رهبرى مبتلا به پيروانى نا آگاه از عظمت تكليف
چه دلخراش است وضع روحى يك رهبر عظيم الشأنى كه از رهبرى كمترين سود مادى و مقامى براى خود منظور ننمايد و از همه عوامل سعادت و فضيلت همه ابعاد مردم جامعهاش مطلع باشد و شب و روز در راه بوجود آوردن همه عوامل سعادت و فضيلت براى مردم جامعه خود لحظهاى آرامش نداشته باشد ،
با اينحال مردم آن جامعه او را درك نكنند و طعم تكاليف و وظائفى را كه براى سعادت و فضيلت همان مردم متوجه ميسازد نچشند آرى ، بسيار دلخراش و شكنجهزا است وضع روحى رهبرى كه بمردم جامعه خود از افق بالاترى مىنگرد و خباثت و پليدى دشمنان آن جامعه را از همه جهات درك ميكند ،
ولى مردم آن جامعه با يك سستى و بيخيالى به زندگى احمقانه خود ادامه ميدهند بايد گفت كه آن مردم يا آگاهى از عظمت تكليف نداشتند و يا شايستگى رهبر
[ 207 ]
خود را به رهبرى قبول نكرده بودند و يا مبتلا به ضعف اراده بودند و يا خود محورى افراد آن جامعه ، آنانرا از شناخت « حيات معقول » بىبهره ساخته بود . حقيقت اينست كه با نظر به وضع عمومى جامعه آن دوران ، همه اين عوامل مزبور وجود داشته است ، نه باين معنى كه هر يك از افراد آن جامعه بوسيله همه اين عوامل پوچ و تباه شده بودند ، بلكه بعضى از آنان بيكى از عوامل مزبوره ،
بعضى ديگر به چند عامل از آنها مبتلا بودند ، مگر اقليتى اسف انگيز كه هم شايستگى رهبر را برهبرى در حد اعلا و هم عظمت تكليف و هم قدرت اراده و انسان محورى را درك نموده و اين امور را در « حيات معقول » خود عينيت بخشيده بودند ، مانند مالك اشتر ، عمار بن ياسر ، اويس قرنى و امثال اينان . 6 ، 7 لا أبا لكم ، ما تنتظرون بنصر ربّكم ( اى مردمى كه اصالت نداريد ، براى يارى پروردگارتان در انتظار چه كسى و كدام روزى و چه حادثهاى نشستهايد ) .