حكومت مردم بر مردم مانند حكومت روح تصفيه شده بر صفات و فعاليتهاى انسانى
با نظر به مجموع مباحث گذشته به اين نتيجه ميرسيم كه بجهت لزوم حاكميت خدا بر انسانها ، حكومت مردم بر مردم در مكتب اسلام ،
عبارتست از حكومت روح و مديريت آن بر صفات و فعاليتهاى انسانى و هدف اصلى چنين حكومت عبارتست از تقويت دو بعد مادى و معنوى مردم و تقليل دردها و تأمين آسايشهاى آنان در مسير هدف اعلاى زندگى كه « حيات معقول » ناميده مىشود . تعيين چنين حكومت بوسيله بعد مادى محض و خواستههاى طبيعى خالص مردم كه از سرچشمه خود محورى ميجوشد ،
امكان پذير نيست . حكومت در اسلام جلوهاى از حاكميت خداوندى در روى
[ 236 ]
زمين است و بهمين جهت است كه چنين حكومتى با استبداد و ظلم و جور طواغيت اجتماعات بهيچوجه سازگار نمىباشد ، چنانكه روح انسانى نميتواند به صفات و فعاليتهاى انسانى استبداد و ظلم و جور و طغيانگرى راه بيندازد .
براى توضيح اين حقيقت ، ميگوئيم : مقصود از حكومت مردم بر مردم آن نيست كه يكعده از افراد جامعه بر افرادى ديگر خط مشى زندگى را با زور و قدرت ،
تعيين نمايند ، نيز مقصود آن نيست كه جمعى از افراد جامعه تخيلات و پندارها و خواستههاى بىاساس خود را بر ديگر افراد تحميل كنند . همچنين منظور از حكومت مردم بر مردم آن نيست كه هر چه به زعم خود براى مردم صلاح و شايسته ديدند ، پيش كشيده و مردم را به پذيرش آن مجبور نمايند . زيرا معناى حكومت رهبرى مردم در مسير « حيات معقول » رو به بهترين هدفهاى مادى و معنوى با هماهنگ ساختن آنها مىباشد . اين « حيات معقول » يك جريان طبيعى تحقق يافته مانند ديگر جريانات طبيعى تحقق يافته نيست ، بلكه بايد آن را بوجود آورد . آنچه كه در جهان عينى طبيعى موجود و در جريان است ، زندگى طبيعى محض است كه در مجراى توالد و تناسل در قالبهاى محيطى و اجتماعى بوجود مىآيد و از بين ميرود . براى بوجود آوردن « حيات معقول » براى اجتماع ، حكومت ضرورت قطعى دارد كه آن زندگى طبيعى محض را با هدفگيرىهاى معقول توجيه نموده و بصورت « حيات معقول » در آورد ، يعنى از « آنچه هست » ، « آنچه بايد باشد » را حاصل نمايد . بنابراين ، مقصود از حكومت مردم بر مردم آنست كه عقول و وجدانهاى پاك مردم براى مردم حكومت كند ، نه زور و قدرت مردم و نه تخيلات و پندارها و خواستههاى بىاساس و نه نظريات شخصى و غير ذلك . و گمان نميرود متفكرى پيدا شود و سرسختترين مدافع حكومت مردم بر مردم بوده باشد و جز اين كه بعنوان ملاك حكومت مطرح نموديم ، چيزى قابل توجه بگويد . آيا احتمال ميدهيد كه يك متفكر هشيار و انسان شناس كه اطلاعى
[ 237 ]
از زندگى فردى و اجتماعى داشته باشد و بگويد ملاك حكومت مردم بر مردم زور و قدرت يا تخيلات و خواستههاى بىاساس و نظريات شخصى حكام است ؟ گمان نمىكنم حتى ماكياولى كه بعقيده متفكرانى فراوان بزرگترين جنايت را به حيات سياسى انسانها نموده است ، ملاك حكومت را امور مزبور بداند زيرا ممكن است او بگويد : من كه براى زمامداران امور مزبوره را تجويز كردهام ، بعنوان ابزار و وسايلى براى رسيدن به هدف كه ابقاى زمامدارى است مطرح نمودهام . بهرحال ترديدى در اين نيست كه مقصود از حكومت مردم بر مردم ،
حكومت عقول و وجدانهاى پاك مردم پس از تشخيص معناى « حيات معقول » بر مردم مىباشد . در نتيجه اين حكومت چنانكه گفتيم مانند حكومت روح بر صفات و فعاليتهاى انسانى است كه جلوهاى از حاكميت خداوندى بر مردم است .