بنابراين از نظر اينها مرحله تعقل يعنی مرحله پيدايش يك اصل كلی ،يك فرضيه كلی ، به دنبال مشاهدهها و بررسيها و احساسها ، پس تعقل مرحلهدوم را تشكيل میدهد . آيا شناخت به اينجا تمام میشود ؟ نه ، برای بار دوم بايد به عالم عينو عمل باز گشت . به تعبير شاعرانهای كه ذكر میكنند : حركت اول شناخت ،از ماده به شعور است و حركت ثانوی از شعور به ماده است . برای بار دومآن فرضيهای كه در ذهن دانشمند پيدا شده است ، در مرحله عمل مورد آزمايشقرار میگيرد ، آن را امتحان میكند ، میخواهد ببيند آيا فرضی كه كرده وحدسی كه در ذهنش آمده [ با عمل منطبق است يا نه ؟ ] مثلا وقتی كه راجعبه بيماری سل فكر میكند و حدس میزند كه فلان دارو بايد مفيد باشد ، فورابه بالين مريضها میرود و شروع به آزمايش میكند ، میبيند كه يك نتيجهایدارد ، احتمال میدهد كه اين نتيجه اختصاص به اين بيمار داشته باشد ( اينبيمار عوارض خاصی داشته كه اين دارو در او اثر مثبت داشته است ) ،دليل نمیشود كه روی بيماران ديگر هم همان اثر را داشته باشد . بعد [بررسی میكند كه ] آيا اين اثر موقت است يا دائم ؟ چند سال پيش شخصی به نام هراتی ( كه روزنامهها هم نوشتند ) دارويیپيدا كرده بود كه برای معالجات سرطانی به طور موقت مؤثر بود . شربتی راروی اشخاص امتحان كرده بود و نتيجه مثبت گرفته بود ، كه من خودم ديدهبودم . برای مدت موقتی حال بيمار سرطانی بهبود پيدا میكرد و آن عوارضیكه در او احساس میشد تا مدتی از بين میرفت ، يك طلبهای بود كه سرطانداشت و |