فرانسيس بيكنی - و فرانسيس بيكن به اين طرف - كه تا امروز هم ادامهدارد در مسئله معيار شناخت است . اين حرف در دنيا مورد قبول واقع شد ، گفتند اين حرفها چيست كه شناخترا با شناخت میشناسيم ؟ ! منطق ارسطويی میگفت شناختها بر دو قسم است :نظری و بديهی . " نظری است " يعنی مجهول است ، بايد روی آن فكر كرد ،احتياج به معيار دارد ، نياز به دليل دارد ، و " بديهی است " يعنی "خود معيار " است . شناختهای نظری را كه نياز به معيار دارند باشناختهای بديهی خود معيار میسنجيم . گفتند اين حرف منطق ارسطو غلط است، تمام شناختهای ما نظری است ، تماما نياز به معيار و محك دارد ، ما بهآن معنا شناخت بديهی نداريم . محك چيست ؟ محك " عمل " است .اينجاست كه برای اولين بار در زبان فلاسفه ، " عمل " از نظر معياربودن ، ارزش فوق العادهای پيدا میكند . البته عمل ارزشهای ديگری هم داردكه عرض میكنم . میگويند انسان وقتی كه میخواهد به يك انديشه واقعی و حقيقی برسد كه بامحك عمل ، صحيح بودن و حقيقی بودن آن را كشف كند ، بايد اين كار رابكند : اول بايد به بررسيهای استقرائی بپردازد ( چون اگر بررسی نكند هيچالهامی به ذهنش نمیشود ) ، بايد برود روی يك موضوع - مثلا موضوع اجتماعیيا زيست شناسی و يا پزشكی - از نزديك مطالعه كند . اگر كسی میخواهدبفهمد " سل " چگونه به وجود میآيد و چگونه معالجه میشود بايد رویمسلولها مطالعه كند ، آمار بگيرد . علتها را به دست آورد . در اثربررسيهای استقرائی ، ذهنش برای پيدايش يك فرضيه آمادگی پيدا میكند .در |