میگوييم " صلح " و مقصود همان راه مسالمت و نجنگيدن است . گفتهانديك وقت ما میبينيم كه نمیتوانيم مقاومت بكنيم و خلاصه جنگيدن مافايدهای ندارد ، پس نمیجنگيم . صدر اسلام را اينطور بايد توجيه كرد . درصدر اسلام ، مسلمين قليل و اندك بودند و اگر میخواستند آنوقت بجنگندريشهشان از بيخ كنده میشد واصلا اثری از خودشان و از كارشان باقی نمیماند. گفتيم ممكن است يا مصلحت اين باشد كه در اين خلالها پشتيبانها وپشتيبانيهايی جلب كنند ، و يا مصلحت اين باشد كه در اين بينها تأثيرمعنوی روی طرف بگذارند . اينجا بايد صلح حديبيه پيغمبر اكرم را شرح بدهمكه بر همين مبناست ، كما اينكه صلح امام حسن هم بيشتر از همين جا سرچشمهمیگيرد . صلح حديبيه پيغمبر اكرم در زمان خودشان صلحی كردند كه اسباب تعجب و بلكه اسبابناراحتی اصحابشان شد ، ولی بعد از يكی دو سال تصديق كردند كه كار پيغمبردرست بود . سال ششم هجری است ، بعد از آن است كه جنگ بدر ، آن جنگخونين به آن شكل واقع شده و قريش بزرگترين كينهها را با پيغمبر پيداكردهاند ، وبعد از آن است كه جنگ احد پيش آمده و قريش تا اندازهای ازپيغمبر انتقام گرفتهاند و باز مسلمين نسبت به آنها كينه بسيار شديدیدارند ، و به هر حال ، از نظر قريش دشمن ترين دشمنانشان پيغمبر ، و ازنظر مسلمين هم دشمن ترين دشمنانشان قريش است . ماه ذی القعده پيش آمدكه به اصطلاح ماه حرام بود . در ماه حرام سنت جاهليت نيز اين بود كهاسلحه به زمين گذاشته میشد و نمیجنگيدند . دشمنهای |