دارد و چون خود دليل هم يك نوع شناخت است ، ممكن است احتياج به يكدليل ديگر داشته باشد ، آن دليل هم خودش يك نوع شناخت است و ممكناست نياز به دليل ديگری داشته باشد ، ممكن است چندين پله بخورد ولی درنهايت امر به جايی میرسد كه وقتی به آن دليل نهايی رسيد ، خود آن يكشناخت بی معيار است . مثلا رياضيات - حساب يا هندسه - از يك اصلهايیشروع میشد كه بعضی را " اصل متعارف " میگفتند . مقصود از " اصلمتعارف " شناختی است كه نيازی به معيار ندارد ، خودش معيار خودشاست ، " خود معيار " است . " اصل متعارف " يعنی شناخت خود معيار. بعضی اصلها را " اصل موضوع " میگفتند ، يعنی احتياج به معيار داردولی فعلا بايد دانش آموزان را قبول كند تا در موقع خودش معيار آن را بهاو ارائه دهند . مثلا اين را يك اصل [ متعارف ] میدانستند : " دو شیءمساوی با شیء سوم ، خود با يكديگر مساوی هستند " . حال شما میخواهيدبدانيد مثلا زاويه " الف " با زاويه " ب " مساوی است يا خير . بهدنبال اين میرويد كه ببينيد زاويه الف با چه زاويههايی مساوی است ،متوجه میشويد كه زاويه الف با زاويه " ج " مساوی است ، همچنينمیبينيد زاويه ب با زاويه " ج " مساوی است . تا اين دو را به دستمیآوريد میگوييد " دو شیء متساوی با شیء سوم ، خودشان با يكديگر مساویهستند " و اين يك اصل متعارف است ، بديهی است ، برهان نمیخواهد . [تساوی الف باج ، و ب باج ] برهان و دليل میخواهد ، اثبات میخواهد ،ولی اين ديگر اثبات نمیخواهد ، " خود معيار " است ، بديهی است ،قابل شك كردن نيست . آن منطق كه منطق تعقلی و قياسی بود معتقد بود كههمه علوم |