اينست نتيجه استقلال و آزادى شخصيت
ابن أبي الحديد محتويات اين جملات را بيان كننده وضع امير المؤمنين ( ع ) در زمان خلافت عثمان ميداند يعنى او ميگويد : من در دوران خلافت عثمان از انجام تكليف كه امر به معروف و نهى از منكر در دستگاه خلافت بود ، كمترين كوتاهى ننمودم ، در صورتيكه ديگران از انجام آن تكليف بزرگ سرباز زدند و اظهار ناتوانى كردند ، يا طورى حركت ميكردند كه واقعا ناتوان ميگشتند .
و همچنين محتويات جملات بعدى را بازگوكننده وضع امير المؤمنين عليه السلام در آن دوران معرفى ميكند . بعضى ديگر از شارحين معتقدند كه همه اين جملات ميتواند توضيح دهنده وضع امير المؤمنين در همه دورانهاى پس از وفات پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله بوده باشد . بنظر ميرسد جملات مورد تفسير بيان كننده آن استقلال و آزادى شخصيت است كه باتفاق همه صاحبنظران مطلع از شخصيت و تاريخ حيات فرزند ابيطالب در آن بزرگوار وجود داشته است . اما اينكه محتويات اين جملات بكدامين دوره از زندگانى او قابل تطبيق مستقيم است ،
ميتوان با سرگذشت و رويدادهاى اجتماعى و سياسى آن دورانها مورد محاسبه و بررسى قرار داد . آنچه كه مهم است اينست كه اين قضاياى چهارگانه :
1 قيام به وظيفه در آنهنگام كه ديگران سر از انجام وظيفه باز ميزنند .
2 نگريستن از افق بالاتر در آنهنگام كه ديگران حتى پيش پاى خود را نمىبينند و سر در لاك خود فرو ميبرند .
3 سخن گفتن صريح و صراحت در گفتار در آن هنگام كه ديگران دهان بربسته و در ناتوانى و ضعف از ابراز حق و حقيقت فرو رفتهاند .
4 حركت و تلاش در فروغ الهى در آنهنگام كه ديگران را ركود و خمودى از پاى در آورده است ، نتايجى از استقلال و آزادى شخصيت است كه تا گام به مافوق حيات طبيعى نگذارد و وارد « حيات معقول » نگردد ، امكان ناپذير است . اين تنها « حيات معقول » است كه ميتواند عظمت و ارزش تكليف
[ 97 ]
را بعنوان عنصر اساسى حيات تلقى نمايد . اين تنها « حيات معقول » است كه آدمى را به افقى والاتر از آن پستىها كه عشاق حيات طبيعى در آن پرسه ميزنند بالاتر ببرد .
اين تنها از مختصات « حيات معقول » است كه آدمى سخن با صراحت بگويد ، اگر چه همه مردم در سكوت مرگبار فرو روند و مشغول جان كندن باشند . اين از آثار معجزهآساى « حيات معقول » است كه در آنهنگام همه مردم در تاريكىهاى مهلك حيات طبيعى محض راكد و متوقف گشتهاند ، او با فروغ الهى در حركت و تكاپو منزلگههاى تكاملى را يكى پس از ديگرى پشت سر ميگذارد . 6 ، 13 و كنت أخفضهم صوتا و أعلاهم فوتا فطرت بعنانها و استبددت برهانها كالجبل لا تحرّكه القواصف و لا تزيله العواصف . لم يكن لأحد فيّ مهمز و لا لقائل فىّ مغمز ( در آنموقع صداى من از صداى همه آنان پايين بود و در سبقت [ در خير و صلاح جامعه ] بالاتر از آنان بودم . من با عنان كمالات بپرواز در آمدم و وسيله سبقت در اختيار من بود . همانند آن كوه بودم كه بادهاى تندوز از متزلزل ساختن آن ناتوان و طوفانها از بر كندن آن عاجز است : هيچ كس توانائى عيبجوئى در من نداشت و هيچ گويندهاى نمىتوانست طعنى بر من وارد آورد ) .