اگر زمامدار يك جامعه با ايمان نباشد
درست است كه مطابق منابع اسلامى حكومت اصلى در جوامع اسلامى جنبه الهى دارد و بايد مردم براى بدست آوردن چنين حكومت از كوشش و تلاش هيچ خوددارى نكنند و بوسيله حكومت الهى است كه حق و عدالت و صلح و صفاى واقعى در جامعه حكمفرما ميگردد ، و پايان همه حكومتهاى جوامع دنيا يك حكومت جهانى الهى خواهد بود . ولى اگر چنين حكومتى امكان پذير نشد در درجه دوم وجود حكومتى كه مديريت جامعه را بعهده بگيرد و جامعه را از هرج و مرج و اختلالهاى مانع از حيات اجتماعى نگهدارى نمايد ، يك ضرورت طبيعى است ، اگر چه متصدى يا متصديان حكومت خود در آتش بىايمانى بسوزند و تباه شوند . اين مطلب را جلال الدين مولوى در موقعيت اغنياى بىايمان كه شامل حكومتها مىشود ، چنين بيان ميكند :
شهوت دنيا مثال گلخن است
كه ازو حمام تقوى روشن است
[ 221 ]
ليك قسم متقى زين تون صفاست
زانكه در گرمابه است و در تقاست
اغنياء ماننده سرگين كشان
بهر آتش كردن گرمابهدان
اندر ايشان حرص بنهاده خدا
تا بود گرمابه گرم و با نوا
اين ابيات عين مضامينى است كه امير المؤمنين عليه السلام در جملات مورد تفسير فرموده است . البته پايدارى حكومت زمامداران بىايمان بستگى باين دارد كه قوانين و اصول حيات اجتماعى و مديريت آنرا بپذيرند و مطابق آنها عمل كنند و در صورت ظلم و تعدى در جامعه همان ضرورت طبيعى كه حكومت آنانرا پىريزى كرده بود ، دمار از روزگارشان بر ميآورد و از بين ميروند .
اين يك ضرورت طبيعى بوده و داخل منطقه ارزشها نمىباشد . بدان جهت كه مسئله حكومت اسلامى بارها در نهج البلاغه مطرح شده است ، لذا در اينجا يك بحث نسبتا مشروح را در اين مسئله مطرح مينمائيم :