به ايدهآليسم ( 1 ) مطلق - آن ايدهآليسم منفور كثيف - منتهی میشود ، چونمیگويد آن چيزی كه من اول احساس كردم مثلا آب بود ، بعد بخار شد . درستمثل اين است كه من آب را ببينم ولی در مرحله شناخت منطقی برای من بخارباشد نه آب . آنكه در عالم عين است آب است ، در شناخت منطقی من آبتبديل به امر ديگری شده است ، تبديل به ماهيت ديگری شده است ، ماهيتشناخت عوض شده است . وقتی ماهيت شناخت عوض شود ديگر شناخت ،شناخت نيست . اينها اساسا مسائل شناخت را نمیدانند . فيلسوفان بزرگ - حتی در خوداروپا - مثل كانت و هگل مسائل و معماهای شناخت را درك میكردند ، و چوندرك میكردند در مقام پيدا كردن راه حل بودند گو اينكه نتوانستند راه حلدرست پيدا كنند . ولی اين آقايان نمیدانند معما چيست ، [ فقط بلدندبگويند ] كانت ايدهآليست است ، هگل ايدهآليست است . اصلا در مسائلشناخت ، ايدهآليستی در دنيا وجود ندارد . كانت بيچاره اگر گفته استزمان و مكان عينی نيست ، دچار صدها اشكال در مسأله شناخت بوده است ،آخر به اين راه حل رسيده و راه حلش هم درست نيست . فرق است ميان اشتباه كردن يك فيلسوف ، و حتی اشتباه نكردن يك عامی، يعنی اشتباه كردن يك فيلسوف بر اشتباه نكردن يك عامی ترجيح دارد تاچه رسد بر اشتباه كردن يك عامی ، چرا ؟ زيرا يك فيلسوف در تلاش استكه خود را به قلهای برساند ، از يك پاورقی : Idealidsm . 1 [ ايدهآليسم ] يعنی اينكه انسان در عالم درونش يكسلسله انديشهها و افكار داشته باشد كه هيچ پيوندی با عالم بيرون ندارد . |