قهرا در مواردی كه بر ميخوريم به حكم صريح عقل و علم كه مقتضای حق چيستو مقتضای عدالت چيست ؟ صلاح كدام است و فساد كدام ؟ ناچاريم اينجاتوقف كنيم و عقل را به عنوان يك راهنما در مواردی كه ميتواند صلاح وفساد را درك كند ، بپذيريم و قاعدهای را كه عدليه گفتهاند كه " كل ماحكم به العقل حكم به الشرع " يا گفتهاند " الواجبات الشرعية ألطاف فیالواجبات العقلية " به كار ببنديم ، گيرم ظاهر يك دليل نقلی خلاف آنباشد ، زيرا روی آن مبنا ما برای احكام اسلامی روحی و غرضی و هدفی قائليم، يقين داريم كه اسلام هدفی دارد و از هدف خود هرگز منحرف نمیشود ، مابه همراه همان هدف میرويم ، ديگر در قضايا تابع فرم و شكل و صورتنيستيم ، همينكه مثلا فهميديم ربا حرام است و بی جهت هم حرام نيست ،میفهميم هر اندازه كه بخواهد تغيير شكل و فرم و صورت بدهد باز حرمتشجايی نمیرود ، ماهيت ربا ربا است ، و ماهيت ظلم ظلم ، و ماهيت دزدیدزدی ، و ماهيت گدايی و كل بر اجتماع بودن گدايی است ، خواه آنكه شكل وفرم و صورتش همان شكل ربا و ظلم و سرقت و گدايی باشد يا آنكه شكل وقيافه را عوض كند و جامه حق و عدالت بر تن نمايد . اما بنابر نظريه دوم ، عقل به هيچ وجه نمیتواند راهنما باشد ، قوانين ومقررات اسلامی يك روحی و معنايی ندارد كه ما اين روح و معنی را اصل قراردهيم ، هر چه هست همان شكل و فرم و صورت است و با تغيير شكل و فرم وصورت ، همه چيز عوض میشود . اصولا مطابق اين نظريه هر چند نام حق و عدلو نام مصلحت و تقديم مصلحتی بر مصلحت ديگر برده میشود ، اما يك مفهومواقعی ندارد ، نام همان شكل و فرم و صورت را مصلحت و |