من كه در مسئله حكميت با اصرار تمام مخالف بودم ، از من اطاعت نكرديد و نتايج وخيم مخالفت با من را ديديد ، حالا طلبكار هم هستيد ؟
آرى ، آقايان طلبكارند و در اين طلبكارى خيلى قيافه جدى هم بخود گرفتهاند گويا آن همه اصرار شديد امير المؤمنين عليه السلام را درباره مخالفت با مسئله حكميت فراموش كردهاند ، يا شايد هم در آن موقع كه امير المؤمنين حيلهگرى معاويه و عمرو بن عاص را درباره برداشتن قرآن در سرنيزهها توضيح مىداد و مىگفت : مردم فريب اين حيله شيطانى را نخوريد ،
زيرا اين مكر پردازان نه دين دارند و نه قرآنى مىشناسند ، اين آقايان نبودند كه امير المؤمنين با آنان سخن مىگفت و نصيحت ميكرد و نهى از حكميت ميفرمود نه هرگز ، اينان نبودند ، اينان همين امروز در حال چهل و پنجاه و شصت سالگى از مادر متولد شده و علم همه حقايق و واقعيات را در زير جمجمه خود آورده و امير المؤمنين را كه يك انسان بىخبر از همه چيز است ارشاد و هدايت مىفرمايند
چشم باز و گوش باز و اين عما
حيرتم از چشم بندى خدا
مخالفت شما با من ، يك مخالفت قابل توجيه و تأويل نبود كه با نظر به آن توجيه و تأويل خطا و معصيت شما قابل عفو و اغماض باشد ، بلكه اين مخالفت همان است كه خدا در قرآن به آن اشاره فرموده است :
وَ لَمَّا جائَهُمْ رَسُولٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مُصَدِّقٌ لِما مَعَهُمْ نَبَذَ فَريقٌ مِنَ الَّذينَ
نمىشنود ، وقتى كه وارد جزيره مىشود ، زباء با يك حيلهگرى جزيمه را مىكشد و قصير مىگويد : امر قصير اطاعت نمىشود .
[ 65 ]
اُوتُوا الْكِتابَ كِتابَ اللَّهِ وَراءَ ظُهُورِهِمْ 1 ( و هنگامى كه براى آنان پيامبرى از نزد خدا آمد كه تصديق مىكرد آنچه را كه پيامبران گذشته براى آنان آورده بود ، گروهى از كسانيكه براى آنان كتاب آمده بود ، كتاب الهى را پشت سر خود انداختند ) .
چگونه قابل عفو و اغماض است طرد كتاب الهى كه كفر بآيات خداوندى است . من در ميان شما بمنزله كتاب ناطقم و بشما دستور دادم كه فريب برداشتن قرآن بر سر نيزهها را نخوريد ، با من مخالفت كرديد . سپس بشما گفتم :
حكميت را نپذيريد ، اين هم يك حيله شيطانى ديگريست ، با شما با من به مخالفت برخاستيد . پس از آن گفتم : حال كه اصرار به جهالت و حماقت و مزدورى خود داريد ، اقلا ابو موسى اشعرى را از طرف من نفرستيد ، بلكه ابن عباس را بفرستيد كه شايستهتر و عالمتر است . آيا اين مخالفتها مخالفت با كتاب الهى كه دستور به پيروى از اولى الامر مىكند نيست ؟ اكنون هم بجاى انديشه در اين سرگذشت شوم و قيام به جبران آن ، خود را طلبكار مىبينيد و بار ديگر براى من سرنوشت تعيين ميكنيد ؟ 10 ، 11 حتّى ارتاب النّاصح بنصحه و ضنّ الزّند بقدحه ( تا جائيكه انسان خيرخواه درباره خيرخواهى خود به ترديد افتاد و آتش زنه از بيرون آوردن شراره امتناع ورزيد ) .