زمان بسيار سريع مىگذرد ، ولى نگاه ما باين حركت سريع از فاصله بسيار زياد است كه حركت سريع را كند نمايش مىدهد .
هر اندازه كه فاصله ما بين ناظر و جسم متحرك زيادتر باشد ، حركت آن جسم كندتر مىنمايد . حقيقت اينست كه با اينكه سازنده كشش زمان در كارگاه مغز ما است و ما مىتوانيم عبور طناب ممتد زمان را در درون خود احساس كنيم ، و چگونگى شتاب و كندى آنرا بطور مستقيم دريافت نمائيم ، با اينحال به ندرت اتفاق ميفتد كه ما چنين توجه عميقى به درون داشته و واقعيت گذشت زمان را بخوبى دريابيم . آرى ، فقط در آنهنگام كه پس از سپرى شدن ساليان عمر به عقب بر مىگرديم ، تا حدودى سرعت گذشت زمان را درك مىكنيم .
فراموش نميكنم كه روزى در بالين يك بيمار نشسته بودم كه در حدود نود سال از عمرش گذشته بود و دو روز بعد از دنيا رفت ، او هنوز هوش و دركش را
-----------
( 1 ) الحجر آيه 3 .
[ 278 ]
از دست نداده بود ، از وى پرسيدم ساليان گذشته عمر خود را چگونه درك ميكنيد ؟ او پلكهاى چشمش را رويهم گذاشت و فورا باز كرد و گفت :
« چنين چيزى » و با « چنين سرعتى » .
اشتغال مغز معمولا به پديدههاى درونى و برونى در حال سكون بيشتر و طبيعىتر از اشتغال به حركتها است ، حتى اگر فرض كنيم مانند كارگرى باشيم كه صبح تا شام با حركتهاى طولى يا دورى ماشينآلات يك كارگاه در تماس باشد و همواره ديدگاه او اجسام در حال تحرك بوده باشد ، و مانند كسى باشيم كه دائما در كنار جوئى نشسته است كه آب جارى از آن مىگذرد ،
با اين فرض نيز يك مفهوم ثابت از آن حركتها كه دائما روياروى ما است در ذهن ما منعكس مىشود و خود حركت در درون ما قابل لمس تحققى نميباشد . نميخواهيم بگوئيم : ما نميتوانيم حركت را درك كنيم ، بلكه ميگوئيم : مفهوم انتزاعى از حركت غير از خود حركت است ، و آنچه را كه ما در مغز خود در مييابيم ، مفهوم انتزاعى حركت مىباشد [ 1 ] . بنابراين ، درك ما هم درباره گذشت زمان بر زندگى ما ، غالبا درك يك مفهوم انتزاعى است نه واقعيت آن . اگر بتوانيم با يك درون بينى دقيق گذشت زمان را نظاره كنيم ، خواهيم ديد : ارتباط ما با محسوسات پهناور و بسيار متنوع است كه آنها را بطور ناخودآگاه يكى پس از ديگرى قرار داده گمان مىكنيم كشش زمان همين حوادث و رويدادها و محسوسات است كه ما بطور تصنعى يكى پس از ديگرى بر نهادهايم چند آيه در قرآن مجيد مىفرمايد : مردم در روز قيامت خواهند فهميد كه كَأَنْ لَمْ يَلْبَثُوا اِلاَّ ساعَةً مِنَ النَّهارِ 1 ( گويا آنان در دنيا توقف ننمودهاند ، مگر ساعتى از روز را ، ) نكته اينكه مىفرمايد : ساعتى از روز را كاملا روشن است ،
[ 1 ] مسائل متعدد و متنوعى درباره درك حركت از نظر ذهنى و روانى و فلسفى وجود دارد كه از دائره بحث فعلى ما بيرون است .
-----------
( 1 ) يونس آيه 45 .
[ 279 ]
زيرا مغز ما در حال خواب كشش زمان را بطور طبيعى درك نميكند . و اگر اين قدرت مغزى را داشته باشيم كه : در اين زندگانى از حوادث و رويدادها و محسوسات قطع نظر نموده و بطور خالص گذشت لحظات زمان را بطور خالص مورد تماشا قرار بدهيم ، از سرعت گذشت آن به وحشت خواهيم افتاد . مخصوصا اگر نتيجه گذشت زمان را هم در نظر بگيريم كه عبارتست از بريدن تدريجى درخت عمر ما ،
تأسف شديد هم بآن وحشت اضافه خواهد گشت :
در قطع نخل سركش باغ حيات ما
چون اره دوسر نفس اندر كشاكش است
فقط يك توجه است كه مىتواند وحشت و تأسف گذشت و سپرى شدن عمر ما را از بين ببرد و اميد و خوشحالى و آرامش را جانشين آنها بسازد و آن توجه باينست كه بدانيم با هر نفسى كه مىزنيم از زندان دنيا دورتر و به ملاقات پروردگارمان نزديكتر مىشويم :
اين نفس جانهاى ما را همچنان
اندك اندك دزدد از حبس جهان
تا اليه يصعدا طياب الكلم
صاعدا منّا الى حيث علم
[ 1 ]
ترتقى أنفاسنا بالارتقاء
متحفا منَّا الى دار البقاء
[ 2 ]
پارسى گوئيم ، يعنى اين كشش
زانطرف آيد كه دارد او چشش
اين توجه معلول درك صحيح واقعيات است كه با عمل مطابق آن واقعيات همراه باشد . عمل مطابق واقعيات از قطعه قطعه شدن موجوديت آدمى با گذشت زمان و سپرده شدن هر قطعه آن به برههاى از زمان جلوگيرى مىنمايد :
هست هشيارى زياد ما مضى
ماضى و مستقلبت پرده خدا
آتش اندر زن بهر دو تا به كى
پر گره باشى از اين هر دو چونى
لا مكانى كه در او نور خدا است
ماضى و مستقبل و حالش كجا است
زيرا مقصود از جمله :
[ 1 ] تا بسوى خداوندى برود كلمات يا اعمال پاكيزه تا آنجا كه خدا ميداند .
[ 2 ] نفسهاى ما بعنوان تحفهاى بسوى ابديت ارتقاء پيدا مىكند .
[ 280 ]
فلم يبق منها الاّ صبابة كصبابة الأناء اصطبّها صابّها ( و نمانده است از دنيا مگر ته ماندهاى در كاسهاى كه كسى آنرا در كاسه ريخته باشد ) .
اينست كه هر لحظهاى از زمان كه در آن قرار گرفتهايم ، بدانجهت كه لحظات بعدى در اختيار ما نيست و ممكن است زندگى ما پيش از فرا رسيدن آن لحظات به پايان برسد ، يا در امكانات و استعدادهاى فعلى ما نقص و كاهشى پيدا شود و علل موفقيتهاى ما از بين بروند لذا همان لحظهاى كه در آن قرار داريم ، با نظر به امكانات و استعدادهاى موجود مانند اينست كه ته ماندهاى از امكانات و استعدادهاى گذشته در اختيار ما است و يا اصول و مبادى هستى مربوط به هستى آفرين ، مقدار كمى آن امكانات را به گنجايش اين لحظه در اختيار ما قرار داده است . اين همان مضمون بيتى است كه مىگويد :
ما فات قضى و ما سيأتيك فأين
قم فاغتنم الفرصة بين العدمين
( آنچه كه گذشته ، سپرى شده است و آنچه كه مىآيد آمدنش قطعى نيست و معلوم نيست كه چگونه خواهد آمد ، پس برخيز و ميان دو عدم را غنيمت بشمار ) 9 الا و ان الاخرة قد اقبلت ( بدانيد كه آخرت روى آورده است ) .