چهل سالگی به تأخير انداخت و احيانا برای هميشه " مجرد " ! . ماند !شك نيست كه قرن ما يك سلسله بدبختيها از زن گرفت ، ولی سخن دراينست كه يك سلسله بدبختيهای ديگر برای او ارمغان آورد . چرا ؟ آيا زنمحكوم است به يكی از اين دو سختی و جبرا بايد يكی را انتخاب كند ؟ ياهيچ مانعی ندارد كه هم بدبختيهای قديم خود را طرد كند و هم بدبختيهایجديد را ؟ . حقيقت اينست كه هيچ جبری وجود ندارد ، بدبختيهای قديم غالبا معلولاين جهت بود كه انسان بودن زن به فراموشی سپرده شده بود و بدبختيهایجديد از آن است كه عمدا يا سهوا زن بودن زن و موقع طبيعی و فطريش ،رسالتش ، مدارش ، تقاضاهای غريزيش ، استعدادهای ويژهاش ، به فراموشیسپرده شده است . عجب اينست كه هنگامی كه از اختلافات فطری و طبيعی زن و مرد سخن میرود، گروهی آنرا به عنوان نقص زن و كمال مرد و بالاخره چيزی كه موجب يكسلسله برخورداريها برای مرد و بالاخره چيزی كه موجب يك سلسله برخورداريها برای مرد و يك سلسله محروميتها برای زن است تلقی میكنند ،غافل از اينكه نقص و كمال مطرح نيست ، دستگاه آفرينش نخواسته يكی راكامل و ديگری را ناقص ، يكی را برخوردار و ديگری را محروم و مغبونبيافريند . اين گروه ، پس از اين تلقی منطقی و حكيمانه ! میگويند بسيار خوب ،حالا كه در طبيعت چنين ظلمی بر زن شده و ضعيف و ناقص آفريده شده آيا ماهم بايد مزيد بر علت شويم و ظلمی بر ظلم بيفزائيم ؟ آيا اگر وضع طبيعیزن را به فراموشی بسپاريم انسانیتر عمل نكردهايم ؟ . اتفاقا قضيه برعكس است ، عدم توجه به وضع طبيعی و فطری زن بيشترموجب پايمال شدن حقوق او میگردد . اگر مرد در برابر زن جبهه ببندد وبگويد تو يكی و من يكی ، كارها ، مسؤوليتها ، بهرهها ، پاداشها ، كيفرهاهمه بايد متشابه و همشكل باشد ، در كارهای سخت و سنگين بايد با من |