هيچ راهى براى ارتباط با ناتوانان ندارم مگر اينكه نخست حق آنان را از اقوياء بگيرم
آيا من ميتوانم خود را امير و زمامدار يك ناتوان بدانم ، ناتوانى كه اقوياء حق او را گرفته و حياتش را دچار ضعف و اختلال نمودهاند ؟ آيا من ميتوانم بعنوان يك انسان آگاه و مطلع از ناتوانى كه اقوياء حق او را طعمه خود ساختهاند ، بنشينم و دست روى دست بگذارم و بگويم : بمن چه ؟ آيا اين آگاهى ماداميكه اقدام به گرفتن حق آن ناتوان ننمودهام ، زندگى مرا از معناى اصلى خود ساقط نخواهد كرد ؟ اگر من كه از اصل تعهد برين درباره انسانها اطلاع دارم و ميدانم كه بر آمدن از عهده مسئوليت الهى در اين زندگانى بدون عمل به تعهد برين درباره انسانها امكان پذير نيست ، اقدام به ايفاى چنين تعهد نكنم ، ميتوانم خود را انسان مسلم بنامم ؟ در آنهنگام كه براى من آگاهى از حال يك ناتوان كه حقش پايمال شده است بوجود بيايد و من قدرت گرفتن حق آن ناتوان را داشته باشم و با اينحال از اقدام براى گرفتن حق وى كوتاهى كنم ، نه تنها بر نعمت آگاهى و قدرت كه از بزرگترين نعمتهاى خداوندى ميباشند ، كفران ورزيدهام ، بلكه با توجه به اينكه آگاهى و قدرت دو عنصر اساسى از من و دو بال پرواز براى ايفاى تعهد است ، با خويشتن بمبارزه برخاسته و اقدام به كندن بالهاى خود نمودهام .
من از پيامبر اكرم ( ص ) بارها شنيدهام كه فرموده است :
لن تقدّس امّة لم يؤخذ حقّ ضعيفها من قويّها غير متعتع ( هيچ امتى
[ 174 ]
به قداست انسانى نخواهد رسيد ماداميكه حق ناتوان آن امت بدون نقص از قويش گرفته نشود ) .
آرى ، سوگند بخداى ذو الجلال ، در هر كسى كه احساس اين تعهد بيدار نشده است ، او در ادعاى انسانيت دروغ صريح ميگويد . آن جامعهايكه آگاهى و قدرت بر احقاق حق ناتوانان خود داشته و اعتنائى بآن ندارد . چنين جامعهاى سعادت « حيات معقول » را حتى در خواب و رؤياهم نخواهد ديد . آن زمامداران و گردانندگان اجتماعات كه به احقاق حق ناتوانان با اهميت حياتى نمىنگرند ،
هيچ كارى درباره جوامع خود انجام نميدهند اگر چه هزاران مظاهر پيشرفت مادى در عرصه طبيعت بوجود بياورند و مردم آن جوامع پاى به ما فوق كهكشانها بگذارند .