چيست ؟ قدما فقط يك گونه تعريف میكردند ، میگفتند : شناخت صحيح ياشناخت حقيقی يعنی شناخت مطابق با واقع ، و شناخت غلط يا خطا يعنیشناخت غير مطابق با واقع . بعضی از علمای جديد به نظرشان رسيد كه طبقاين تعريف ، خيلی از شناختها را نمیتوان فهميد كه آيا صحيح است يا غلط، حقيقی است يا خطا ، گفتند بايد تعريف را عوض كنيم ، به جای اينكهبگوئيم شناخت حقيقی و صحيح آن است كه مطابق با واقع و نفس الامر باشد ،میگوئيم شناخت صحيح و حقيقی يعنی شناختی كه اذهان يك زمان آن را قبولداشته باشند . هر شناختی كه در يك زمان مورد قبول علما واقع شد شناختیحقيقی است ، و هر شناختی كه در آن زمان مورد قبول نبود ، در آن زمانشناختی غلط است . لازمه اين سخن اين است كه [ میشود ] يك شناخت دربارهيك چيز ، در يك زمان صحيح باشد ، و همان شناخت عينا درباره همان چيز ،در زمان ديگر غلط باشد . مثلا علما از زمان بطلميوس [ تا حدود دو هزارسال ] اتفاق نظر داشتند كه زمين مركز است و خورشيد به دور آن میگردد ، واذهان نيز روی اين مسئله توافق داشتند . طبق تعريف مذكور ، در آن دوهزار سال ، حقيقت و صحيح همين بوده است . در حدود سيصد سال است كهاذهان بر اين توافق كردهاند و اين توافق روز به روز بيشتر میشود كهخورشيد ، مركز ، و زمين و چند سياره ديگر به دور آن میچرخند . پس در اينزمان اين [ نظريه ] حقيقت است . اما بنابر تعريفی كه قدما میكردنداينطور نيست ، از اين دو ، يكی حقيقت بوده و هست و خواهد بود و ديگریغلط بوده و هست و خواهد بود . اينچنين نيست كه هيئت بطليموس در زمانخودش حقيقت و هيئت كپرنيك از آن |