كه قانون تطابق عقل و شرع را در اسلام بوجود آورده است . يعنی از نظر فقهاسلامی و لا اقل فقه شيعه اگر ثابت بشود كه عدل ايجاب میكند فلان قانونبايد چنين باشد نه چنان و اگر چنان باشد ظلم است و خلاف عدالت است ،ناچار بايد بگوئيم حكم شرع هم همين است . زيرا شرع اسلام طبق اصلی كه خودتعليم داده ، هرگز از محور عدالت و حقوق فطری و طبيعی خارج نمیشود .علماء اسلام با تبيين و توضيح اصل " عدل " پايه فلسفه حقوق را بنانهادند ، گو اينكه در اثر پيشامدهای ناگوار تاريخی نتوانستند راهی را كهباز كرده بودند ادامه دهند . توجه به حقوق بشر و به اصل عدالت بعنواناموری ذاتی و تكوينی و خارج از قوانين قراردادی اولين بار بوسيله مسلمينعنوان شد ، پايه حقوق طبيعی و عقلی را آنها بنا نهادهاند . اما مقدر چنين بود كه آنها كار خود را ادامه ندهند و پس از تقريباهشت قرن دانشمندان و فيلسوفان اروپائی از آن را دنبال كنند و اين افتخاررا بخود اختصاص دهند ، از يكسو فلسفههای اجتماعی و سياسی و اقتصادیبوجود آورند و از سوی ديگر افراد و اجتماعات و ملتها را با ارزش حياتو زندگی و حقوق انسانی آنها آشنا سازند ، نهضتها و حركتها و انقلابهابوجود آورند و چهره جهانرا عوض كنند . بنظر من گذشته از علل تاريخی ، يك علت روانی و منطقهای نيز دخالتداشت در اينكه مشرق اسلامی مسئله حقوق عقلی را كه خود پايه نهاده بوددنبال نكند . يكی از تفاوتهای روحيه شرقی و غربی در اينست كه شرق تمايلبه اخلاق دارد و غرب به حقوق ، شرق شيفته اخلاق است و غرب شيفته حقوق ،شرقی بحكم |