارهاى پيامبران و اوصياى آنان را با كمال اخلاص انجام ندادم ؟ آيا من فقط بگفتن قناعت ورزيدم و عمل نكردم ؟ آيا تأديب و تربيت عملى شما را بعهده نگرفته بودم ؟ پس شما چگونه رهبرى ميخواهيد و از آن رهبر كه مورد علاقه شما است چه ميخواهيد ؟
90 انّما مثلى بينكم مثل السّراج فى الظّلمة ليستضىء به من ولجها ،
فاسمعوا ايّها النّاس وعوا و احضروا آذان قلوبكم تفقهوا 1 ( جز اين نيست كه مثل من در ميان شما مثل چراغى است در تاريكى كه هر كس كه بآن نزديك شود ، از روشنائى آن برخوردار گردد . از من بشنويد اى مردم و بپذيريد و گوشهاى دلهايتان را باز كنيد تا بفهميد ) وجود اين انسان كامل نه تنها در ميان مردم آن دوران ، بلكه تا انسانى در روى زمين پيدا شود ، آن چراغ پر فروغ الهى است كه هر دو راه ضلالت و هدايت را روشن ميسازد ، هرگز گستاخى خفاشان جوامع از فروغ اين نور حيات بخش كه بوجود آورندهاش خدا است ، نخواهد كاست .
91 انّ امرنا صعب مستصعب لا يحمله الاّ عبد مؤمن امتحن اللّه قلبه للأيمان و لا يعى حديثنا الاّ صدور امينة و احلام رزينة 2 ( امر ما مشكل و دشوار است ، اين امر را متحمل نميشود مگر شخص با ايمان كه خداوند قلبش را براى ايمان آزمايش نموده است و حديث و داستان ما را نمىپذيرد
-----------
( 1 ) خطبه 185 ص 151 .
-----------
( 2 ) خطبه 187 ص 153 .
[ 148 ]
مگر سينههاى امين و خردهاى متين و ورزيده ) .
بهمين جهت بود كه براى هر مدعى انسانيت امكان برخوردارى از عظمتها و ارشادهاى آن پيشتازان وجود نداشت . حتما اين قانون متداول در زندگى انسانها را ميدانيم كه النّاس الى اشباههم اميل ( مردم به همانندهاى خود بيشتر ميل ميكنند ) لذا اقليت پيروان اين پيشتازان بر مبناى قاعده بود و اگر عكس آن اتفاق ميفتاد ، جاى بحث و گفتگو بود . از طرف ديگر راهى كه آن پيشتازان ميرفتند ، مخالف هواهاى نفسانى بوده و تعديل « خود طبيعى » و پشت پا زدن به مال و منال دنيا و نامجوئى و شهرت طلبى و هرگونه پديدههاى خود محورى فرازهاى اساسى آن راه ميباشد .
92 انا وضعت فى الصغّر بكلاكل العرب و كسرت نواجم قرون ربيعة و مضر 1 ( من بودم كه در دوران جوانى به گردنهاى بزرگان عرب شمشير نهادم و شاخهاى بر آمده قبايل ربيعه و مضر را شكستم ) .
وقتى كه ارزش زندگى در برابر مشيت الهى كه خالق حيات و موت است مشخص شود ، هنگاميكه انسان بمقام شامخ مالكيت بر خويشتن برسد و آن قدرت را بدست بياورد كه با مهار كردن اميال و خواستههاى نفسانى در جهاد اكبر پيروز شود ، در هر گونه جهاد اصغر پيروز خواهد گشت . اينست قانون اساسى شكست و پيروزى .
93 و أنّى لمن قوم لا تأخذهم فى اللّه لومة لائم ، سيماهم سيما الصّدّقين و كلامهم كلام الأبرار ، عمّار اللّيل و منار النّهار متمسّكون بحبل القرآن يحيون سنن اللّه و سنن رسوله ، لا يستكبرون و لا يعلون و لا يغلّون و لا يفسدون ،
قلوبهم فى الجنان و أجسادهم فى العمل 2 ( و من از قومى هستم كه آنان را
-----------
( 1 ) خطبه 190 ص 181 .
-----------
( 2 ) خطبه 190 ص 184 .
[ 149 ]
در راه خدا سرزنش هيچ سرزنش كنندهاى از كار باز نميدارد ، قيافه آنان قيافه صديقين است و سخنشان سخن نيكوكاران ، شبها را در عبادت خدا بسر ميبرند و روزها روشنائى بخش دنيا هستند . آنان به ريسمان قرآن تمسك نموده سنتهاى خداوندى و سنت پيامبرش را احياء مينمايند ، استكبار نميكنند و برترى نمىطلبند و كسى را بزنجير نميكشند و در روى زمين فساد براه نمياندازند .
دلهاى آنان در بهشت است و بدنهايشان در كار و كوشش ) .
بكدامين دليل و كدامين علت استقلال شخصيت و آزادى آن بجائى ميرسد كه نه مدح مداحان در آن تأثير ميكند و نه از توبيخ توبيخ كنندگان هراسى بخود راه ميدهد ؟ بهمين دلايلى كه امير المؤمنين عليه السلام در اين جملات ذكر فرموده است : 1 قيافه صديقين كه بازگو كننده درون پاك او است .
2 سخنانش سخنان نيكوكاران . 3 زندهدار شبهاى تاريك و روشنگر روز .
4 تمسك كننده به ريسمان محكم قرآن . 5 احياء كننده سنتهاى خداوندى و رسولش . 6 گريزان از استكبار و برترى طلبى . 7 زنجير اسارت و بردگى به پاى كسى نميزند . 8 در روى زمين فساد براه نمياندازد . اينان آن كمال يافتگانند كه دل در بهشت دارند و بدن در عمل و تكاپو .
94 و لقد علم المستحفظون من اصحاب محمّد صلّى اللّه عليه و آله انّى لم اردّ على اللّه و لا على رسوله قطّ ، و لقد واسيته بنفسى فى المواطن الّتى تنكص فيها الأبطال و تتأخّر فيها الأقدام نجدة اكرمنى اللّه بها 1 ( آندسته از اصحاب پيامبر كه سرگذشت اين دين و گروندگان آنرا حفظ و ضبط نمودهاند ، ميدانند كه من هرگز نه خلاف دستور خداوندى را انجام دادهام و نه با پيامبرش مخالفت ورزيدهام و در موقعيتهاى خطرناكى كه دلاوران در آنها عقب مىنشينند و گامها از رفتن باز ميايستند با گذشتن از جان خود از پيامبر حمايت كردهام ، اين
-----------
( 1 ) خطبه 195 ص 196 و 197 .
[ 150 ]
امتيازيست كه خداوند بمن عنايت فرموده است ) .
95 و لقد قبض رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و أنّ رأسه لعلى صدرى و لقد سألت نفسه فى كفّى فأمررتها على وجهى و لقد ولّيت غسله صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و الملائكة اعوانى فضجّت الدّار و الأفنية ملأ يهبط و ملأ يعرج و ما فارقت سمعى هينمة منهم يصلّون عليه حتّى و اريناه فى ضريحه فمن ذا احقّ به منّى حيّا و ميّتا ؟ 1 ( پيامبر اكرم از دنيا رفت در حاليكه سر او روى سينه من بود ، روح او در حاليكه من او را در دست داشتم براى پرواز بحركت در آمد ، من آنرا بصورتم كشيدم و من غسل او را بعهده گرفته بودم و فرشتگان براى من كمك ميكردند ، خانه و ديوارها به فرياد در آمدند ،
گروهى از فرشتگان پايين ميآمدند و گروهى ديگر بالا ميرفتند ، هنوز صداهاى آهسته آنان كه بر پيامبر درود ميفرستادند ، از گوشم نرفته است ، تا آنگاه كه آن حضرت را در قبرش دفن كرديم ، بنابراين كيست شايستهتر از من براى او چه در حال حياتش و چه بعد از حياتش ) .
پيامبر خدا آخرين نفسهاى خود را روى سينه من برآورد و جان خود را كه بزرگترين وديعه الهى در اين دنيا بود در روى دست من به جان آفرين تسليم نمود . من اولين كسى بودم كه دعوت او را به دين اسلام پذيرفتم و آخرين كسى بودم كه پرواز طاير قدسى جانش را مشاهده كردهام ، در ميان اين آغاز و انجام هرگز از شعاع سازندگى او دور نبودهام ، آيا با اينحال كسى سزاوارتر از من به او وجود دارد ؟
96 فو اللّه الّذى لا اله الاّ هو إنّى لعلى جادّة الحقّ و أنّهم لعلى مزلّة الباطل اقول ما تسمعون و أستغفر اللّه لى و لكم 2 ( سوگند بخدائى كه جز او خدائى
-----------
( 1 ) خطبه 195 ص 197 .
-----------
( 2 ) خطبه 195 ص 197 و 198 .
[ 151 ]
نيست ، من بر جاده حق حركت ميكنم و آنان بر لغزشگاههاى باطل ، ميگويم آنچه را كه ميشنويد و از خداوند متعال براى خودم و شما استغفار مينمايم ) .
اينست جاده حق و حقيقت كه در پيش گرفتهام ، همان يقين را به حقانيت اين راه دارم كه بضلالت و بطلانى كه دشمنان نابكار من پيش گرفتهاند . من راه خود را ميروم و آنان نيز راه خود را ادامه بدهند ، راه و علاماتى كه در اين راه نصب شده است مقصد غائى مرا با وضوح كامل نشان داده است ،
آنان نيز در راهى كه پيش گرفتهاند ، علاماتى را كه گوياى لغزشها و پرتگاهها است مىبينند ولى هواهاى نفسانى وخامت عواقب آن راه را كه علامتها نشان ميدهد درك نمىكنند .
97 و اللّه ما معاوية بأدهى منّى و لكنّه يغدر و يفجر و لولا كراهيّة الغدر لكنت من ادهى النّاس 1 ( سوگند بخدا ، معاويه از من هشيارتر و سياسىتر نيست ، ولى او حيلهگرى مىكند و مرتكب گناه مىشود و اگر حيلهگرى منفور و مبغوض نبود ، از سياسىترين مردم بودم ) .
وقيحتر از ارتكاب پليديها آنست كه نام آن پليديها را با الفاظ خوشايند بيارايند ، روبه صفتىها و خيانتها و بهرهبردارى از ضعف و ناتوانى ناتوانان و پايمال كردن اصول انسانى را سياست و دهاء بنامند
98 السّلام عليك يا رسول اللّه عنّى و عن ابنتك النّازلة فى جوارك و السّريعة الّلحاق بك ، قلّ يا رسول اللّه عن صفيّتك صبرى ورقّ عنها تجلّدى الاّ انّ لى فى التّاسىّ بعظيم فرقتك و فادح مصيبتك موضع تعزّ فلقد وسّدتك فى ملحودة قبرك و فاضت بين نحرى و صدرى نفسك انّا للّه و انّا اليه راجعون 2
-----------
( 1 ) خطبه 198 ص 206 .
-----------
( 2 ) خطبه 200 ص 207 و 208
[ 152 ]
( درود بر تو اى رسول خدا از من و از دخترت كه بهمسايگى تو فرود آمد و با شتاب ملحق بتو گشت . يا رسول اللّه شكيبايىام از جدائى از دختر برگزيدهات كم شده و تحملم بسيار باريك گشته است ، الا اينكه با نظر به عظمت فراق تو و بزرگى مصيبتى كه جدائى تو بر من وارد آورده است ، براى خود تسليتى دارم . من تو را در لحد قبرت خواباندم و روح تو بود كه از ميان گلو و سينهام بپرواز در آمد . ما از آن خدائيم و بسوى او باز ميگرديم ) .
درود بر تو اى پيامبر عزيز ، يادگارى بس گرانبها از وجود نازنين تو داشتم كه چراغ شبهاى تارم بود و در فراق تو پاككننده چشمهاى اشكبارم .
فراق اين ياور الهىام ، شكيبائى از دلم گرفته و تحملم به باد رفته است . چه تسليتى بخود بدهم ، در مقابل چه مصيبتى ؟ در فراق پاره تن تو ؟ در جدائى از وجود نازنين تو كه همه اعماق جانم وابسته آن بود ، جز اين كلمه شفا بخش كه انا للّه و انا اليه راجعون .
99 و اللّه ما كانت لى فى الخلافة رغبة و لا فى الولاية اربة و لكنّكم دعوتمونى اليها و حملتمونى عليها فلمّا افضت الىّ نظرت الى كتاب اللّه و ما وضع لنا و أمرنا بالحكم به فاتّبعته و ما استنّ النّبى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فاقتديته فلم احتج فى ذلك الى رايكما و لا راى غيركما و لا وقع حكم جهلته فأستشير كما و اخوانى المسلمين و لو كان ذلك لم ارغب عنكما و لا عن غيركما و امّا ما ذكرتما من امر الأسوة فإنّ ذلك امر لم احكم انا فيه برايى و لا ولّيته هوى منّى ، بل وجدت انا و انتما ما جاء به رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم قد فرغ منه فلم احتج فيما فرغ اللّه من قسمه و أمضى فيه حكمه فليس لكما و اللّه عندى و لا لغير كما فى هذا عتبى . اخذ اللّه بقلوبنا و قلوبكم الى الحقّ
[ 153 ]
و الهمنا و ايّاكم الصّبر 1 سوگند بخدا ، من در خلافت و زمامدارى رغبت و احتياجى نداشتم و اين شما بوديد كه مرا به پذيرش خلافت دعوت نموديد و مرا به قبول آن وادار ساختيد ، هنگاميكه خلافت بمن رسيد ، من در كتاب خدا و آنچه كه بر ما مقرر فرموده و دستور داده است كه مطابق آن حكم كنيم ،
نگريستم و از آن پيروى نمودم و همچنين در سنت پيامبر اكرم ( ص ) نگريستم از آن تبعيت نمودم و احتياجى به رأى شما و غير شما نداشتم و هيچ حكمى مطرح نگشت كه من آنرا ندانم و نيازى به مشورت با شما و ديگر برادران مسلمان داشته باشم . بلى ، اگر چنين نيازى بود ، من از شما و ديگر برادران اعراض نميكردم . اما آنچه كه درباره تساوى همه مردم در استفاده از بيت المال كه من مقرر داشتهام ، گفتهايد ، اين حكم مستند به رأى شخصى من نيست و اين مديريت درباره بيت المال مبتنى بر هواى نفس من نيست ، بلكه من و همچنين شما هم آنچه را كه پيامبر آورده است ، در همين تساوى در ميابيم . اين حكمى است از طرف خداوندى تمام شده است ، لذا درباره حكمى كه خدا تمام فرموده است و حكمش را در آن انفاذ نموده است ، احتياجى بشما نداشتم . سوگند بخدا ، در اين حكم تمام شده نه براى شما و نه براى غير شما حق اعتراض وجود ندارد . خداوند دلهاى ما و دلهاى شما را بطرف حق بكشاند و صبر و تحمل را براى ما و شما عنايت فرمايد ) .
آيا شما هم خود را به نادانى زده و حادثه بىنظير بيعت مردم را با من ناديده ميگيريد ؟ مگر شما در متن كار نبوديد ؟ شما با چشم خودتان ديديد كه از طرف من هيچگونه ميل و اقدامى براى بدست آوردن زمامدارى وجود نداشت . اين مردم بودند كه با اشتياق بىنظير خود بزمامدارى من مقدمه قانونى زمامدارى را براى من فراهم آورده و حجت پذيرش زمامدارى را براى من تمام كردند . پس از تصدى باين مقام ، مطابق كتاب و سنت كه براى
-----------
( 1 ) خطبه 203 ص 210 و 211 .
[ 154 ]
من در كمال وضوح بودند عمل كردم ، شك و ابهامى در كار نبود كه با امثال شما مشورت كنم و در موضوعاتى هم كه احتياج به مشورت بود ، با آگاهان و عدول مسلمانان به مشورت پرداختم ، ولى نظر شما ارائه واقعيات نبود ،
بلكه منظور شما مطرح كردن شخصيت خودتان در جامعه بود كه با شايستگى مشورت با شما منافات داشت . آيا من با شما مشورت كنم درباره تساوى حق مردم در بيت المال كه خود شما هم ميدانيد كه پيامبر اكرم در تقسيم آن ميان مردم تساوى برقرار كرده بود ؟ شما كه اصرار داريد بايد مثلا عرب را بر عجم يا مهاجرين را بر انصار ، قدرتمندان را بر ناتوانان ترجيح بدهم ، آيا با اين روحيه كه شما داريد ، باز ميتوانم با شما مشورت كنم ؟
100 لقد كنت أمس اميرا فأصبحت اليوم مأمورا و كنت أمس ناهيا فأصبحت اليوم منهيّا و قد احببتم البقاء و ليس لى ان احملكم على ما تكرهون 1 ( من تا ديروز امير بودم و امروز مأمور شدهام . ديروز نهى كننده بودم امروز بر من نهى مىشود . شما ادامه حيات در اين دنيا را دوست ميداريد و بر من نيست كه شما را بآنچه كراهت داريد وادار كنم ) .
من تا ديروز كه هنوز طعم عدالت و حقپرستى مرا نچشيده بوديد ، امير شما بودم و خيال ميكرديد كه من هم مانند سياستمداران معمولى به تمايلات نفسانى دست اندركاران جامعه اهميت داده و حركاتم را بر طبق هواهاى شيطانى آنان براى پيشبرد سلطه و اقتدارم تنظيم خواهم كرد ، لذا دست قبول بر سينه داشتيد ، امروز كه مىبينيد : فرزند ابيطالب مسئله زمامدارى بر مردم را يك ماموريت الهى براى خود ميداند كه هيچ تمايلى بر دادگرى در آن مأموريت راه ندارد ، سر به نافرمانى برداشته و براى من دستورها صادر ميكنيد
101 و قد كرهت ان يكون جال فى ظنّكم انّى احبّ الإطراء و استماع
-----------
( 1 ) خطبه 206 ص 212 .
[ 155 ]
الثّناء و لست بحمد اللّه كذلك و لو كنت احبّ أن يقال ذلك لتركته انحطاطا للّه سبحانه عن تناول ما هو احقّ به من العظمة و الكبرياء و بما استحلى النّاس الثّناء بعد البلاء ، فلا تثنوا علىّ بجميل ثناء لإخراج نفسى الى اللّه و إليكم من التّقيّة فى حقوق لم افرغ من ادائها و فرائض لا بدّ من امضائها ، فلا تكلّمونى بما تكلّم به الجبابرة و لا تتحفّظوا منّى بما يتحفّظ به عند اهل البادرة و لا تخالطونى بالمصانعة و لا تظنّوا بى استثقالا فى حقّ قيل لى و لا التماس اعظام لنفسى فإنّه من استثقل الحقّ ان يقال له او العدل ان يعرض عليه كان العمل بهما اثقل عليه ، فلا تكفّوا عن مقالة بحقّ او مشورة بعدل فأنّى لست فى نفسى بفوق ان اخطىء و لا آمن ذلك من فعلى الاّ ان يكفى اللّه من نفسى ما هو املك به منّى فأنّما انا و انتم عبيد مملوكون لربّ لا ربّ غيره ،
يملك منّا ما لا نملك من انفسنا و أخرجنا ممّا كنّا فيه الى ما صلحنا عليه فأبدلنا بعد الضّلالة بالهدى و اعطانا البصيرة بعد العمى 1 ( اكراه دارم از اينكه در گمان شما چنين جولان كند كه من مردى هستم كه تمجيد و مداجى و شنيدن سپاسگذارى را دوست ميدارم ، سپاس خداى را كه چنين نيستم . اگر هم چنين چيزى را دوست داشتم ، حتما بجهت خضوع در برابر خداوند سبحان ترك ميكردم تا در صدد بدست آوردن عظمت و كبريائى كه مقام پاك ربوبى شايسته آنست نيامده باشم . چه بسا شنيدن سپاس پس از در آمدن از آزمايش براى مردم شيرين است ، مرا در مقابل وظيفهاى كه انجام دادهام ، سپاس خوشايند ننمايند . آزاد ساختن شخصيت از چنگال تمايلات و روانه كردن آن بسوى خداوند و بسوى شما [ كه جلوگاه مشيت خداوندى هستيد ] سپاسگذارى ندارد
-----------
( 1 ) خطبه 214 ص 226 و 227 .
[ 156 ]
من جز اين كارى نمىكنم كه بمقتضاى تكليف انسانى الهىام ، حقوق حيات فردى و اجتماعى شما را كه از بجا آوردنش فارغ نشدهام ، ادا مىكنم و وظايف واجب و ضرورى را كه بايستى اجراء كنم انجام ميدهم .
گفتگويتان با من مانند گفتگويتان با جباران روزگار نباشد . در برابر من از تسليم و خوددارى كه در مقابل اقوياى پرخاشگر داريد ، بپرهيزيد . با قيافه ساختگى و ظاهرسازى با من آميزش مكنيد ، گمان مبريد هنگاميكه سخن حق بمن گفته ميشود ، براى من سنگينى خواهد كرد ، يا خودم را از آن حق بالاتر قرار خواهم داد ، زيرا كسيكه شنيدن سخن حق يا نشان دادن عدالت براى او سنگينى كند ، عمل به حق و عدالت براى او سنگينتر خواهد بود . در برابر من از گفتن حق و مشورت براى تحقق بخشيدن به عدالت خوددارى مكنيد . اگر عنايت خداوندى كه مالكتر از من بمن است ، كفايتم نكند ، من داراى شخصيتى فوق خطا نيستم . قطعى است كه من و شما بندگان مملوك پروردگارى هستيم كه جز او خداوندى وجود ندارد . او است مالك مطلق نفوس ما كه بالاتر از مالكيت خود ما است . او است كه ما را از مراحل پايين حيات به مراتب عالى آن حركت داده ، گمراهى ما را به هدايت و نابينائى ما را به بينائى مبدل ساخته است ) .
اين جملات در مجلد اول از ص 253 به بعد توضيح داده شده است ،
مراجعه شود .
102 و اللّه لئن ابيت على حسك السّعدان مسهّدا و اجرّ فى الأغلال مصفّدا ، احبّ الىّ من ان القى اللّه و رسوله يوم القيامة ظالما لبعض العباد و غاصبا لشييء من الحطام و كيف أظلم احدا لنفس يسرع الى البلى قفولها و يطول فى الثّرى حلولها 1 ( سوگند بخدا ، اگر روى خارهاى سعدان شب به روز آورم
-----------
( 1 ) خطبه 222 ص 243 .
[ 157 ]
و در زنجيرهاى گرانبار بسته شوم ، براى من بهتر از آنست كه خدا و رسول او را در روز قيامت در حالى ملاقات كنم كه بر بعضى از بندگان خدا ستم ورزيده و يا چيزى از مال و منال پوچ دنيا را از دست مردم ربوده باشم . و چگونه براى خوشى نفسى دست به ظلم و تعدى بر كسى بزنم كه پايانش شتاب به پوسيدگى است و منزلگهش دل خاك تيره در زمان بس طولانى ) .
آن زندگانى كه صاحبش را بر ظلم بانسانها و تاراج كردن اندوخته آنان كه با استهلاك لحظات حيات خود بدست آوردهاند ، وادار بسازد ، مرگ با شكنجه بچنين زندگانى ترجيح دارد ، زيرا در آنهنگام كه زندگى يك فرد مزاحم حيات ديگران باشد ، خاريست در سر راه كاروانيان رو به كوى الهى كه تا نابود نشود ، بتزاحم خود ادامه خواهد داد . من فرزند ابيطالب خواب در روى خارهاى زهر آگين و بسته شدن در زنجيرهاى گرانبار را بر اندك ستم بر انسانها ترجيح ميدهم ، زيرا ميدانم كه ظلم و وخامت آن چيست .
103 و بسطتم يدى فكففتها و مددتموها فقبضتها ، ثمّ تداككتم علىّ تداكّ الإبل الهيم على حياضها يوم ورودها ، حتّى انقطعت النّعل و سقط الرّداء و وطىء الضّعيف و بلغ من سرور النّاس ببيعتهم ايّاى ان ابتهج بها الصّغير و هدج اليها الكبير و تحامل نحوها العليل و حسرت اليها الكعاب 1 ( در هنگام بيعت ، دستم را براى بيعت با من باز كرديد ، من آنرا پس كشيدم و دستم را بسوى خود كشيديد ، من آنرا بستم ، سپس مانند هجوم شتران تشنه به حوضهاى آب در روز ورود بآنها ، بمن هجوم آورديد ، شدت ازدحام شما بقدرى بود كه كفش پاره شد و عباء افتاد و ناتوان زير پا ماند و سرور و شادى مردم در بيعت با من بحدى اوج گرفت كه كوچك به وجد و ابتهاج در آمد و
-----------
( 1 ) خطبه 227 ص 249 و 250 .
[ 158 ]
كهنسال لرزان لرزان در شعف و شادى غوطهور گشت و بيمار هم براى آن بيعت هجوم آورد و حجاب از روى دختران افتاد ) .
بار ديگر بشما تأكيد ميكنم ، چند لحظه به عقب بر گرديد و سرگذشت بيعتى را كه با من كردهايد بياد بياوريد . مگر شما نبوديد كه من از قبول بيعت امتناع ميورزيدم و شما با اجبار و فشار دستم را براى بيعت بسوى خود مىكشيديد ؟ آنروز پر ازدحام را بياد بياوريد كه از وجد و شعف و سرور و ابتهاج همه مردم از كوچك و بزرگ و تندرست و بيمار و زن و مرد غلغله در فضا انداختيد و هلهله و پايكوبىها از حد گذشت . من با چنان وضع بىنظير حاضر به قبول زمامدارى شما گشتم ، آيا امروز در روحيه من تغيير و دگرگونى ديدهايد ؟ آيا من همان فرزند ابيطالب نيستم نه سوگند بخدا من همان على بن ابيطالبم ، اين شما هستيد كه مانند فيل كه بياد هندوستان بيفتد ، بياد روزگار رفاه و آسايش و كامكاريهاى گذشته ، دگرگون شده و از من ، همان را مطالبه ميكنيد كه كامجويان و نامجويان نشسته بر دور سفره سياستمداران انسان نشناس و بيخبر از خدا از اربابان خويش برويد :
برو اين دام بر مرغ دگر نه
كه عنقا را بلند است آشيانه
104 فأنا ابو حسن قاتل جدّك و خالك و أخيك شدخا يوم بدر و ذلك السّيف معى و بذلك القلب القى عدوّى ، ما استبدلت دينا و لا استحدثت نبيّا و انّى لعلى المنهاج الّذى تركتموه طائعين و دخلتم فيه مكرهين 1 ( اى معاويه من همان ابو الحسنم ، قاتل جد و دائى و برادرت كه در جنگ بدر كه آنان را با شكست مفتضحانه كشتم . همان شمشير را امروز هم بهمراه دارم و با همان قلب با دشمنم روياروى ميشوم . نه دينى را عوض كردهام و نه پيامبر جديدى را مطرح ميكنم و من بر همان طريقه حق و حقيقت پايدارم كه شما با
-----------
( 1 ) ج 3 ص 13 نامه 10
[ 159 ]
اختيار آنرا رها كرديد و با اجبار آنرا پذيرفته بوديد ) .
اى معاويه ، آيا مرا ميشناسى ؟ نه ، گمان نميكنم مرا خوب بشناسى ،
نخست خود را با آن حوادث بتو معرفى ميكنم كه يقين دارم تا آخرين لحظات زندگيت فراموش نخواهى كرد : من همان ابو الحسن فرزند ابيطالبم كه جد و دائى و برادرت را كه با مشيت خداوندى كه به ظهور و گسترش اسلام متعلق شده بود بمبارزه برخاسته بودند در جنگ بدر در كمال پستى دمار از روزگارشان بر آوردم ، اين واقعيت را فراموش نكردهاى ، پس اينقدر دم از جنگ و پيكار مزن ، زيرا همان شمشير و بازو را امروز هم در اختيار دارم . شخصيت من عنصرى ديگر دارد . يا هرگز آنرا نخواهى فهميد و يا اگر هم درك كنى شهوت و مقام پرستى نخواهد گذشت مطابق درك و فهمت با من رفتار نمائى . اين عنصر عبارتست از عشق و اشتياق من به حق و حقيقت و تكاپو در راه آن ،
اين عنصر هم جوهر شخصيت من است كه براى تو بيان ميكنم . ولى شناخت من سودى بحال تو نخواهد داشت ، زيرا خدا به دل تو مهر ابدى نهاده و اميدى بر بيدارى تو نيست .
105 فلست امضى على الشّكّ منّى باليقين 1 ( تو اى معاويه ، در آن شك و ترديدى كه ترا در خود فرو برده است ، جدىتر و حركت كنندهتر از من كه با روشنائى يقين را هم پيش گرفتهام ، نيستى ) .
پديده شك و ترديد تباه كننده نيروى محرك است ، اميدى بر بيدارى و حركت تو كه از نور يقين بىبهرهاى ، وجود ندارد . همه سطوح روانى ترا تاريكىهاى خصومت با حق و عدالت و قانون و تعهد و مسئوليت انسانى فرا گرفته است ، نه تنها در درون تو جائى براى نور يقين نيست ، بلكه تو يك مقاومت لجوجانهاى در برابر ارتباط با واقعيتها دارى كه از نفوذ آنها بر سطوح روان تو جلوگيرى ميكند . بهمين جهت است كه تو در برابر هر يك از رويدادهاى
-----------
( 1 ) ج 3 نامه 17 ص 19 .
[ 160 ]
زندگى يك شخصيت يا منش جداگانه خواهى داشت ، در همه اين رويدادها عوامل ترديد و شك دامنگير تو بوده و وقاحت حركت با ترديد و شك را با اجبار شخصيت حيوانى خود توجيه خواهى كرد . تو در نامههايت بطور فراوان مرا در برابر خود مطرح كرده ميگوئى : « من چنين ، تو چنان » « تو چنين ، من چنان » و هيچ بروى خود نمىآورى كه انسانى كه در نور يقين غوطهور است قابل مقايسه با كسى كه در بيمارى مزمن شك و ترديد و لجاجت در برابر حق و واقعيت جان مىكند ، نيست .
106 فأنّا صنائع ربّنا و النّاس بعد صنائع لنا 1 ( ما ساخته شده پروردگارمان و مردم ساخته شده بوسيله ما هستند ) .
شما اگر بخود بيائيد و در وضع ما و ديگران بينديشيد ، بخوبى درك خواهيد كرد كه ما خاندان عصمت با كمال تنزه از شهوات و مال و منال دنيا و مقامپرستى و استكبار و خود محورى نزديكترين رابطه را با پروردگار بزرگ بر قرار ساختهايم ، اين عنايتى است كه خداوند بجهت اعراض از غير او بما ارزانى داشته و ما را الگو و شاهد و شهيد و ميزان « حيات معقول » انسانها قرار داده است . خداوند در اين لطف و عنايت امتيازى بىعلت براى ما نداده است . بلكه نتيجهاى را براى راهى كه در زندگانى پيش گرفتهايم براى ما مقرر فرموده است .
107 أى بنىّ ، انّى و أن لم أكن عمّرت عمر من كان قبلى فقد نظرت فى اعمالهم و فكّرت فى أخبارهم و سرت فى آثارهم حتّى عدت كأحدهم بل كأنّى بما انتهى الىّ من امورهم قد عمّرت من اوّلهم الى آخرهم فعرفت صفو ذلك من كدره و نفعه من ضرره 2 ( اى فرزند من ، اگر چه عمر مردم
-----------
( 1 ) ج 3 نامه 28 ص 36 .
-----------
( 2 ) ج 3 شماره 31 وصيت به فرزندش امام حسن ( ع ) ص 46 .
[ 161 ]
پيش از خود را نكردهام ، ولى در همه اعمال آنان نگريسته و در اخبار آنان انديشيده و در آثار آنان سير كردهام ، تا آنجا كه مانند يكى از آن گذشتگان شدهام ، بلكه بجهت اطلاع كافى از امور آنان ، گويى از اولين فرد آنان تا آخرشان بودهام . در اين مشاهدات و تجارب امور صاف آنها را از تيرهها و نفع آنها را از ضررها تشخيص دادهام ) .
من در اين دنيا بيش از ديگران زندگى نكردهام ، تفاوت حيات من با ديگران در كيفيت آنست نه در كميت آن ، آن سطحى نگران اسير طناب ممتد زمان بودند و در ميان حلقههاى زنجير زمان كشيده مىشدند . من با بدست آوردن آگاهى مشرفانه كه عنصر اساسى « حيات معقول » است ، بر اصول اساسى و پايدار زندگى گذشتگان و آيندگان اطلاع يافتهام . اين آگاهى معلول صيقلى كردن آئينه هستى نمايى است كه خداوند توانا با دست خود در درون انسانها نصب نموده است :
آئينه دل چون شود صافى و پاك
نقشها بينى برون از آب و خاك
هم ببينى نقش و هم نقاش را
فرش دولت را و هم فراش را
108 لا يزيدنى كثرة النّاس حولى عزّة و لا تفرّقهم عنّى وحشة 1 ( نه انبوه اجتماع مردم در پيرامونم ، بر عزت من مىافزايد و نه پراكنده شدن آنان از دور من ، بر وحشتم ميفزايد ) .
اين است قاعده كلى روح آدمى كه اگر روزى بتواند در تنهائى با تمام ابعاد آگاهى كه دارد در خود بنگرد و واقعا خود را درك و دريافت نمايد ،
محال است كه او خود را نيازمند جمع ببيند . او خواهد فهميد كه او به تنهائى جان جهان است و عالم اكبرى است كه در مشتى گوشت و استخوان و رگ و خون مخفى شده است . آيا پس از غوطهور شدن در دريا ، دويدن بدنبال
-----------
( 1 ) نامه 36 به عقيل بن ابيطالب ص 69 .
[ 162 ]
قطرهها معنايى دارد ؟
109 فاتّق اللّه و اردد الى هؤلاء القوم اموالهم ، فإنّك ان لم تفعل ثمّ امكننى اللّه منك لأعذرنّ الى اللّه فيك و لأضربنّك بسيفى الّذى ما ضربت به احدا الاّ دخل النّار و اللّه لو انّ الحسن و الحسين فعلا مثل الّذى فعلت ما كانت لهما عندى هوادة و لا ظفرا منّى بإرادة حتّى آخذ الحقّ منهما و ازيل الباطل عن مظلمتهما 1 ( از خدا بترس و اموال آن مردم را بخودشان برگردان ، اگر حق مردم را بخود آنان بر نگردانى و خداوند مرا بر تو مسلط بسازد ، عذرم را درباره تو بخدا عرض نموده ، ترا با آن شمشيرم خواهم زد كه هيچ كس را با آن شمشيرم نزدم مگر اينكه وارد آتش شد . سوگند بخدا ،
اگر دو فرزندم حسن و حسين عليهما السلام ، مانند كارى را كه تو كردهاى انجام ميدادند ، هيچ اختصاصى و صلحى براى آندو پيش من وجود نداشت و هيچ ميل و ارادهاى از من براى خود بدست نمىآوردند ، تا آنگاه كه حق را از آندو بگيرم و باطل را كه از ظلم آندو بوجود آمده بود از بين ببرم ) .
مثل اينكه فرزند ابيطالب را نميشناسى مثل اينكه معناى آن مال مشروع را كه در راه بدست آوردنش حيات آدميان مستهلك ميگردد ، نفهميدهاى
اى خورنده خون خلق از راه برد
تا نيارد خون ايشانت نبرد
مال ايشان خون ايشان دادن يقين
زانكه مال از زور آيد در يمين
چنين معلوم مىشود كه حمايت جدى على را از خون انسانها درك نكردهاى با رسيدن اين نامه فورا مال مردم را بخودشان بر گردان ، تو دست به كار خطرناكى زدهاى ، انتقام خونى كه در شكل مال پايمال نمودهاى ، با لبه آن شمشير است كه به هر كسى نواختهام وارد آتش شده است . در موقع ربودن آن مال دلخوش شده و ذوق و هيجان داشتهاى ، بيخبر از آتشى كه در دنبال شعلههاى
-----------
( 1 ) نامه 41 ص 74 .
[ 163 ]
آن ذوق و هيجان ، سراغت را خواهد گرفت :
آتشش پنهان و ذوقش آشكار
دود او ظاهر شود پايان كار
110 الا و أنّ لكلّ مأموم اماما يقتدى به و يستضىء بنور علمه .
الا و أنّ امامكم قد اكتفى من دنياه بطمريه و من طعمه بقرصيه ، الا و انّكم لا تقدرون على ذلك و لكن اعينونى بورع و اجتهاد و عفّة و سداد . فو اللّه ما كنزت من دنياكم تبرا و لا ادّخرت من غنائمها وفرا و لا اعددت لبالى ثوبى طمرا و لا حزت من ارضها شبرا و لا أخذت منه الاّ كقوت أتان دبرة و لهى فى عينى اوهى و أهون من عفصة مقرة 1 ( بدانيد كه براى هر پيروى پيشوائى است كه اقتداء به او مينمايد و با نور علمش روشنائى ميگيرد . بدانيد كه پيشواى شما از دنيايش به دو لباس كهنه و از طعامش به دو قرص اكتفاء نموده است ، آگاه باشيد ، شما قدرت باين گذشت و رياضت نداريد ولى با پرهيزكارى و كوشش و پاكدامنى و حركت در راه مستقيم بمن كمك كنيد . سوگند بخدا ، من از اين دنياى شما طلائى نيندوخته و از غنايم آن انبوهى ذخيره نكرده و بجاى لباس پوسيدهام ، لباسى ديگر آماده ننموده و از زمين اين دنيا وجبى براى خود حيازت نكردهام . از معاش اين دنيا جز توشه چارپاى مجروح كه رو به ضعف رفته است چيزى نگرفتهام اين دنيا در نظر من پست از شيره تلخى است كه از درخت بر آمده باشد .
انسانهاى رشد يافته كه بمقام پيشوائى نائل آمدهاند ، پيشروان كاروان پر تلاش انسانها هستند . امروز رهبر و پيشواى شايستهاى كه در ميان شما پرتو انداخته است ، فرزند ابيطالب است . بيائيد در همه زندگى در آشكار و پنهان و خوشىها و ناخوشىها بدقت بنگريد ، راهى را كه من برگزيدهام راه
-----------
( 1 ) نامه 45 به عثمان بن حنيف ص 78 و 79 .
[ 164 ]
« حيات معقول » است كه حيات طبيعى محض در برابر آن قابل اعتناء نيست اين « حيات معقول » جز ضرورتهاى زندگى مادى را مانع حركت در مسير رشد و تكامل ميداند . كسى را كه لباس تقوى پوشاك او نباشد ، جامههاى فاخر هيچ عيبى را از او نخواهد پوشاند ، كسى كه به دو قرص نان ضرورى قناعت نكند ، محصول تمام اراضى دنيا او را سير نخواهد كرد . حيف از آن اشتياقها و انرژيها و عشقها كه در راه بدست آوردن تجملات گمراه كننده زندگى مستهلك شود . حيف از آن حياتى كه قربانى وسايل زندگى گردد .
111 أ أقنع من نفسى بأن يقال امير المؤمنين و لا اشاركهم فى مكاره الدّهر أو أكون اسوة لهم فى جشوبة العيش 1 ( آيا در باره خودم به اين قناعت بورزم كه بمن امير المؤمنين گفته شود ولى در ناگواريهاى روزگار با آنان شركت ننمايم و در خشونتها و سختيهاى معيشت با آنان مساوى نباشم ) .
من هرگز با شنيدن اينگونه كلمات پر طنطنه : امير المؤمنين ، زمامدار ،
سياستمدار ، سرور ، رهبر ، خود را فريب نخواهم داد و خود را از نردبان اين كلمات كه پلههاى آن از « من و ما » ساخته شده است بالا نخواهم برد ، زيرا :
نردبان خلق اين ما و من است
عاقبت زين نردبان افتادنست
هر كه بالاتر رود احمقتر است
كاستخوان او بتر خواهد شكست
اين خطرناكترين نردبانى است كه آدمى را از متن حيات انسانها بر كنار ميكند و با خيال استثناء از مردم گوش ، به نالهها نميدهد و ديده از مصيبتها و شكنجههاى زندگى انسانها بر مىبندد .
112 و انا من رسول اللّه كالصّنو من الصّنو و الدّراع من العضد 2 ( و اتصال من به رسول خدا مانند دو نخل است كه از يك ريشه بر آمده باشند و مانند ساقه دست از بازو است ) .
-----------
( 1 ) همين نامه ص 81 .
-----------
( 2 ) همين نامه ص 81 .
[ 165 ]
مگر شما نديديد وقتى كه آيه مباهله بر پيامبر اكرم نازل شد ، كلمه انفسنا را بر من تطبيق كرد و با اين كار وحدت من و خود را در يك ريشه اثبات فرمود .
پيامبر خدا اين جمله را در حق من فرموده است كه : انت اخى فى الدنيا و الآخرة ( تو برادر من هستى در دنيا و آخرت ) .
113 و أن تكونوا عندى فى الحقّ سواء ، فاذا فعلت ذلك وجبت للّه عليكم النّعمة و لى عليكم الطّاعة و أن لا تنكصوا عن دعوة و لا تفرّطوا فى صلاح و أن تخوضوا الغمرات الى الحقّ فإن لم تستقيموا على ذلك لم يكن احد اهون علىّ ممّن اعوجّ منكم ثمّ اعظم له العقوبة و لا يجد عندى فيها رخصة 1 ( و اينكه در نزد من در اجراى حق مساوى باشيد ، اگر چنين كردم ،
خداوند نعمتش را براى شما لازم ميدارد و اطاعت من بر شما واجب ميشود و از دعوت من بسوى حق رويگردان مباشيد و در هيچ مصلحتى تفريط مكنيد و براى وصول به حق در سختىها و شدائد غوطهور شويد . اگر بر اين راه كه نشان دادم استقامت نكنيد ، هيچ شخصى از كسانى از شما كه منحرف شدهاند ،
در نزد من پستتر نخواهد بود . سپس براى آن منحرفين كيفر بزرگ منظور خواهم نمود و هيچ رهائى در نزد من براى خود پيدا نخواهند كرد ) .
اگر بآنچه كه ميگويم گوش فرا بدهيد و عمل نمائيد كه از همه با اهميتتر آنست كه همه شما در جريان حق در نزد من مساوى باشيد ، خداوند شما را مشمول نعمت و بركت نموده و اطاعت من بر شما لازم خواهد بود . بينديشيد و بكوشيد تا رابطه مرا با خود بخوبى دريابيد .
رابطه من با شما از نوع رابطه قدرتمندان قدرت پرست و از انسان بيخبر با مشتى انسانهاى ناتوان نيست كه در پيش خود « كس » ها هستند ولى در نزد
-----------
( 1 ) نامه 50 به فرماندهان سپاهها ص 89 .
[ 166 ]
آن قدرتمندان « چيزها » محسوب ميشوند . من انسانم و شما را هم انسان ميدانم و رابطه ما با شما حقيقتى است كه رابطه انسان با انسان ناميده ميشود ،
نه رابطه حيوان درنده با شكارش . اين ارتباط الهى همه ما را در فرو رفتن در امواج حق مشترك نموده است .
هيچ اصلى اصيلتر از اين حقيقت وجود ندارد كه براى فرزندان آدم هيچ اشتراك و اتحاد واقعى جز در « حيات معقول » وجود ندارد ، آن « حيات معقول » كه تكاپو در راه حق عنصر اساسى آنست .
114 امّا بعد ، فقد علمتما و أن كتمتما انّى لم ارد النّاس حتّى ارادونى و لم ابايعهم حتّى بايعونى و أنّكما ممّن ارادنى و بايعنى و أنّ العامّة لم تبايعنى لسلطان غالب و لا لعرض حاضر فإن كنتما بايعتمانى طائعين فارجعا و توبا الى اللّه من قريب و أن كنتما بايعتمانى كارهين فقد جعلتما لى عليكما السّبيل بأظهار كما الطّاعة و اسراركما المعصية . . . 1 ( پس از حمد و ثناى خداوندى ، شما دو نفر ( طلحه و زبير ) قطعا ميدانيد اگر چه علم خود را ميپوشانيد : اينكه من دنبال مردم نرفتهام كه بر من بيعت كنند ، اين مردم بودند كه اراده بيعت با من نموده و بيعت كردند و شما دو نفر از كسانى بوديد كه مرا خواستند و بيعت نمودند و شما ميدانيد كه عموم مردم بدانجهت با من بيعت نكردند كه سلطه پيروزمندانهاى داشتم ، يا از متاع موجود دنيا برخوردار بودم . اگر شما از روى اختيار با من بيعت كردهايد ، برگرديد و بزودى بخدا توبه كنيد و اگر بيعت شما با من از روى اكراه بوده است ، شما براى من راهى به محكوميت واقعى خود باز كردهايد كه اطاعت از من را آشكار و معصيت بمن را مخفى داشتهايد ) .
آرى ، اى طلحه و زبير ، شما بهتر از همه ميدانيد كه بدون كمترين مقدمه چينى و اقدام و تمايل ، مردم براى بيعت با من ، ازدحام كردند و مرا انتخاب
-----------
( 1 ) نامه 54 به طلحه و زبير ص 122 .
[ 167 ]
نمودند . شما كه ميخواهيد اين حقيقت را كتمان كنيد ، آيا ميدانيد كه كتمان خويشتن از قضاوت وجدان احمقانهترين كاريست كه درباره خود روا ميداريد ؟ من در اين دنيا شما را به محكمه وجدانتان دعوت ميكنم و در آخرت به محكمه آن دادستان دادگر مطلق كه خود شاهد اين انحراف پليد شما است .
115 أنّى و اللّه و لو لقيتهم واحدا و هم طلاع الأرض كلّها ما باليت و لا استوحشت و أنّى من ضلالهم الّذى هم فيه و الهدى الّذى انا عليه لعلى بصيرة من نفسى و يقين من ربّى و أنّى الى لقاء اللّه لمشتاق و حسن ثوابه لمنتظر راج و لكنّنى آسى ان يلى أمر هذه الأمّة سفهاؤها و فجّارها فيتّخذوا مال اللّه دولا و عباده خولا و الصّالحين حربا و الفاسقين حزبا 1 ( سوگند بخدا ، اگر به تنهائى با همه آنان در حاليكه روى زمين را پر كرده باشند ، روياروى شوم ،
نه باكى بخود راه ميدهم و نه وحشتى خواهم داشت . من به گمراهى آنان كه در آن غوطهورند و به هدايتى كه خود بر آن حركت ميكنم ، بينائى درونى و يقينى از پروردگارم دارم و من به ديدار خداوندى مشتاق و به پاداش نيكويش منتظر و اميدوارم ، ولى از آن رنج ميبرم كه زمام امور اين امت را احمقان و منحرفين مردم بدست بگيرند و مال خداوندى را براى خود دولت و بندگان او را بردههاى خود بسازند و با صلحاى اين امت به پيكار بر خيزند و با فساق آنان هم گروه گردند ) .
من نه تنها يقين به صحت و الهى بودن راهى دارم كه خود پيش گرفتهام ،
بلكه به انحراف شما از صراط مستقيم نيز همان يقين را دارم كه مىبينم . من آن مشتاق بيقرار ديدار خداوندى هستم كه اگر مشيت خداوندى بر ادامه زندگى من تا وقت معين ، در اين دنيا تعلق نداشت ، لحظهاى در اين دنيا توقف نميكردم :
-----------
( 1 ) نامه 62 به مصر بوسيله مالك اشتر ص 131 و 132 .
[ 168 ]
يك لحظه در اين بام بلاخيز نميماند
اين مرغ دل افسرده اگر بال و پرى داشت
از طرف ديگر چگونه رها كنم اين زمامدارى را [ كه ميدانيد بهيچ وجه مورد علاقه من نبوده است ] با اينكه مىترسم يك مشت اراذل و اوباش زندگى مردم را بازيچه اميال و هواهاى نفسانى خود قرار داده ، مردم را بردگان خود و اموال بيت المال را وسيله كامكاريهاى خود نمايند .
116 و قد عرفوا الحقّ و سمعوه و وعوه و علموا أنّ النّاس عندنا فى الحقّ أسوة فهربوا الى الأثرة فبعدا لهم و سحقا 1 ( قطعا آنان حق را شناخته و آنرا شنيده و دريافتهاند و ميدانند كه مردم در نزد ما در حق مساويند ،
بهمين جهت به سوى تبعيض كنندگان مردم درباره حق گريختند . از رحمت الهى دور باشند و نابود گردند ) .
من درد اين بردگان شهوت و مال و مقام را بهتر از همه مىدانم ، اينان از تساوى در حقوق چنان مىترسند كه از مرگ . اينان به بيمارى امتياز طلبى بىعلت گرفتارند فى قلوبهم مرض فزادهم اللّه مرضا ( در دلهاى آنان مرضى است ،
پس خداوند بر مرضشان افزوده است ) . [ يا خدا بر مرضشان بيفزايد ] .
اينان با تبعيض و ترجيح خود بر ديگران ميخواهند ، محو و نابود شوند . مگر نميدانند بيت المال امانت خدا در نزد من است و بندگان خدا در برابر اين امانت تفاوتى با يكديگر ندارند .
117 لنا حقّ فإن اعطيناه و إلاّ ركبنا اعجاز الإبل و أن طال السّرى 2 ( ما حقى براى خود داريم ، اگر حق ما ايفا شود ، مطلوب ما است ، و اگر
-----------
( 1 ) نامه 70 به سهل بن حنيف ص 144 .
-----------
( 2 ) حكم ( كلمات قصار ) شماره 21 ص 155 .
[ 169 ]
ما را از حق خود ممنوع ساختند ، بهرگونه تلاش تن ميدهيم و حتى به آخرين جاى پشت شتران سوار شده و براى گرفتن حق به تكاپو ميافتيم ، اگر چه به حركت طولانى در تاريكى شبها نيازمند باشيم ) .
با وجود قدرت بر گرفتن حق ، مسامحه و ناديده گرفتن آن و تن به مظلوميت دادن ، همان اندازه خيانت بر خويشتن و اصول انسانى است كه پايمال كردن حق ديگران و ستم بر بندگان خدا . تكاپو در راه بدست آوردن حق بزرگترين خاصيتى كه دارد ، اينست كه باضافه نشان دادن عظمت حق و تكليف ، از طغيانگرى ستمگران و تعدى زورگويان جلوگيرى ميكند و اثبات ميكند كه حق و تكليف قابل شوخى و مسامحه نيست . در هر جامعه و ميان هر دو نفر كه رنگ حق و تكليف مات شود ، رنگ حيات نيز از بين ميرود .
118 لو ضربت خيشوم المؤمن بسيفى هذا على أن يبغضنى ما أبغضنى و لو صببت الدّنيا بجمّاتها على المنافق على أن يحبّنى ما احبّنى و ذلك انّه قضى فانقضى على لسان النّبىّ الامّىّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم انّه قال : يا علىّ لا يبغضك مؤمن و لا يحبّك منافق 1 ( اگر بينى مؤمن را با اين شمشيرم بزنم كه مرا دشمن بدارد ، او مرا دشمن نخواهد داشت و اگر دنيا را با هر چه كه دارد بمنافق بدهم كه مرا دوست بدارد ، او مرا دوست نخواهد داشت . اين قضائى است كه بر زبان پيامبر امى ( ص ) آمده و تمام شده است كه فرمود : اى على ،
هيچ مؤمنى ترا دشمن نميدارد و هيچ منافقى هم ترا دوست نميدارد .
ملاك حب و بغض معقول ، تشخصات و خصوصيات طبيعى اشخاص نيست ،
بر خلاف حب و بغض احساسات خام و ابتدائى كه از صورت و شكل و خصوصيات شخصى تجاوز نميكند . ملاك حب و بغض معقول صفات فاضله و اخلاق والاى الهى است كه دارنده آن جلوه گاهى از صفات خداوندى ميباشد . باتفاق همه
-----------
( 1 ) شماره 35 كلمات قصار ص 163 .
[ 170 ]
آگاهان از شخصيت امير المؤمنين عليه السلام محبوبيت او بر مبناى حب معقول است ، لذا بغض او مانند بغض با خدا است كه براى مؤمنين امكان پذير نيست چنانكه بغض ورزيدن با على بن ابيطالبى كه در درجات عالى از جلوههاى صفات خداونديست ، جز بغض با همان صفات نيست اگر چه ناآگاهانه باشد ،
منافق پليد نه با صفات الهى رابطهاى دارد و نه ميتواند درباره آنها دركى داشته باشد ، بلكه چون جريان آن صفات را به ضرر خود مىبيند ، حالت فرار از آنها هم خواهد داشت .
119 و قال عليه السّلام لرجل أفرط فى الثّناء عليه و كان له متّهما :
انا دون ما تقول و فوق ما فى نفسك 1 ( درباره كسى كه نزد آنحضرت متهم بود در سپاسگذارى به آنحضرت افراط كرد ، حضرت فرمود : من كمتر از آنم كه ميگوئى ، و بالاتر از آنم كه در درون خود درباره من مخفى داشتهاى ) .
تو هم اى منافق خود سوز ، زبابت چيزى را ميگويد كه دلت مخالف آن است ، برو اين درد مهلك را كه جان ترا به تباهى خواهد كشيد مداوا كن ، اگر چه ناتوانتر از آن هستى كه درد بودن اين نفاق را بفهمى تا در صدد مداوايش بر آيى . آن انسان كه زبان و دل او بر ضد هم حركت ميكنند ، جان خود را ميدرد و متلاشى ميكند و گمان ميكند كه در برابر واقعيتها موضعگيرى ماهرانهاى بدست آورده است
120 نحن النّمرقة الوسطى ، بها يلحق التّالى و اليها يرجع الغالى 2 ( مائيم تكيهگاه متوسط و معتدل ، عقب مانده بايد بسوى آن برگردد و غلو كننده بايد بآن رجوع نمايد ) .
درباره ما دودمان عصمت به افراط و تفريط دچار نشويد ، جز اين نيست
-----------
( 1 ) شماره 83 كلمات قصار ص 168 .
-----------
( 2 ) شماره 109 كلمات قصار ص 176 .
[ 171 ]
كه ما خاندان عصمت و طهارت از سرمايهاى كه خدا بما داده است ،
بهرهبردارى نموده با تكاپو و تلاش آزادانه مشغول در نورديدن مسير حق و حقيقتيم ، ما كه گفتهايم : پروردگارا ، ما بنده تو هستيم بر اين اعتقاد تا آخرين لحظات زندگى پاى بنديم ، اگر امتيازاتى در ما مىبينيد ، از اينجهت است كه :
چون ز خود رستى همه برهان شدى
چونكه گفتى بندهام سلطان شدى
آرى اركند بنده بندگى كار آفريننده ميكند
121 ما كذبت و لا كذّبت و لا ضللت و لا ضلّ بى 1 ( دروغ نگفتهام و از طرف حق و حقيقت تكذيب نشدهام ، نه گمراه شدهام و نه كسى بوسيله من به ضلالت افتاده است ) .
انسان آگاه از محاسبه دقيق پشت پرده زندگى ، و دروغگوئى انسان آگاه از عظمت و جديت ارتباط با واقعيات ، و ابراز خلاف واقع انسان آگاه از عشق سوزان روح به صدق و صفا ، و دروغ پردازى خداى را سپاسگزارم كه هرگز از جاده حق منحرف نشدهام تا كسى را به انحراف بكشانم .
122 و اللّه لدنياكم هذه اهون فى عينى من عراق خنزير فى يد مجذوم 2 ( سوگند بخدا ، اين دنياى شما در چشم من از رگ [ يا روده ] خوكى در دست مبتلا به بيمارى جذام پستتر است ) .
آن مال و منال دنيا و آن جاه و مقامى كه شما را بخود جلب كرده است ميدانيد كه خود باختگى است و اين خود باختگى و پرستش مقام با روح شما چه مىكند ؟ جنايتى كه مال و منال و جاه و مقامپرستى بروح وارد مىسازد ، همان زهر قتال است كه حيات انسانى را تباه مىسازد . اگر علاقه به سلامت روح خود داريد اگر عظمتها و اعتلاهاى روح را درك كردهايد ، نگذاريد اين
-----------
( 1 ) شماره 185 كلمات قصار ص 195 .
-----------
( 2 ) شماره 236 كلمات قصار ص 205 .
[ 172 ]
عوامل تباه كننده روح شما را ملحق به ورشكست شدگان حيات نمايد .
123 عرفت اللّه سبحانه بفسخ العزائم و حلّ العقود 1 ( خداوند سبحان را با از بين بردن تصميمها و از هم باز كردن بستهها شناختم ) .
دلى بيدار و عقلى آگاه ميخواهد كه بداند :
اگر محول جان جهانيان نه قضاست
چرا مجارى احوال بر خلاف رضاست
بلى قضا است بهر نيك و بد عنان كش خلق
بدان دليل كه تدبيرهاى جمله خطاست
هزار نقش بر آرد زمانه و نبود
يكى چنانكه در آئينه تصور ماست
انورى
124 لو قد استوت قدماى من هذه المداحض لغيّرت اشياء 2 ( اگر پاهايم از اين لغزشگاهها ( فتنهها و آشوبها ) رها شود و بايستد ، اشيائى را تغيير خواهم داد ) .
آيا خواهيد گذاشت از اين خارستانها و سنگلاخها بگذريم و به مدينه فاضلهاى برسيم كه فقط در رؤياهاى حكماء موج ميرند و سپس فرو مىنشيند ؟ آيا فرصت خواهيد داد كه از اين امواج طوفانى تمايلات شيطانى اراذل و اوباش بگذريم و به ساحل مدنيت راستين كه همه ابعاد انسانى شما را شكوفا خواهد ساخت برسيم ؟ آيا كمى مجال خواهيد داد كه تباهىهاى گذشته را از بين برده و به جامعه الهى گام بگذاريم كه همه انبياء و اوصيا و اوليا در بوجود آوردن آن ، زندگى خود را سپرى كردهاند ؟
-----------
( 1 ) شماره 250 كلمات قصار ص 207 .
-----------
( 2 ) شماره 272 كلمات قصار ص 219 .
[ 173 ]
14 ، 15 الذّليل عندي عزيز حتّى آخذ الحقّ له و القوىّ عندي ضعيف حتّى اخذ الحقّ منه ( انسان ضعيف و خوار در نزد من عزيز است تا حق او را براى او بگيرم و انسان قوى در نزد من ضعيف است تا حق ديگران را از او بگيرم ) .