كس هم كه از شما درباره او میپرسد ، اينطور راجع به او گواهی میدهيد .بعد از مدتی كه يك مسافرت با او میرويد ، يا يك وصلت با او میكنيد ويا يك شركت معاملاتی با او تشكيل میدهيد ، يكمرتبه عقيده شما تغييرمیكند و شك نمیكنيد كه در مورد او اشتباه كرده بوديد . به مردم میگوئيدكه من قبلا اين را آدم خوبی میشناختم ، حالا فهميدم كه اشتباه كردم ، اوآدم بدی است . اين يك مثال جزئی است . در مسائل علمی ، فراوان يافت میشود كه علمای يك فن ، قانونی را درطبيعت - به حساب خود - كشف میكنند و دهها و گاهی صدها سال اعتقادشانبر آن تعلق میگيرد ، ولی مدتی بعد ديگران متنبه میشوند كه شناختی كهگذشتگان در فلان مسئله طبيعت داشتهاند اشتباه بوده و حقيقت چيز ديگریاست . اينجاست كه مسئله حقيقت در باب شناخت مطرح میشود ، [ زيرا ]معلوم میشود شناختها دو گونه است : شناختی كه حقيقت است ، و شناختی كهخطاست ( 1 ) . حال كه مطلب به اينجا رسيد ، دو سؤال مطرح میشود : . 1 تعريف " حقيقت " و قهرا نقطه مقابلش " خطا " چيست ؟ وقتیمیگوئيم يك شناخت ، حقيقت است ، حقيقت را چگونه بايد تعريف كنيم ؟. 2 بعد از آنكه حقيقت را تعريف كرديم - به هر نحو كه پاورقی : . 1 گاهی به جای حقيقت و خطا ، " صحيح و غلط " به كار برده میشود ،میگويند " شناخت صحيح " و " شناخت غلط " و گاهی به جای اين دو ، "صدق " و " كذب " به كار میرود ، " شناخت راستين " و " شناختدروغين " . |