است . اگر نيروی سومی دخالت كند و نوار مرزی دو كشور را اشغال كند ومانع تصادم نيروهای دو كشور شود صلح برقرار شده است زيرا صلح سياسی جزعدم تعرض و عدم تصادم مفهومی ندارد . اما صلح خانوادگی غير از صلح سياسی است . در صلح خانوادگی عدم تجاوزبحقوق يكديگر كافی نيست ، از صلح مسلح كاری ساخته نيست . چيزی بالاتر واساسیتر ضرورت دارد ، اتحاد و يگانگی و آميخته شدن روحها بايد تحققپذيرد ، همچنانكه در صلح و سازش ميان پدران و فرزندان نيز چيزی بالاتر ازعدم تعرض ضروری است . متأسفانه مغرب زمين به علل تاريخی و احيانامنطقهای ، با عواطف ( حتی در محيط خانوادگی ) بيگانه است ، صلحخانوادگی از نظر غربی با صلح سياسی يا اجتماعی تفاوتی ندارد . غربیهمانطوريكه با تمركز نيرو در مرز دو كشور صلح برقرار میكند ، میخواهد باتمركز قوه دادگستری در مرز حيات زن و مرد صلح برقرار كند ، غافل ازاينكه اساس زندگی خانوادگی برچيده شدن مرز است ، وحدت است ، بيگانهشمردن هر نيروی ديگر است . غرب پرستان بجای اينكه مغرب زمين را به اشتباهاتش در مسائل خانوادگیواقف كنند و به افتخارات خود بنازند ، چنان در همرنگ شدن با آنها سراز پا نميشناسند كه خودشانرا هم فراموش كردهاند . اما اين خود گم كردنديری نخواهد پائيد و با زمانيكه مشرق زمين شخصيت خود را باز يابد و قلادهبندگی غرب را پاره نمايد و به فكر مستقل و فلسفه مستقل زندگی خويش تكيهكند فاصله زيادی نداريم . در اينجا ذكر دو مطلب لازم است : |