ماوراء النهر ، از اين سرزمينهايی كه امروز جزء روسيه به شمار میرود ومأمون در آنجا بوده - میفرستند به مدينه وعدهای از بنی هاشم و در رأسآنها حضرت رضا را به مرو احضار میكنند ، و صحبت اراده و اختيار در مياننبوده است ، و حتی خط سيری را هم كه حضرت را عبور میدهند قبلا مشخصمیكنند كه از شهرستانها و از راههايی عبور دهند كه شيعه در آن كمتر وجوددارند يا وجود ندارند . مخصوصا قيد كرده بودند كه حضرت رضا را از شهرهایشيعه نشين عبور ندهند . وقتی كه [ اين گروه را ] وارد مرو میكنند ، حضرترضا را جدا در يك منزل اسكان میدهند و ديگران را در جای ديگر ، و درآنجا برای اولين بار اين موضوع عرضه میشود و مأمون پيشنهاد میكند كه [حضرت رضا ولايتعهد را بپذيرد ] . صحبت اول مأمون اين است كه من میخواهمخلافت را واگذار كنم . ( البته اين خيلی قطعی نيست ) . به هر حال ياابتدا خلافت را پيشنهاد كرد و بعد گفت اگر خلافت را نمیپذيری ولايتعهد رابپذير ، و يا از اول ولايتعهد را عرض داشت ، و حضرت رضا شديد امتناعكرد . حال منطق حضرت در امتناع چه بوده ؟ چرا امام امتناع كرد ؟ البتهاينها را ما به صورت يك امر صد در صد قطعی نمیتو انيم بگوئيم ولی دررواياتی كه از خود ما نقل كردهاند - از جمله در روايات " عيون اخبارالرضا " - ذكر شده است كه وقتی مأمون گفت من اينجور فكر كردم كه خودمرا از خلافت عزل كنم و تو را به جای خودم نصب كنم و با تو بيعت نمايم ،امام فرمود : يا تو در خلافت ذی حقی و يا ذی حق نيستی . اگر اين خلافتواقعا از آن توست و تو ذی حقی و اين خلافت يك خلافت الهی است ، حقنداری چنين جامهای را كه |