مرد بخانهاش رفت و برگشت و گفت : - در خانهام چيزی پيدا نكردم . - باز هم برو بگرد ، يك انگشتر آهنی هم كه بياوری كافی است .دو مرتبه رفت و برگشت و گفت انگشتر آهنی هم در خانه ما پيدا نميشود، من حاضرم همين جامه كه بتن دارم مهر اين زن كنم . يكی از اصحاب كه او را ميشناخت گفت : يا رسول الله ، بخدا اين مردجامهای غير از اين جامه ندارد . پس نصف اين جامه را مهر زن قرار دهيد .پيغمبر اكرم فرمود : اگر نصف اين جامه مهر زن باشد كداميك بپوشند ؟هر كدام بپوشند ديگری برهنه ميماند ، خير اينطور نميشود . مرد خواستگار سر جای خود نشست . زن هم بانتظار ، جای ديگری نشسته بود، مجلس وارد بحث ديگری شد و طول كشيد . مرد خواستگار حركت كرد برود ،رسول اكرم او را صدا كرد : - آهای بيا . - آمد . - بگو ببينم قرآن بلدی ؟ - بلی يا رسول الله ، فلان سوره و فلان سوره را بلدم . - ميتوانی از حفظ قرائت كنی ؟ - بلی ميتوانم . - بسيار خوب ، درست شد ، پس اين زن را بعقد تو در |