تا يك بعد اين ارواح پوسيده وصله شود ، بعد ديگرى از آنها پاره مىگردد
آن قيافه شگفت انگيزى را كه مردم در دوران امير المؤمنين عليه السلام و در برابر زمامدارى دادگرانه آن انسان كامل از خود نشان دادهاند ، مىتواند دليل روشنى براى اثبات اين حقيقت بوده باشد كه افزايش رشد روحى مردم بطور آزاد و توجيه آنان بوسيله رهبران و مربيان واقعى ، آنچنانكه انتظار مىرود ، قطعى نيست . زيرا كدامين زمامدار را مىتوان عادلتر از امير المؤمنين پيدا كرد و كدام رهبر و مربى آگاهتر و دلسوزتر از آن بزرگ بزرگان را مىتوان سراغ گرفت ، معذلك مردم آن دوران همواره خود را در گسيختگى آراء و خواستهها متلاشى كرده بودند . اصلا مانند اين بود كه مردم آن دوران رهبر و مربى و زمامدارى ندارند با اين قيافه شگفت انگيز كه مردم در برابر على بن ابيطالب
-----------
( 1 ) الامام على صوت العدالة الانسانية ص 364 جرج جرداق .
[ 13 ]
عليه السلام از خود نشان دادهاند ، اگر مسئله تكليف و تعهد الهى نبود ، تصدى آن بزرگوار به زمامدارى حتى يك لحظه هم منطقى به نظر نمىرسيد ،
چنانكه در بعضى از جملات نهج البلاغه نيز ديده ميشود كه فرموده است : لو لا حضور الحاضر و قيام الحجّة بوجود النّاصر . . . ( اگر جمعى از حق طلبان براى اداى تكليف حضور نداشتند و اگر با وجود يار و ياور حجت براى من قائم نميشد . . . ) افسار اين خلافت را بر گردنش ميانداختم و راه خود را ميرفتم .
از طرف ديگر رشد روحى و اعتلاى انسانى با اجبار و اكراه و اضطرار هم سازگار نيست ، پس چه بايد كرد ؟ و اين درد را چگونه بايد مداوا نمود ؟
بنظر مىرسد اين معما يك امر بسيط نيست ، بلكه امرى است مركب و تشكل يافته از خصلتها و اوصافى كه هيچيك از آنها به تنهائى علت تباهى و انحراف معما گونه مردم نميباشد ، بلكه علت تامه بوجود آمدن اين معما ،
همان خودپرستى است كه از صيانت ذات شخصى شروع مىشود و در خودپرستى به نابودى هر انسان و هر اصل و قانون ختم مىشود . توضيح اينكه : انسان بطور طبيعى خود خواه است و اين حقيقتى است انكار ناپذير ، ولى همه ما ميدانيم كه ريشه اصلى اين خودخواهى عبارتست از آن غريزه اساسى كه « صيانت ذات » ناميده مىشود . صيانت ذات پديده و فعاليتى است كه بدون آن ادامه حيات امكان پذير نمىباشد ، آنچه كه اين پديده يا فعاليت را از حركت سازنده و اصلى خود منحرف مينمايد هوىها و تمايلات حيوانى آدمى است كه صيانت ذات را به خودپرستى مبدل ميسازد و اين خودپرستى تا حد نابودى اصول و قوانين و ديگر انسانها پيش ميرود . منحرف ساختن صيانت ذات بوسيله هوىها و تمايلات نفسانى ، در جوامعى كه ابعاد انسانى روشن شده است به هيچ گونه عامل اجبارى مستند نيست ، زيرا براى كسى كه ابعادى از هر دو گروه خير و شر ( ابعاد هوى و تمايلات و ابعاد رشد انسانى در ارتباط با همنوعان خود و استعدادهاى اصيل او ) روشن شده باشد ، او ميتواند بمقدار توانائى خود ،
[ 14 ]
صيانت ذات را از انحراف و كجروىها بازداشته و خود طبيعىاش را به من عالى انسانى مبدل نمايد .
مردم دوران امير المؤمنين ( ع ) اين من عالى انسانى را در وجود زمامدار خود ميديدند و آنهمه داد و فرياد امير المؤمنين كه اى مردم خودپرستى نكنيد .
اسير تمايلات حيوانى خود نباشيد ، كاشف از اين حقيقت است كه آنان قدرت بهره بردارى منطقى از صيانت ذات را داشته و ميتوانستند كه تمايلات حيوانى خود را بسود برخوردارى از يك من عالى انسانى مهار كنند . اگر مقدارى مطالعه درباره همه ملل و جوامع داشته باشيم ، باين نتيجه خواهيم رسيد كه آنان نيز از وجود شخصيتهائى با درجات مختلف ، و از اصول و قوانينى سازنده با اشكال گوناگون برخوردار بودهاند ، بطوريكه آنان نيز ميتوانستند در تنظيم صيانت ذات گامهائى شايسته بسوى من عالى انسانى بردارند .
بنابراين ، بايد گفت : آنانكه با داشتن امكانات حركت از خودخواهى طبيعى به سوى من عالى انسانى ، از اين حركت سرباز زدهاند ، مقصر و گناهكارند و مقصرتر از آنان كسانى هستند كه بدون توجه به آن امكانات .
درصدد توجيه انحراف آنان برآمده با اصطلاح بافىهاى حرفهاى حقيقت را ميپوشانند مانند « محيط چنان اقتضاء ميكرد » ، « مربيان آگاه و دلسوزى نداشتند » ، « فرهنگشان مختل و تباه بود » ، « اقتصادشان فلج بود » . . . هيچ يك از اين تفسيرها درباره جامعهاى كه امير المؤمنين ( ع ) زمامدارى آنرا بعهده گرفته بود ، درست نيست ، زيرا در همان محيط دهها انسان رشد يافته كه در حوزه تربيت امير المؤمنين ( ع ) به رشد روحى توفيق يافته بودند ، ديده ميشوند ،
سلمان فارسى ، ابوذر ، مالك اشتر ، عمار بن ياسر ، عمرو بن حمق خزاعى ،
قيس بن سعد بن عباده ، اويس قرنى ، ابو ايوب انصارى ، و امثال اينان با درجات مختلف در همان محيط زندگى ميكردند . مردم آن دوران كدامين مربى بالاتر از فرزند ابيطالب را ميخواستند كه بدون كمترين توقع ثروت و
[ 15 ]
مقام و كامجوئى و شهرت پرستى ، سعادت مادى و معنوى را براى آنان بخواهد .
آنان در انتظار كدامين فرهنگ سازنده بودند كه بتواند با عظمت فرهنگ اسلامى كه پيامبر براى آنان آورده بود ، برابرى داشته باشد . همچنين از نظر اقتصادى نيز نميتوان بهانهاى براى تباهىها و انحراف از مسير من عالى انسانى بدست آورد ، زيرا آنهمه دستورات اكيد كه اسلام براى ريشه كن كردن فقر و احتياجات مادى صادر نموده و بوسيله انسانى مانند امير المؤمنين اجراء ميشد ، ميتواند بهانه اقتصادى را كه براى انسان نشدن آورده ميشود ، از بين ببرد . باضافه اينكه امير المؤمنين با نظر به گفتارها و كردارهاى عينى زندگيش به اهميت حياتى اقتصاد بيش از همه آگاه بوده است . آن انسان آگاه اگر ميديد كه اختلال اصول اقتصادى است كه مردم را در لجن خودپرستى و تباهىها فرو برده است ، هرگز آنهمه داد و فرياد نميكرد و آنهمه ابراز ناراحتى و زجر نمىنمود ،
بلكه همه كوشش خود را در راه اصلاح وضع اقتصادى به كار ميانداخت .
در صورتيكه ما مىبينيم سر تا سر نهج البلاغه پر از فرياد به مردم آن دوران است كه چه دليلى بر انحراف و تباهى داريد ؟ چرا با من حركت نميكنيد ؟ چرا در راه بدست آوردن جاه و مقام هرگونه اصول انسانى را زير پا ميگذاريد ؟ خلاصه ، تا مسئلهاى بنام خود پرستى وجود دارد ، گسيختگى و پاشيدگى و متلاشىشدن انسانها از يكديگر نيز ، بعنوان يك معلول ضرورى در جوامع وجود خواهد داشت . 15 لبئس لعمر اللّه سعر نار الحرب انتم ( سوگند بخدا ، شما جنگ افروزان بدى هستيد )