گستردهتر است . از نظر فرويد ، مخصوصا پس راندگیهای روان [ باعث اينگريز میشود ] . " پس راندگیها " يعنی آنجا كه غرايز و تمايلات انسان ،ميل به بروز و ظهور دارند ، ولی انسان مانع بروز و ظهور آنها میشود ( بهقول او سانسور میكند ) ، عادات و عرف اجتماعی اجازه نمیدهد كه قسمتی ازروان خودآگاه انسان [ بروز كند ] . مثلا انسان بر يك امری خشم گيرد [ ولینتواند خشم خود را ارضا كند ] . البته بيشتر تكيه فرويد روی تمايلات جنسیاست : انسان از نظر جنسی تمايلی پيدا میكند ولی شرائط و محيط اجتماعیاجازه بروز نمیدهد . چارهای نمیبيند الا اينكه اين ميل و به اصطلاح اين عشقرا فراموش كند . مثلا به خيابان میرود ، چشمش به يك صورت میافتد ،دلش به دنبال چشم میرود ( 1 ) . ولی انسان حس میكند كه نمیشود دنبالشرا گرفت ، راه بسته است . چارهای نمیبيند جز اينكه فراموش كند .فراموش هم میكند ولی در واقع فراموش نكرده است ، قضيه فراموش شدنینيست . وقتی آن ميل ديد كه به او اجازه بيرون آمدن از اين طرف نمیدهند، از آن دروازه ديگر كه در روان انسان وجود دارد میگريزد و به روانناخودآگاه ديگر كه در روان انسان وجود دارد میگريزد و به روان ناخودآگاهمیرود . اين احساس و تمايل هميشه میداند كه اگر بخواهد بيرون بيايد فورامیگويند : برو گم شو ! و اجازه بيرون آمدن به او نمیدهند . اما او كهنمیتوا ند برای هميشه [ در روان ناخودآگاه ] بماند . چه پاورقی : . 1 به قول شاعر :
عجيب است كه اين شعر را كسی گفته كه تبليغ عريانی كرده است . |