میگوئيم پس تو هم حرف ديگران را قبول كردی ، تو هم روی يك شناخت خودمعيار دست گذاشتی . الان هم كه اين حرف را میزنی اشتباه میكنی كه خيالمیكنی عمل را معيار قرار دادهای ، باز شناختی را معيار قرار دادهای ،يعنی خود اين ، برای تو يك شناخت است . به بيان ديگر : عمل آن است كه وجود عينی دارد . تو يك فرضيه در ذهنتداری و به آن ، وجود عينی میدهی ، در وجود عينی ، منطبق با آن فرضيه درمیآيد ، پس میگوئی اين عمل كه وجود عينی دارد ، معيار آن شناخت من استكه وجود ذهنی دارد . من میگويم : اين كه " عمل معيار شناخت است " خوديك نوع شناخت است ، " اگر عمل مطابق فرضيه درآمد ، پس فرضيه درستاست " خود يك انديشه و فكر است ، يك شناخت است . آيا خود اينانديشه و شناخت را باز با عمل ديگری به دست آوردی ؟ يا نه ، بديهی است؟ میگويد اين ديگر واضح است ، بديهی است . پس جنابعالی هم اشتباهمیكنی ، تو از همان كسانی هستی كه شناخت را معيار شناخت میدانند ، و درميان شناختهای عالم ، به يك شناخت خود معيار قائل هستی و آن ، اينشناخت است ، يعنی به يك بديهی قائل شدهای . اشكال سوم ايرادی كه [ گفتيم ] راسل گرفته است ، اين ايراد است : تازه وقتیموشكافی میكنيم میبينيم اتفاقا تو در ميان شناختهای خود |