در اين نقطه حساس است كه روش سياسى امير المؤمنين ( ع ) از سياستمداران معمولى جدا مىشود
روش سياستمداران معمولى . 1 اينان شايد پيش از تصدى به حرفه سياست ،
انسانهائى با محبت و مقيد به اصول اخلاقى و مذهبى بوده و مردم را انسانهائى تلقى مىكردند كه مانند خود آنان از خوشىها لذت مىبرند و از ناخوشىها رنج و زجر مىكشند و آرمانهائى دارند كه در راه وصول بآنها تلاش و تكاپو
[ 27 ]
مىنمايند و اشتياق به خيرات و كمالات دارند ولى پس از آنكه شغل سياست را پيشه خود مىسازند ، مهر و محبت آنان جهت خاصى پيدا مىكند ، آنان كسانى را دوست دارند كه مطابق ميلشان رفتار نمايند و همه انديشهها و خواستهها و گفتارها و كردارهايشان را تصديق نمايند و بپذيرند . همه اصول اخلاقى و مذهبى كه در سياستمداران معمولى پيش از تصدى بمقام مديريت وجود داشته است . از ميدان عمل سياستمدار كنار رفته ، اگر بكلى نابود نشوند ، بشكل تماشاگرانى كاملا بيطرف در گوشهاى از مغزشان ايستاده و قدرت وارد شدن به ميدان عمل را ندارند .
2 سياستمدار حرفهاى پس از اشتغال به سياست ، « من » جديدى پيدا مىكند كه اساسىترين كار آن تبديل « كس » ها به « چيز » ها است . در منطق اين « من تازه » همه عظمتها و امتيازات و زيبائىها و ظرافتهاى آدميان مبدل به اشكال و نمودهاى جمادات مىگردند و هيچگونه تحريكى در درون سياستمدار بوجود نمىآورند . شادى و اندوه و خنده و گريه اين گروه عجيب و غريب مستند به عوامل و انگيزههاى طبيعى نيست ، زيرا خنده آنان ممكن است مانند برقى باشد كه براى سوزاندن خرمن جانهاى مردم بروز مىكند . گريه آنان ممكن است مقدمه سيل خروشانى براى تباه كردن آباديهاى زندگى مردم بوده باشد . در آنهنگام كه چند سياستمدار حرفهاى در مجمعى نشسته و درباره نفوذ و كارهائى كه بايد براى ادامه مقام خود انجام بدهند ، مشغول مذاكره و طرح ريزى مىباشند ، خندهها و وجد و شعف و حتى احساساتى را ابراز مىكنند كه اگر يك انسان ساده لوح و معتدل ، به قيافهها و نمودهاى عضلاتى آنان بنگرد ،
مىگويد : به به چه « اخوان الصفا » و چه « خلان الوفائى » [ 1 ] كه پيرامون
[ 1 ] اخوان الصفاء برادرانى كه با كمال مسالمت و صفاى درونى دورهم نشستهاند .
خلان الوفاء دوستان و ياران با وفا كه هدفى جز گستردن راه سعادت پيش پاى مردم ندارد . ضمنا مؤلفان كتابى در فلسفه و علوم اين دو نام را براى خود انتخاب كردهاند .
[ 28 ]
هم نشسته و دل به انسانها مىسوزانند و مشغول طرح ريزى سعادت مردم مىباشند 3 با اهميتترين قانونى كه يك « من سياسى » آنرا مختل و نابود مىسازد ، قانون هدف و وسيله است . اين قانون كه مىتواند مردم را از موقعيتهاى پست به موقعيتهاى عالى حركت بدهد ، براى « من سياسى معمولى » معناى ديگرى پيدا مىكند و اين شرط را در قانون مزبور ناديده مىگيرد كه فقط آن هدف مىتواند حقيقتى را وسيله قرار بدهد كه عظمت و ارزشش بالاتر از وسيله بوده و آنچه را كه وسيله داراى آن مىباشد ، دارا بوده و امتيازى بالاتر از آنرا داشته باشد . در صورتيكه روش دائمى سياستمداران معمولى و حرفهاى هر هدفى را كه در كار خود انتخاب نمايند ، « من قدرتمند » خود را در آن هدف منظور نموده ، سهم بزرگى از مطلوبيت هدف را مستند به « من قدرتمند » خود مىداند و بعبارت روشنتر اگر هدف مثلا درصد درجه از مطلوبيت بتواند حقايقى را وسيله و قربانى نمايد ، هفتاد درجه آن مطلوبيت ذاتى هدف و سى درجه خواست « من مقتدر » او است ، اگر رقيب يا رقباى وى بخواهند همان هدف را با 99 درجه از مطلوبيت ذاتى هدف و يكدرجه خواسته خودشان را در نظر گرفته و حقيقتى را وسيله آن قرار بدهند ، همان يكدرجه را نكته ضعف محسوب نموده درصدد شكست دادن رقيب برمىآيند باين دليل كه او خواسته من مقتدر خود را بحساب مطلوبيت ذاتى هدف گذاشته است .
4 اگر « من سياسى » توانسته باشد اصول اخلاقى و مذهبى خود را در اعماق سطوح روانى خود بايگانى كند ، پس از كنارهگيرى از حرفه سياست و وارد شدن آن اصول به سطح خود آگاه روان ، از « من سياسى » خود كه با « كس » ها بعنوان « چيزها » رفتار كرده است ، رويگردان شده و در صدد طرد آن بر مىآيد . آيا واقعا من بودم كه چنان كارهائى را مرتكب شدم ؟ آيا من بودم كه اين انسانها را اشيائى قابل هرگونه تصرف و زير و رو كردن مىديدم ؟ اين مسائل چهارگانه هرگز در روش سياسى أمير المؤمنين ( ع )
[ 29 ]
ديده نمىشود ، زيرا اين زمامدار در دوران تصدى به امور سياسى همان اندازه پاى بند اصول اخلاقى و مذهبى بود كه پيش از آن دوران . همچنين من كمال يافته امير المؤمنين عليه السلام همان من بود كه انسانها را همواره « كس » ها مىديده است نه « چيز » ها : لذا محبتها و عواطف و احساسات و امتيازات و زيبائىها و ظرافتهاى انسانى در هر دو دوران زمامدارى و قبل از زمامدارى أمير المؤمنين ( ع ) بعنوان حقايق انسانى مطرح بوده است نه اشكال و نمودهائى از جمادات . هرگز على بن ابيطالب قانون هدف و وسيله را اسباب بازى با شرافت و حيثيت و جانهاى آدميان قرار نداده است . او با كمال مهارت مىتوانست از اين قانون مقدس سوء استفاده نموده ، بر قدرت ظاهرى خود بيفزايد ، ولى اگر جنين كارى مىكرد نام او در رديف سياستمداران بيخبر از انسان ثبت مىشد نه در رديف انبياء و اولياء اللّه . آن زمامدارى كه با اين روش با مردم جامعه رفتار مىنمايد ، خيرخواه جامعه است . از اين مباحث روشن مىشود كه اشخاصى كه مىگويند : على بن ابيطالب سياستمدار نبود ، بهتر اينست كه آنان نخست سياست را تعريف كنند و معناى آنرا روشن نمايند ، سپس چنين قضاوتى نمايند .
اگر مقصود از سياست تصدى بىقيد و شرط يك يا چند قدرتمند به اداره حيات طبيعى محض انسانها بوده باشد كه آن انسانها از ديدگاه سياستمدار و در مقابل خواستههايش چيزهائى قابل تصرف و انعطاف به هدف گيرىهاى وى بوده باشند ، على بن ابيطالب نه تنها سياستمدار نيست ، بلكه مخالف جدى سياستمداريست . و اگر مقصود رهبرى انسانها بسوى بهترين هدفهاى « حيات معقول » است ، سياستمدار حقيقى فرزند ابيطالب است و بس .
در عبارت زير كه از پطروشفسكى نقل مىكنيم ، دقت فرمائيد : « على پرورده محمد ( ص ) و عميقا به وى و امر اسلام وفادار بود . او يكى از شش نفرى بود كه از ميان همه به محمد ( ص ) نزديكتر بود و يكى از ده تن صحابه بود كه پيامبر
[ 30 ]
در زمان حيات خويش جنت را به ايشان نويد داده بود .
على تا سر حد شور و عشق پاى بند دين بود ، صادق و راستكار بود . در امور اخلاقى بسيار خردهگير بود . از نامجوئى و طمع و مال پرستى به دور بود و بىشك مردى دلير و جنگاورى با شهامت بود . . . على هم مردى سلحشور و هم شاعر و تمام صفات اولياء اللّه در وجودش جمع بود ( كرامات فراوان از وى نقل كردهاند ) ولى بالكل از صفات ضرورى يك رجل دولتى و سياستمدار عادى عارى بود . غلو در خردهگيريهاى اخلاقى كه ناشى از علل دينى بود ( ترس از مسئوليت در برابر خداوند ، ترس از مسئوليت ريختن خون مسلمانان ) وى را از اخذ تصميم بازمىداشت و گرايش به مدارا را در نهادش ايجاد كرده بود . عقل او كه كاملا تابع افكار دينى وى بود به كندى تصميم مىگرفت و با سستى بيشترى به اجراى تصميمات مىپرداخت . ترس از اينكه به افتخار طلبى شخصى و خود خواهى متهم شود ، غالبا وى را از شدت عمل و اجراى تصميمات سخت عليه دشمنانش باز مىداشت . على در نظر شيعيان كه توان گفت كه او راحتى بيش از محمد ( ص ) بزرگ مىداشتند نه تنها امام : بلكه پهلوان و ولى اللّه و مجاهد سلحشور كامل اسلام بود » 1 . چند مسئله مهم را در عبارات فوق مورد بحث قرار مىدهيم :
مسئله يكم « على تا سرحد شور و عشق پاى بند دين بود . صادق و راستكار بود » مسلم است كه شور و عشق آنحالت شگفتانگيز روانى است كه امكان ندارد متعلق بيك مشت احكام و عقايد خشك دينى بوده باشد .
يعنى يك مشت احكام و عقايد دينى نمىتواند معشوق و انگيزه شور و هيجان عميق و دائمى بوده باشد . عشق از ديدگاه عاشق تفسير كننده هستى بوسيله معشوق است . عشق همواره تمام سطوح روانى عاشق را در جذبه و نشاط و
-----------
( 1 ) اسلام در ايران از هجرت تا پايان قرن نهم هجرى تأليف ايليا پاوليچ پطروشفسكى ترجمه آقاى كريم كشاورز ، انتشارات پيام 1350 ص 49 و 50 .
[ 31 ]
شكوفائى در حد اعلا فرو مىبرد ، بنابراين ، بايستى ديد دين براى على بن ابيطالب چه حقيقتى را نشان مىداد كه جذبه و نشاط و شكوفائى او را در حد اعلا بوجود مىآورد . چنانكه از سخنان و زندگى و طرز تفكرات خود على ( ع ) برمىآيد : معشوق حقيقى او خدا بود كه در اين زندگانى خود را در تمام لحظات در پيشگاه او مىديد . لذا عقايد و احكام دينى براى او مانند پر و بال زدن يك پرنده براى وصول به آشيانه خود بوده است ، نه اينكه آن عقايد و احكام معشوق بالذات وى بوده باشند . در خطبه قاصعه وقتى كه حكمت احكام مربوط به حج را بيان مىدارد ،
بخوبى روشن مىشود كه على عمل به آن احكام را مانند پر و بال زدن پرنده براى وصول به آشيانه خود تلقى مىكند :
كعبه سنگ نشانى است كه ره گم نشود
حاجى احرام دگر بند و ببين يار كجاست
خلاصه عشق و شور على به دين مانند اشتياق شديد يك عاشق به تحريك شاخههائى از گل براى معشوقش بوده است ، نه براى خودگل . اگر چه رويه ديگر اعمال و گفتار و انديشههاى صالحه او عين حقيقت و امواجى از هدف اعلاى حيات مىباشد .
مسئله دوم « صادق و راستكار بود » اين جمله دليل واقعيت آن شور و عشق بود كه در جمله اول ديديم . اتصاف يك انسان به صدق و راستگارى در همه مدت عمر با صدها سنگلاخ و فراز و نشيب و پرتگاههاى هولناك و فداكارى و گذشتن از مقام بلكه حتى بىاعتنائى بزندگى ، علتى خيلى بالاتر از تقيد و تعصب عادى به مشتى عقايد و احكام دينى مىخواهد كه از عادت و تقليد بىچون و چرا ناشى مىگردد . عشق حقيقى است كه علت واقعى صدق و راستگارى است :
شادباش اى عشق خوش سوداى ما
اى طبيب جمله علتهاى ما
اى دواى نخوت و ناموس ما
اى تو افلاطون و جالينوس ما
مسئله سوم « در امور اخلاقى بسيار خردهگير بود » ظاهر اين جمله اينست
[ 32 ]
كه على ( ع ) در امور اخلاقى دچار افراط بود و نمىبايست آن اندازه سختگيرى نمايد . بنظر مىرسد اين مطلب بدون توجه به عظمت اصول كلى اخلاق گفته شده است . اصول كلى اخلاق بنياد اساسى انسانيت است و بدون مراعات آنها انسان نمىتواند از مرز حيوانيت عبور نمايد .
مقصود از اصول كلى اخلاق ، همان اصول « حيات معقول » است كه فقط عمل به آنها است كه مىتواند معنايى بزندگى ببخشد و از سقوط در پوچگرائى نجات بدهد . از طرف ديگر آنچه كه روش زندگى على ( ع ) نشان مىدهد و مخصوصا در فرمانى كه به مالك اشتر نخعى براى اداره كشور مصر صادر نموده است ، در مواردى متعدد او را به عفو و اغماض و نرمى و ملاطفت درباره مردم دستور مىدهد . ولى اين نرمى و ملاطفت و عفو و اغماض نبايد به اصول اساسى « حيات معقول » كه اسلام آنها را بيان كرده است ، صدمهاى بزند .
وانگهى اگر بآنچه كه در درون على ( ع ) درباره زندگى در اين جهان هستى مىگذشت توجهى كنيم ، خواهيم ديد با نظر به آن آگاهى و اطلاعى كه على ( ع ) از روى پرده و پشت پرده داشت ، رفتار اخلاقى او با مردم در حد اعلاى ملاطفت و سازگارى منطقى بوده است . على بن ابيطالب جهان هستى و هدف آن را و حيات انسانها و هدف آنرا جدىتر و قانونىتر از آن مىديد كه مانند ماكياولىها و معاويهها با اين جهان و انسانهائى كه در آن زندگى مىكنند به شوخى بپردازد و بگويد : بارى بهر جهت ، من زمام امور را در دست داشته باشم و مردم هم مشغول چريدن و خزيدن در اين دنيا ، زندگى خود را سپرى نمايند ، اينست جهان ، اينست مردم ، اينست من آيا احترام أمير المؤمنين ( ع ) در چند مورد به اكثريت با اينكه مىدانست رأى آنان مخالف واقع است ، از حد اعلاى ملاطفت و احترام او به اكثريت كشف نمىكند .
آيا عواطف و احساسات پاكى كه از اعماق دل درباره ناتوانان و درماندگان ابراز مىكرد ، دليل ملاطفت و احترام عميق او بانسانها نيست ؟ اين ملاطفتها
[ 33 ]
و عواطف و احساسات و نرمىها در پديده زندگى مردم ، غير از پاى بندى و سختگيرى درباره اصول اخلاقى و قوانين دينى است كه بدون مراعات آنها ،
هيچ حكمت و هدفى براى زندگى نميتوان پذيرفت .
مسئله چهارم « از نامجوئى و طمع و مال پرستى به دور بود و بىشك مردى دلير و جنگاورى با شهامت بود . . . على هم مردى سلحشور و هم شاعر و تمام صفات اولياء اللّه در وجودش جمع بود . » اين اوصاف فاضله را همه صاحبنظران و آگاهان از زندگى على بن ابيطالب بوى نسبت دادهاند و اين « قولى است كه جملگى برآنند » آنچه كه جاى تأمل و تعجب است ، عبارت بعدى پطروشفسكى است كه ميگويد : « ولى بالكل از صفات ضرورى يك رجل دولتى و سياستمدار عادى عارى بود » ميبايست آقاى پطروشفسكى اين جمله را با كلمه « بدينجهت » شروع كند و بگويد : « بدينجهت بالكل از صفات ضرورى يك رجل دولتى و سياستمدار عادى عارى بود » نه با كلمه « ولى » 1 زيرا علت دورى امير المؤمنين از سياست بازيهاى حرفهاى ، همان دورى از نامجوئى و طمع و مال پرستى و شهرت پرستى و رياست پرستى و قدرت پرستى بوده است كه او را در رديف پيامبران و اولياء اللّه در آورده است و اگر از امور مزبوره دورى نميكرد ، نام او در رديف ماكياولى و هابس و معاويه و هيتلر و بناپارت و بيسمارك و كلمانسو و غيرهم ثبت ميشد نه در گروه ابراهيم خليل و موسى و عيسى و محمد ( ص ) . درست است كه فرزند ابيطالب در شماره پيامبران الهى نبوده است ، ولى همه ميدانند كه وى از اوصاف عالى آن پيشوايان برخوردار بوده است . در روايتى معتبر كه هر دو گروه شيعه و سنى از پيامبر اكرم نقل كردهاند ،
چنين آمده است :
من اراد ان ينظر الى وجه آدم فى علمه و الى نوح فى تقواه و الى ابراهيم فى حلمه و الى موسى فى هيبته و الى عيسى فى عبادته و الى محمّد صلوات اللّه
-----------
( 1 ) البته ، با نظر به ترجمه است كه اين بررسىها و انتقادها را مطرح ميكنيم .
[ 34 ]
عليهم اجمعين فى تمامه و كماله فلينظر الى وجه على بن ابيطالب ( ع ) 1 ( هركس بخواهد بنگرد به صورت آدم در علمش ، و به صورت نوح در تقوايش ، و بصورت ابراهيم خليل درحلم و بردباريش ، و بصورت موسى در هيبتش ، و بصورت عيسى در عبادتش ، و بصورت محمد ( صلوات اللّه عليهم اجمعين ) در تمام و كمالش ، بنگرد بصورت على بن ابيطالب ( ع ) .
مسئله پنجم « على هم مردى سلحشور و هم شاعر و تمام صفات اولياء اللّه در وجودش جمع بود » اما نسبت شاعر بودن به على بن ابيطالب ( ع ) بانظر به مفهوم متداول شعر ، عارى از حقيقت است . آنچه كه ديده ميشود اينست كه آن حضرت در سخنان خود در نهج البلاغه به ابياتى از اشعار ديگران استشهاد كرده است و ديوانى به او نسبت داده شده است كه صحت آن بهيچ وجه اثبات نشده است ، اگرچه در اشعار آن ديوان مضامين انسانى خوبى وجود دارد و او قضاوتى ميان شعراء نيز فرموده است كه در آينده مورد تفسير واقع خواهد شد .
وفادارى و پاى بندى او به دين اسلام كه مورد تصريح پطروشفسكى است ، تقيد او را به قرآن در حد اعلا ثابت مينمايد و ميدانيم كه قرآن شعر و شاعرى خيالبافانه و پريدن در فضاى مفاهيم خلاف واقع و حقيقت را توبيخ شديد كرده است :
وَ الشَّعَراءُ يَتَّبِعُهُمُ الْغاوُنَ . اَلَمْ تَرَ اَنَّهُمْ فى كُلِّ وادٍ يَهيمُونَ . وَ اَنَّهُمْ يَقُولُونَ مالا يَفْعَلُونَ . اِلاَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ ذَكَرُوا اللَّهَ كَثيراً 2 ( شعراء كسانى هستند كه گمراه شدگان از آنان پيروى ميكنند ، مگر نديدهاى كه آنان در هر وادى بطور حيران ميگردند . و آنان ميگويند آن چيزى را كه عمل نمىكنند .
مگر كسانى كه ايمان آورده و اعمال صالح انجام ميدهند و خدا را بطور فراوان بياد ميآورند ) .
اين بود معناى خيرخواهى كه اولين حق اجتماع اسلامى بر زمامدار است
-----------
( 1 ) شرح تجريد خواجه نصير طوسى تأليف ملا على قوشچى باب امامت .
-----------
( 2 ) الشعراء آيه 224 تا 227 .
[ 35 ]
كه در اين مباحث تا حدى مورد بررسى قرار گرفت . و اين مباحث بخوبى اثبات كرد كه خيرخواهى امير المؤمنين عليه السلام شامل همه ابعاد مادى و معنوى مردم جامعه بوده است كه عالىترين تعريف كلمه سياست ميباشد .