آگاهی چيز ديگر ( صورتی از جهان كه در ذهن من است ) ، و آنچه انسان ،آگاه به آن شده چيز ديگری است ( عالم عينی ) . اما در " خود آگاهی " (به معنای دقيق خودش ) عامل آگاه ، عامل آگاهی و عامل آگاه شده به او [هر سه يكی است ] ، يعنی نفس انسان در آن واحد هم آگاه است ، هم آگاهیاست و هم آگاه شده به خودش ، [ و به تعبير عاميانه ] يك قلنبه آگاهیاست . اينجاست كه اين " من " كه هر كس آن را درك میكند ( به اصطلاححكما علم انسان به ذات خودش علم حضوری است ، يا اتحاد عقل و عاقل ومعقول است ) طوری است كه " كجا " برای آن معنی ندارد ، چون " كجا "برای موردی است كه قابل ترديد باشد [ مثلا ] اينجا يا آنجا . وقتیمیگوئيد " من " ، در اين " من " كجا نمیآيد ، كی نمیآيد ، " چه كسی" نمیآيد ، كدام هم نمیآيد . نمیشود گفت كدام " من " . اصلا " من "كدام بردار نيست . اين هم باز از لطيفترين مسائل است ، و اولين دليلخدشه ناپذيری كه فلاسفه بر تجرد روح و تجرد نفس میآورند اين وضع خاص خودآگاهی " من " است ( خود آگاهی انسان به خودش ) ، ولی چون ما مسئلهشناخت را بررسی میكنيم بايد از اينها فهرستوار بگذريم . . 4 تعميم . 5 تعميق تفاوت چهارم ذهن انسان با آينه همان است كه جلسه قبل عرض كرديم :آينه هر چه را كه در برابرش واقع میشود منعكس میكند ، يك ذره اين طرفو آن طرف را نمیتواند منعكس كند ، ولی |