داستان خوارج نهروان و معرفى آنان
پيش از شروع به تفسير جملات خطبه ، لازم است كه توضيحى مختصر درباره داستان خوارج نهروان داده شود .
ابن ابي الحديد در مجلد دوم از شرح نهج البلاغه از ص 265 به بعد در شرح همين خطبه چنين ميگويد : « اخبار فراوان تا حد تواتر رسيده است كه خداوند با زبان پيامبرش ( ص ) وعده پاداش نيكو به قاتلين خوارج داده است .
و در روايات صحيح كه مورد اتفاق است ، چنين آمده است كه موقعى كه پيامبر اكرم ( ص ) مالى را قسمت ميكرد ، مردى از بنى تميم كه ذالخويصره ناميده ميشد آمد و گفت : يا محمد عدالت كن حضرت فرمود : عدالت كردهام . آن مرد دوباره همان سخن را تكرار كرد و گفت : يا محمد ، عدالت كن ، زيرا تو عدالت نكردى حضرت فرمود : واى بر تو اگر من عدالت نكنم چه كسى عدالت خواهد كرد ؟
عمر در اين موقع برخاست و گفت : يا رسول اللّه اجازه بده گردنش را بزنم ، حضرت فرمود : رهايش كن ، بزودى از جنس اين مرد گروهى خروج ميكنند و از دين تجاوز ميكنند و ميگذرند ، چنانكه تير از شكار و نشانه خود بدون
[ 70 ]
اينكه بخون آن شكار آلوده شود ميگذرد . . . » اين خبر هم از عايشه نقل شده است : « مسروق ميگويد : عايشه بمن گفت : تو از فرزندان من و از بهترين آنان در نزد من ميباشى . آيا اطلاعى درباره مخدج دارى ؟ گفتم : آرى ،
على بن ابيطالب او را در كنار رودخانهاى كه بالاى آنرا تامرا و پائين آنرا نهروان مينامند ، كشت . اين رودخانه ما بين لخاخيق و طرفاء قرار دارد . عايشه گفت : دليلى بر اين گفته خود بياور . من مردانى را آوردم ، همه آنان شهادت دادند كه على بن ابيطالب مخدج را كشته است . سپس من به عايشه گفتم ، ترا به صاحب اين قبر ( رسول اللّه ) ، از پيامبر خدا چه شنيدهاى درباره اين گروه ؟ عائشه پاسخ داد : من شنيدهام كه فرمود : اين گروه بدترين مردم و بدترين مخلوقاتند و بهترين مخلوقات و نزديكترين مردم بخدا از جهت وسيله آنانرا خواهد كشت . » 1 مسلم بن حجاج در صحيح خود كه ابو داود نيز با او موافقت كرده است از زيد بن وهب كه در لشگريان امير المؤمنين ( ع ) بوده است ، نقل كردهاند كه امير المؤمنين فرمود : « اى مردم ، من از رسول اللّه ( ص ) شنيدم كه ميفرمود :
گروهى از امت من خروج ميكنند و قرآن را ميخوانند كه قرآن خواندن شما چيزى در برابر قرآن خواندن آنان نيست و نماز ميخوانند در صورتيكه نماز خواندن شما در مقابل نماز خواندن آنان چيزى نيست . قرائت قرآن آنان از گلويشان تجاوز نميكند . از دين تجاوز ميكنند و ميگذرند ، چنانكه تير از نشانه خود ميگذرد .
اگر آن لشگريانى كه با آنان بمبارزه خواهند برخاست بدانند كه خدا با زبان پيامبرشان چه ثوابى براى آنان وعده داده است ، از عمل كردن ( از ديگر عبادات ) باز ميايستند » 2 اما داستان خوارج نهروان بطور اختصار چنين است : « ابن ديزيل يا ابن ويزيل در كتاب صفين نقل ميكند از عبد الرحمن بن زياد از خالد بن حميد از عمر غلام
-----------
( 1 ) مسند احمد بن حنبل نقل از شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 2 ، ص 267 .
-----------
( 2 ) صحيح مسلم بن حجاج نقل از منهاج البراعة فى شرح نهج البلاغه هاشمى خوئى ج 3 ، ص 119 و 120 .
[ 71 ]
غفرة كه ميگويد : وقتى كه على بن ابيطالب عليه السلام از صفين به كوفه برگشت ،
خوارج توقف كردند تا عددشان زياد شد ، سپس به بيابانى در اطراف كوفه رفتند كه حروراء ناميده ميشد و در آنجا دسته جمعى فرياد زدند كه لا حكم الاّ للّه و لو كره المشركون ( حكم نيست مگر از آن خدا اگر چه مشركين نخواهند ) بدانيد على و معاويه در حكم خدا شرك ورزيدند . امير المؤمنين عليه السلام عبد اللّه بن عباس را فرستاد كه درباره خواسته آنان بررسى نمايد . ابن عباس با آنان به گفتگو پرداخت و سپس برگشت . امير المؤمنين گفت : چه ديدى ؟ ابن عباس گفت : سوگند بخدا ، نميدانم آنها كيستند ( چه ميگويند ) امير المؤمنين فرمود : آيا آنان منافقيناند ؟ ابن عباس گفت : قيافه آنان قيافه منافقين نيست ،
زيرا اثر سجده در پيشانيشان ديده ميشود و قرآن را تأويل ميكنند . حضرت فرمود : آنان را رها كنيد ماداميكه خونى نريختهاند و مالى را بتجاوز غصب نكردهاند . سپس فرستادگانى بسوى آنان فرستاد كه از آنان بپرسند : اين چه حادثهايست يا چه بدعتى است كه بوجود آوردهايد و چه ميخواهيد ؟ خوارج پاسخ دادند كه ما ميخواهيم ما و تو و هر كسى كه در صفين با ما بود سر شب از شهر بيرون برويم و از داستان حكمين بخدا توبه كنيم ، سپس بسوى معاويه حركت كرده و با او بجنگيم تا خدا ميان ما و او حكم كند . امير المؤمنين فرمود : چرا اين سخن را موقعى كه دو حكم را به حكميت مقرر كرديم ، و از آن دو عهد و پيمان گرفتيم كه مطابق قرآن عمل كنند ، نگفتيد ؟
خوارج در جواب گفتند : جنگ در آنموقع طولانى شده و ناراحتيها شدت پيدا كرده و زخمها زياد و چارپايان و سلاح از كار افتاده بود .
امير المؤمنين فرمود : آيا در آنموقع كه ناراحتى شديد بود معاهده كرديد ، وقتى كه خسته شديد ، گفتيد : ما پيمان را بشكنيم ؟ رسول خدا ( ص ) پيمانى را كه با مشركين مىبست وفاء ميكرد ، آيا دستور ميدهيد كه من پيمان شكنى كنم ؟ در برابر اين سخنان امير المؤمنين عليه السلام در جاى خود
[ 72 ]
ايستادند ( سخنى نداشتند و خشكيدند ) . . . 1 احتجاجات و سخنان امير المؤمنين عليه السلام در آن مارقين اثرى نكرد و كار به جنگ و پيكار كشيد . حبه عرنى ميگويد : وقتى كه با سپاهيان على ( ع ) بآنان رسيديم . آنان بسوى ما تيراندازى كردند ، گفتيم يا امير المؤمنين ،
آنان بسوى ما تيراندازى ميكنند . فرمود : شما خوددارى كنيد ، بارديگر خوارج بسوى ما تيراندازى كردند ، باز امير المؤمنين فرمود : شما خوددارى كنيد . وقتى كه براى بار سوم شروع به تيراندازى كردند ، فرمود : اكنون جنگ جايز است ، حمله كنيد بآنان 2 علامه مجلسى از جندب بن زهير ازدى نقل ميكند : « سپس امير المؤمنين وارد صف شد و فرمود : كيست كه اين قرآن را بگيرد و بطرف آن گروه ببرد و آنانرا به كتاب خدا و سنت پيامبرش دعوت كند و او كشته خواهد شد و بهشت جاى او خواهد بود . كسى پاسخ نداد مگر جوانى از بنى عامر بن صعصعه ، وقتى كه امير المؤمنين كمى سن او را ديد ،
فرمود : تو برگرد بجاى خود . سپس آن حضرت بار ديگر سخن خود را تكرار فرمود ، كسى جز همان جوان كم سن جواب نداد . حضرت فرمود : بگير و برو .
و تو كشته خواهى شد ، هنگاميكه آن جوان به نزديكى آنان رسيد ، بطوريكه صداى او را ميشنيدند ، او را تيرباران كردند ، جوان بسوى ما برگشت در حاليكه صورتش مانند خارپشت شده بود .
امير المؤمنين فرمود : اكنون بگيريد اين گروه را و ما بآنان حمله كرديم » 3 در تواريخ آمده است كه امير المؤمنين ( ع ) پيش از صادر كردن فرمان حمله به گروه خوارج ، براى آنان احتجاج و استدلال ميكرد ، ولى از روى لجاجت نمىپذيرفتند . برخى ديگر از راويان ميگويند : امير المؤمنين هم شفاها و هم
-----------
( 1 ) منهاج البراعة فى شرح نهج البلاغه ج 3 ص 122 و 123 .
-----------
( 2 ) همين مأخذ ص 128 و 129 .
-----------
( 3 ) بحار الانوار علامه مجلسى كتاب الخرائج نقل از منهاج البراعة ج 3 ص 129 .
[ 73 ]
بوسيله نامهها خطاى خوارج را بايشان گوشزد كرد ، ولى بهمان خطاى خود مقاومت نمودند . پس از آنهمه صبر و تحمل و اتمام حجت كه امير المؤمنين ( ع ) فرمودند : جنگ ميان سپاهيان آنحضرت و گروه خوارج شعلهور شد و در اندك ساعاتى همه آنان كه چهار هزار نفر بودند كشته شدند مگر نه ( 9 ) نفر كه تقسيم شدند و بطرف خراسان و عمان و يمن و الجزيره و كرانههاى فرات و تلموزون گريختند و از ياران امير المؤمنين كشته نشد جز نه ( 9 ) نفر
و اين خبرى است كه آنحضرت پيش از حادثه نهروان داده بود كه : « نقتلهم و لا يقتل منّا عشرة و لا يسلم منهم عشرة » ( ما آنانرا مىكشيم و از ما ده نفر كشته نميشوند و از آنان ده نفر سالم نميمانند )
همين مطلب را در خطبه شماره 59 صريحا فرموده است :
و اللّه لا يفلت منهم عشرة و لا يهلك منكم عشرة ( سوگند بخدا ، از اين خوارج ده نفر نجات پيدا نميكنند و از شما ده نفر هلاك نميگردند ) 2 ، 6 فأنا نذير لكم أن تصبحوا صرعى بأثناء هذا النّهر و بأهضام هذا الغائط على غير بيّنة من ربّكم و لا سلطان مبين معكم قد طوّحت بكم الدّار و احتبلكم المقدار ( من شما را از بخاك افتادن در اثناى اين نهر [ يا پيچگاه آن ] و در زمينهاى هموار اين گودى مىترسانم [ كه بخاك و خون در غلطيد ] بدون دليل روشنى از پروردگارتان . اين دنياى فانى شما را به هلاكت انداخت و قضا و قدر الهى [ كه مقدماتش را خودتان آماده كردهايد ] شما را در دام خود گرفت ) .