ارتداد میخوانيد . تاريخ خوارج ، عجيب و عبرت انگيز است از اين نظر كه وقتی عقيده دينی، با جهالت و نادانی و تعصب خشك آميخته شود چه میكند . ابن عباس وقتی كه به فرمان اميرالمؤمنين ( ع ) مأمور شد برود با آنهاصحبت كند وضعی ديد كه حيرت كرد " رأی منهم جباها قرحة لطول السجود ، وأيديا كثفنات الابل ، عليهم قمص مرخصة و هم مشمرون " ( 1 ) گروهی رامیبيند آثار سجده در پيشانيهای آنها ، كف دستهايشان مثل زانوی شتر پينهبسته، پيراهنهای شسته مندرس پوشيده و دامنها به كمر زده آماده كارزارند.مورخين نوشتهاند اينها مردمی بودند كه از گناهانی از قبيل دروغ پرهيزداشتهاند - حتی در حضور جبارانی مثل " زياد " عقيده خودشان را كتماننمیكردند با اهل معصيت مخالف بودند ، بعضيها قائم الليل و صائم النهاربودند . از آن طرف ، عقايدی قشری و سطحی داشتند . در مورد خلافت معتقدبودند لزومی ندارد يك نفر خليفه باشد ، قرآن هست ، مردم به قرآن عملكنند . ابن ابی الحديد میگويد بعد كه ديدند نمیتوانند بدون زعيم و رئيسباشند از اين عقيده عدول كردند و با عبدالله بن وهب راسبی كه از خودشانبود بيعت كردند . همان طوری كه مقتضای كم عقلی و سبك مغزی است بسياردر عقايد خودشان تنگ نظر بودند . اكثر خوارج همه فرق مسلمين را كافرمیدانستند ، با آنها نماز نمیخواندند ، ذبيحه آنها را نمیخورد ند ، بهآنها زن نمیدادند و از آنها زن نمیگرفتند ، عمل را پاورقی : . 1 رك : عقد الفريد ، ج 2 ، ص . 389 |