حاكميت خداوندى يعنى چه ؟
مسلم است كه طرح حاكميت خداوندى براى عمل در يك جامعه امروزى كه قرون و اعصارى زياد بدون اينكه در مغز گردانندگان جوامع چنين مفاهيمى مطرح شده باشد و با در نظر گرفتن بروز عقايد و مكتبهائى كه حكومت مردم بر مردم را اگر چه بعنوان شعار مطلوب و آرمان بطور جدى مطرح ساختهاند ، بسيار بعيد و نامأنوس جلوه خواهد كرد . همان اندازه كه طرح انسان رها از زنجير خودخواهى و ماشين و از خودبيگانگى بعيد و نامأنوس جلوه مىكند . بنابراين ، آنچه كه منطق واقعيابى انسانى اقتضاء مىكند ،
اينست كه ماخود واقعيت را پيگردى نموده و هراسى از شرايط ساختگى ذهنها كه بوسيله پيشتازان قدرت پرست و خودمحور بوجود آمده و هرگونه واقعيتهاى ضرورى و مفيد را بعيد و نامأنوس جلوه ميدهد ، نداشته باشيم . لذا بايد نخست مفردات دو قضيه : « حاكميت خداوندى » را از آلودگى گوناگون ذهنى كه قيافه واقعى آن دو را پوشانيده است ، تصفيه و تنقيح نمائيم :
1 اللّه ( خدا ) بدون كمترين ترديد نمىتوان بآن مفاهيمى كه در اذهان معمولى بشرى ساخته مىشود و يا در افكار آن دسته از كسانى كه درباره خدا به نوعى حساسيت دچار شدهاند ، ارزش شناختى درباره آن موجود برين قائل شويم . شگفتآورتر از اين انحراف فكرى ديده نمىشود كه قانون لزوم رجوع به پائينترين و عالىترين مختصات يك حقيقت براى شناخت آن ، در همه واقعيات جهان هستى مورد قبول قرار گرفته است ولى درباره شناخت اللّه قانون مزبور مراعات نمىشود بعنوان مثال براى بدست آوردن شناختى صحيح درباره گل و ترتيب اثر دادن به آن شناخت ، بهرهبردارى از قانون مزبور را ضرورى مىبيند كه ميگويد : بايد از گل دو برگى بسيار ساده تا آن گل كه
[ 226 ]
داراى برگهاى زياد و بوى عالى و رنگهاى متنوع است ، همه و همه مطرح شود و نمىتوان براى تحصيل معرفت به درك ابتدائى كسيكه در دامنه كوهها فقط يك نوع گل ساده را ديده است ، قناعت نمود ، ولى درباره مفهوم اللّه به بررسى ابتدائىترين ذهنها اكتفا مىنمايند :
هستش خدا مثال يكى پادشاى پير
بالاى آسمون تنه ور پايه پندرى
هر جا كه رامرهادماش با خودش مرن
ديو و نخونش چو حيطه مصفايه پندرى
اينان اطلاعى ندارند از اينكه خدا در درون ابراهيم خليل و موسى بن عمران و عيسى بن مريم و محمد بن عبد اللّه صلوات اللّه عليهم چگونه دريافت شده است .
اينان نميدانند در درون على بن ابيطالب درباره خدا و دريافت آن چه ميگذرد .
بلكه در رديفهاى پائينتر از آن پيشوايان الهى از قبيل ابن سينا و فارابى و سهروردى و شيخ محمود شبسترى و مولانا جلال الدين و دكارتها چه ميگذرد كه ميگويد : « اگر كسى بخود اجازه بدهد كه درباره خدا ترديد كند ، او قدرت ندارد كه حتى واقعيت يك اصل بديهى و رياضى را براى من اثبات نمايد » .
آيا وقتى كه ميگوئيم : « حاكميت خدا در روى زمين بر بندگانش » خداى مجسم در ذهن ابتدائى را بعنوان « يك پادشاى پير كه بالاى آسمون تنه ور پايه » قصد مىكنيم يا خداى على بن ابيطالب و شاگرد مكتبش ابوذر غفارى و طلايه دارانى مانند مولوى و غيره را ؟ خداوندى كه حاكميت او را در زمين براى انسانها مطرح مىكنيم ، آن موجود برين است كه نظم و قانون شگفتانگيز جهان اثر اراده او را در جهان هستى با وضوح كامل نشان مىدهد . آن موجود برين است كه قدرت مطلقه و علم مطلق او نمونههائى را در اين جهان براى نجات يافتگان از خود محورى و لذت پرستى ظاهر مىسازد . آن خداوندى كه همه انسانهاى آگاه در همه جوامع و ملل از قديمترين دوران زندگى بشرى تا كنون دريافت او را با عبارات و كلمات گوناگون ابراز ميدارند . آن خداوندى كه نسبت شعاع وجودش با ديگر موجودات نسبت نور است كه در
[ 227 ]
اجسام شفاف مانند شيشه نفوذ داشته ، ولى عين آنها نيست . خداوندى كه به فطرت پاك و وجدان با عظمت انسانها آن نيرو و استعداد را داده است كه اراده و مشيت اللّه را درباره حق و باطل و « حيات معقول » چه بوسيله پيامبران عظام و چه بوسيله عقول سليمه و راهنمايىهاى حكماى راستين كه نمونههائى از پيامبرانند درك و دريافت نمايند . خداوندى كه بهمه مردم قدرت راز و نياز و ارتباط مستقيم آنان را با خود ، عنايت فرموده است . خداونديكه نيرو و مسير تكامل را براى همه انسانها عطا فرموده ، آنان را با بدست آوردن يك آگاهى و الا حاضر در پيشگاه خود معرفى نموده است . خداوندى كه مبناى خلقت جهان و انسان را بر عدالت استوار ساخته ، و اندك ظلم بر بندگان و حتى بر جانداران ناچيز را محكوم ساخته است . خداونديكه راه وصالش را به شماره نفوس مخلوقات قرار داده است :
( الطّرق الى اللّه بعدد نفوس الخلايق ) يا بعدد انفاس الخلايق . آرى مقصود از « خدا » در مسئله « حاكميت خدا » اينست ، نه آن خدايان ساخته شده ذهن مردم عامى و خودپرستان گريزان از خدايابى كه جريان محيط و اجتماع و قدرت پرستان خود محور آنان را در ابتدائىترين مراحل معرفت متوقف ساختهاند .
2 حاكميت ، عين همان آلودگىهاى ذهنى و نقص معلومات كه انسانهاى فراوانى را از دريافت اللّه محروم ساخته است ، در موضوع حاكميت خداوندى نيز وجود دارد . عدهاى گمان ميكنند كه مقصود از حاكميت خدا عبارتست از اينكه خداوند عز و جل در شكل يك موجود بزرگ مجسم ميشود و در پشت ميز مىنشيند و كاغذى بدست مىگيرد و قوانين بشرى را مينويسد و آنگاه يك تازيانه بزرگى هم بدست ميگيرد و آن قوانين را اجرا مينمايد عدهاى ديگر چنين تو هم مىكنند كه خدا بوسيله اقويا و زورمندان خود محور اراده خود را بر مردم تحميل ميكند و همه مردم هم از روى اجبار تن به حاكميت آن اقويا ميدهند بعضى ديگر چنين تصور مىكنند كه حاكميت خداوندى بر
[ 228 ]
انسانها يعنى حاكميت طبقهاى مخصوص كه جنبه معنوى دارند و اين جنبه هم براى آنان يك حرفهاى است مانند ديگر حرفهها [ 1 ] درباره تفسير حاكميت خدا در اذهان مردم از اين پندارها و لا طائلات فراوان وجود دارد ، ولى براى يك انسان محقق و واقع جو تكيه بر اين پندارها براى تفسير « حاكميت خدا » همان مقدار ارزش دارد كه زبالههاى يك شهر بزرگ ارزش تفسير نوابغ و خردمندان آن شهر را دارد اگر ما اين نظريه را بپذيريم كه رابطه خدا با انسانها شبيه به رابطه روح با فعاليتهايش مىباشد .
[ البته هيچ ترديدى نيست كه اين يك تشبيه نارسا است و فقط براى توضيح گفته شده است وَ لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْىءٌ هيچ چيزى مثل او نيست ] آنوقت مىفهميم كه حاكميت خدا چه معنا ميدهد . براى توضيح بيشتر ميگوئيم : آيا هيچ عاقلى سراغ داريد كه در حاكميت « من » يا « روان » يا « شخصيت » يا هر اصطلاح ديگرى كه شما مىپسنديد ، بر بدن ، ترديدى داشته باشد . آيا يك روانشناس و يا يك فيلسوف سراغ داريد كه مديريت و توجيه اجزاى برونى و درونى انسان را بوسيله « من » منكر شود ؟ مسلما چنين شخصى تا كنون ديده نشده و پس از اين هم ديده نخواهد شد . و ما ميدانيم كه هرگز « من » يا « شخصيت » از درون انسانى بيرون نميآيد كه روى صندلى نشسته و بمديريت اجراى درونى و برونى انسان بپردازد .
اين « من » بوسيله استعدادها و نيروهاى متنوع كه در انسان وجود دارد مانند عقل و انديشه و هوش و نبوغ و وجدان و قلب با صدها فعاليتش ، به مديريت موجوديت انسانى ميپردازد . اين مثال را بعنوان تشبيه كامل بر ناقص به مسئله « حاكميت خدا » ميتوان بدين نحو تطبيق نمود كه عقول رشد يافته انسانها و وجدان و فطرت
[ 1 ] مرحوم آية اللّه العظمى آقاى آقا ميرزا محمد حسين نائينى در كتاب تنبيه الامة و تنزيه الملة ص 17 اين تو هم باطل را با عبارت زير مردود مىسازد : « چنانكه گردن نهادن به ارادت ( ارادهها و خواستههاى ) دل بخواهانه سلاطين جور در سياستهاى ملكيه ( مالكيت ) عبوديت ( بردگى ) آنانست ، همينطور گردن نهادن به تحكمات ( زورگوئيهاى ) رؤساى مذاهب و ملل كه بعنوان ديانت ارائه ميدهند ، عبوديت آنانست » .
[ 229 ]
پاك آنان و پيامبران عظام ، وسايل حاكميت خداوندى هستند ، چنانكه عقل و انديشه و هوش و نبوغ و قلب با صدها فعاليتى كه دارد وسايل فعاليت « من » ميباشد . پس در حقيقت منظور از حاكميت خداوندى ، بروز و ظهور اراده خدا بوسيله پيامبران و عقول و وجدانهاى سليم در جوامع بشرى و اجراى آن بوسيله خود انسانها است . مانند حركت عضلانى انسان با بوجود آمدن اراده از « من » كه مديريت و توجيه موجوديت آدمى را در اختيار دارد . آيا ميتوان امكان نفوذ و به فعليت آمدن حاكميت خداوندى را بدينگونه كه طرح نموديم ،
پذيرفت ؟ بلى ، براى اثبات اين مدعا ميتوانيم دلايل زير را مورد توجه قرار بدهيم :
1 هيچگونه جاى ترديد نيست كه با قطع نظر از ياوهگويان قدرت پرست و عشاق مكتب ماكياولى و آتش افروزان تنازع در بقاء كوششها و تلاشهاى صميمانه رهبران قلمرو معرفت و پيشتازان انسانى جوامع چه در قلمرو اقتصاد و چه در قلمرو سياست و فرهنگ و اهداف و آرمانهاى تعليم و تربيت همه و همه در اين راه مصرف ميشود كه آنچه را كه واقعا بحال بشر سودمند است كشف و در اختيار انسانها قرار بدهند و از اين راه سعادت بشرى را تأمين نمايند . اسناد اين پديده مقدس به خداوند و حاكميت او بر انسانها در قرآن مجيد چنين گوشزد شده است :
اَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفاءً وَ اَمَّا ما يَنْفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فىِ الْأَرْضِ 1 ( اما كفهاى ناپايدار پوچ ميشوند و از بين ميروند و اما آنچه كه بحال مردم سودمند است ، در روى زمين پايدار ميماند ) . اينست نوع حاكميت خداوندى بر مردم از مجراى قوانين هستى ، اما حاكميت تشريعى خداوند بر مردم همان است كه در آيه 25 از سوره الحديد آمده است : لَقَدْ اَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ
-----------
( 1 ) الرعد آيه 17 .
[ 230 ]
اَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْميزانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ ( ما پيامبران خود را با دلايل آشكار فرستاديم و كتاب و ميزان را با آن پيامبران نازل نموديم تا مردم به عدالت قيام كنند ) آيا حكومت عادلانه يا قوانين عادلانه براى وصول به رشد عدالت كه خداوند آنرا هدف رسالت پيامبران معرفى كرده است ، در نهاد و عقول سليم و وجدانهاى پاك آدميان وجود ندارد ؟ بلى حتما وجود دارد كه هيچ مكتبى تا كنون قدرت مخالفت با آنرا نداشته است ، اينست حاكميت خداوندى بر مردم بوسيله پيامبران كه كارى جز شكوفا ساختن نهادهاى مثبت انسانها ندارند .
2 همه فلاسفه و دانشمندان انسانشناس با همه اختلافاتى كه در جهان بينى و انسان شناسى دارند ، در اين مسئله اتفاق نظر دارند كه انسان در مسير تكاملى به آن عظمت و استقلال ميرسد كه ميتواند اصول بنيادين سرنوشت حيات خود را بارور ساخته ، از امتيازات « حيات معقول » بر خوردار گردد . پىگيرى مستمر پيشتازان راستين بشرى در گذرگاه قرون و اعصار براى تقويت و به فعليت رسانيدن اين عظمت و استقلال بسيار جدىتر از آن بوده است كه حمايتگران قدرت پرستى و خود محورى و ماكياولىگرى بتوانند آنرا شوخى تلقى نمايند .
اين عظمت و استقلال بر پايه آن آزادى كه آدمى را به مرحله اختيار بايد برساند ،
استوار شده است . جستجوى جدى اين آزادى و اختيار در نهاد بشرى از اساسى ترين نمودهاى حاكميت خداوندى بر انسانها است . رهائى از عوامل جبرى و شبه جبرى برون ذاتى و بدست آوردن اختيار را نميتوان بيك مشت عوامل و پديدههاى جبرى طبيعت و بنى نوع انسانى مستند ساخت . تلاش براى اين رهائى بوده است كه بشر را همواره از سقوط از پرتگاههاى نابود كننده حفظ نموده است . اين اختيار كه عبارتست از آزادى شكوفا در مسير خير و كمال بدون پذيرش موجود برين ( اللّه ) و احساس تعهد براى وصول به خير و كمال كه قطعا ريشه فوق طبيعى دارد ، امكان پذير نيست بنابراين ، معناى حاكميت خدا
[ 231 ]
چنين است كه خداوند متعال بذرهاى خير و كمال را در نهاد انسانها كاشته و بوسيله عقل و وجدان و پيامبران عظام ، رويانيدن و به فعليت رساندن آن بذرها را از انسانها ميخواهد .
3 همه ما ميدانيم كه گروهى از پيشتازان معرفت بشرى از اين حقيقت كه زمامداران بايد از حكماى راستين بوده باشند بطور جدى طرفدارى كردهاند .
از چشمگيرترين پيشتازانى كه اين حقيقت را مطرح كردهاند ، افلاطون الهى است كه در كتاب « جمهوريت » در گفتگوئى ميان سقراط و غلوكون چنين ميگويد :
س ما ميان فلاسفه حقيقى و دجالهاى فيلسوف نما فرق گذاشتهايم روشن است كه گروه اول ( فلاسفه حقيقى ) هستند كه بايد به حكومت و زمامدارى انتخاب شوند . اكنون مقدارى از امتيازات فلسفه حقيقى را بيان ميكنيم :
1 رغبت و تمايل شعلهور براى شناخت همه واقعيات اصيل .
2 عداوت و خصومت با دروغ و محبت حقيقى به صدق و خلوص .
3 پست شمردن لذات جسمانى .
4 بىاعتنائى به مال و ثروت .
5 علو ادراكات و آزادى انديشه .
6 عدالت و اخلاق لطيف .
7 سرعت انتقال در خاطرات و قدرت و يادآورى محفوظات .
8 فطرت منظم و قانونى . 1 اگر ما در اين اوصاف بسيار عالى انسانى كه براى زمامدار شرط اساسى ميباشند ، دقت كنيم ، خواهيم ديد حاكميت چنين اشخاص در حقيقت ، حاكميت نمايندگان خداوندى در روى زمين است . اين يك نظريه فرسوده در گذرگاه قرون و اعصار نيست ، بلكه حقيقتى است كه براى هر محقق روشنفكر و روشن ضمير ( نه تحقيق فروشان حرفهاى ) كه مسئله حاكميت را جدى و همه جانبه و 1 جمهوريت افلاطون ترجمه حنا خباز ، ص 152 .
[ 232 ]
با اخلاص مطرح نمايد ، به آن حقيقت خواهد رسيد . بعنوان نمونه : اغلب پژوهشگران در فلسفه حاكميت و قراردادهاى اجتماعى از طرز تفكرات ژان ژاك روسو اطلاع دارند و ميدانند كه اين شخصيت با اينكه در ضرورت و لزوم حكومت و اجتماع مبنى بر دموكراسى داد سخن داده و دلايل متقن و روشنى را براى اثبات مدعاهاى خود آورده است . اين متفكر بالاخره به اين نتيجه ميرسد كه « براى كشف بهترين قوانين كه بدرد ملل بخورد ، يك عقل كل لازم است كه تمام شهوات انسانى را ببيند ، ولى خود هيچ حس نكند . با طبيعت رابطهاى نداشته باشد ولى كاملا آنرا بشناسد ، سعادت او مربوط به ما نباشد ولى حاضر شود به سعادت ما كمك كند . . . سپس ميگويد : بنابر آنچه گفته شد ،
فقط خدايان ميتوانند چنانكه شايد و بايد براى مردم قانون بياورند 1 . » البته كاملا روشن است كه منظور روسو از خدايان ، نمايندگان خدا در روى زمين ميباشد كه در اصطلاح اديان پيامبر ناميده ميشوند ، زيرا روسو مردى است مسيحى و يكتاپرست . و در جاى ديگر ميگويد : روح بزرگ قانون نويس تنها معجزه ايست كه ميتواند ماموريت آسمانى او را به خلق اثبات نمايد 2 » تفاوت مهمى كه گفته روسو با افلاطون دارد ، در اينست كه افلاطون براى زمامدار شرايطى را لازم ميداند كه مجموع آنها را روسو در الهى بودن انسان قانونگذار كه كشف از وجود بعد الهى در قانونگذار مينمايد مىپذيرد . بنظر ميرسد كه با توجه دقيق در طرز تفكرات هر دو شخصيت مزبور به حقيقتى خواهيم رسيد كه در مكتب اسلام مقرر شده است : اين حقيقت عبارتست از مشروط بودن قانونگذار به داشتن بعد الهى كه پيامبر اسلام و پيشوايان الهى بنام ائمه معصومين از اين شرط برخوردار بودهاند ، با اين تفاوت كه رابطه پيامبر با خدا بوسيله وحى مستقيم بوده و رابطه ائمه با خدا بوسيله تخلق به اخلاق اللّه و عصمت
-----------
( 1 ) قرارداد اجتماعى تأليف ژان ژاك روسو ترجمه آقاى غلامحسين زيرك زاده ص 81 .
-----------
( 2 ) همان مأخذ ص 86 .
[ 233 ]
ميباشد . همچنين همين حقيقت درباره زمامدار و رهبر در اسلام نيز ديده ميشود كه زمامدار بايد با يك رابطه الهى در مردم حكومت كند ، نهايت امر اينست كه در صورتيكه پيامبر زمامدار بوده باشد ، ارتباط او با خدا هم از راه تخلق به اخلاق اللّه است و هم داشتن بعد گيرندگى وحى . و در صورتيكه زمامدار يكى از ائمه معصومين بوده باشد ، ارتباط او با خدا بجهت عصمت و تخلق به اخلاق اللّه است ، بدون رابطه وحى . بنابر نظريه دو متفكر نامبرده ، انسانها ميتوانند از مسير شخصيتهاى الهى به دموكراسى واقعى خود برسند و الا هر دو مكتب افلاطون و روسو در مسئله قانونگذار و زمامدار دچار تناقض غير قابل حل خواهند ماند . نتيجه اين مبحث اينست كه حاكميت خداوند بر انسانها مخالف دخالت خود مردم در سرنوشت « حيات معقول » خود نميباشد ،
بلكه حيات معقول انسانها با تكيه بر اصول الهى قابل تفسير و توجيه و متكى بر هدف اعلاى زندگى خواهد بود .
در اول مبحث توضيح داديم كه بنا بيك تشبيه تقريبى كه بر مبناى تشبيه ناقص بر كامل ميباشد ، نسبت خدا به انسانها نسبت روح به فعاليتهايش ميباشد
كه تقريبا از جمله معروف امير المؤمنين عليه السلام بر ميآيد :
داخل فى الأشياء لا بالممازجة و خارج عن الأشياء لا بالمباينة ( خداوند داخل در اشياء است نه بطور اختلاط و امتزاج و بيرون از اشياء است نه بطور مباينت ) بنابراين ، نسبت حاكميت خداوند به حاكميت مردم بر مردم ، همان نسبت روح است به فعاليتهاى آن ، بعنوان مثال : وقتى كه مردم يا گروه عقلا با عقل سليم و وجدان پاك واقعيتى را به صلاح انسانها ديدند ،
حكمى كه بر مبناى اين بينش از مردم صادر ميشود ، حاكميت خداوندى بوسيله مردم براى مردم خواهد بود .
اين همان حجيت مستقل عقل است كه از جمله كلّما حكم به العقل حكم
[ 234 ]
به الشّرع استفاده شده است ( هر چيزى كه عقل به آن حكم كند شرع نيز به آن حكم ميكند ) و اصل تلازم عقل و شرع ناميده ميشود . اين واقعيت براى همه ما روشن است كه عقل و وجدان مردم بجهت محدوديت ديدگاهها و چشم اندازهاى مبهم كه در هدفگيرىهاى زندگى دارند و بجهت غلبه تمايلات و هوسبازيها و خود محوريها كه همواره سطوح روانى آنانرا اشغال مينمايد ،
قدرت كارآئى خود را از دست ميدهند و نميتوانند بر طبق هويت واقع گرايانه كه دارند ، به مديريت زندگى انسانها بپردازند ، بلكه ميتوان گفت : شئون فوق طبيعى « حيات معقول » بشرى از قلمرو عقول و وجدانهاى مردم بالاتر است .
لذا بر مبناى عدل و لطف الهى پيامبرانى كه رابطه مستقيم بوسيله وحى با خدا دارند ، از طرف خدا براى نجات دادن انسان از محدوديتهاى عقل و وجدان و آلودگى آن دو با تيرگىهاى خود محورى و طبيعت گرائى در ميان جوامع ،
مبعوث ميشوند و به كمك عقل و وجدان ميشتابند و براى همين است كه روايات معتبر عقل را حجت درونى و پيامبر را حجت برونى معرفى مينمايند . از آنجمله :
« يا هشام انّ للّه على النّاس حجّتين : حجّة ظاهرة و حجّة باطنة فأمّا الظّاهرة فالرُّسل و الأنبياء و الأئمة و امّا الباطنة فالعقول » 1 ( اى هشام ، خداوند براى مردم دو حجت دارد : حجت ظاهرى و حجت باطنى . حجت ظاهرى رسولان و پيامبران و ائمه عليهم السلام ، و حجت باطنى عقول ميباشد )
العقل دليل المؤمن ( عقل راهنماى انسان با ايمان است )
و لا بعث اللّه نبيّا و لا رسولا حتّى يستكمل العقل و يكون عقله افضل من [ جميع عقول ] امّته 3 ( و خداوند هيچ پيامبر و رسولى را مبعوث نكرده است مگر اينكه عقل او كامل شود و بر عقول همه افراد
-----------
( 1 ) الاصول من الكافى ج 1 ص 16 چاپ تهران .
-----------
( 2 ) همان مأخذ ص 25 .
-----------
( 3 ) همان مأخذ ص 13 .
[ 235 ]
جامعهاش برترى داشته باشد )
امير المؤمنين ( ع ) در خطبه يكم از نهج البلاغه يكى از اهداف رسالت رسولان را به فعليت رسانيدن و شكوفا ساختن عقول مردم معرفى كرده است : و يثيروا دفائن العقول ( و نهادىهاى مخفى عقول مردم را بر انگيزانند و به فعليت برسانند ) حال اين سؤال پيش مىآيد كه آيا دو حجت خداوندى عقل و پيامبر ميتوانند مخالف متناقض با يكديگر بوده باشند ؟ چنين چيزى امكان پذير نيست كه پيامبران بيايند و عقول انسانها را در رديف خودشان و به اصطلاح معمولى همكار خودشان معرفى نمايند و سپس به تناقضگوئى و پيكار با يكديگر برخيزند اين هماهنگى عقل و پيامبر با اين مسئله تأييد و تأكيد مىشود كه يكى از منابع فقه اسلامى عقل است ( كتاب ، سنت ، اجماع ،
عقل ) بنابراين ، احكامى كه از عقل سليم مردم درباره شئون زندگيشان صادر مىشود و آن حاكم رشد يافته كه اين احكام را در جامعه به مرحله تطبيق و اجراء در ميآورد ، حكومتى است از مردم بر مردم با وسيله احكام و قوانينى كه از پيشوايان فوق طبيعى و حجت باطنى انسانها كشف و صادر شده است .