غير از اين ، امام حسن نه میتوانست بكند و نه میكرد . شما میگوييد كهمردم اين را نيرنگ تلقی میكردند . اتفاقا مردم میگفتند چه آدم خوبی است! [ و به امام حسن میگفتند ] حرفهايت را بزن ، ببينيم آخر تو چه میخواهی؟ آيا حرفت فقط اين است كه من بايد خليفه باشم يا حرف ديگری داری ؟اگر حرف ديگری داری ، اين كه حاضر است كه واقعا مسلمين را به سعادتبرساند . شما بعد فرموديد كه معاويه را مردم در زمان حضرت امير شناخته بودند .اتفاقا قضيه اينطور است كه مردم معاويه را بد آدمی شناخته بودند و خوبحاكمی ، و اين كه مردم كوفه سست شدند يكی به همين خاطر بود ، میگفتنددرست است كه معاويه آدم بدی است ولی با رعيت خيلی خوب است ، ببينبا شاميها چگونه رفتار میكند ! چقدر شاميها از او راضی هستند ! آنهايی كهمعاويه را شناخته بودند به اين صورت شناخته بودند كه درست است كه آدمبدی است اما حاكم خوبی است ، اگر او حاكم شود هيچ فرقی ميان مردم كوفهو غير كوفه نخواهد گذاشت . مخصوصا معروف شده بود به حلم و بردباری .معاويه يك حلم سياسی ئی داشت ومورخين به او عيب گرفتهاند كه نتوانستحلم سياسی خود را در مورد كوفه عملی كند ، و اگر میكرد از نظر معنوی همپيروز میشد . معاويه معروف بود به حلم سياسی . مردم میرفتند به او فحشمیدادند ، میخنديد و در آخر پول میداد و آنها را جلب میكرد . میگفتندبرای حكومت بهتر از اين ديگر نمیشود پيدا كرد ، حالا آدم بدی است آدمبدی باشد . امام حسن هم بر همين اساس [ تصميم به صلح گرفت ، و گويی بهمردم میگفت ] بسيار خوب ، ما اين آدم بد را آورديم كه كارها را خوب |