هم مسلك خودش است آشنا میشود ، عاشق و شيفته او میگردد ، شايد تااندازهای میخواهد اين فكرها را فراموش كند . وقتی كه میرود با او مسالهازدواج را در ميان میگذارد ، او میگويد من حاضرم ولی مهر من خيلی سنگيناست . اين هم از بس كه شيفته اوست میگويد هر چه بگوئی حاضرم . میگويدسه هزار درهم . میگويد مانعی ندارد . يك برده . مانعی ندارد . يك كنيز. مانعی ندارد چهارم : كشتن علی بن ابی طالب . اول كه خيال میكرد درمسير ديگری غير از مسير كشتن علی ( ع ) قرار گرفته است ، تكان خورد ،گفت ما میخواهيم ازدواج كنيم كه خودش زندگی كنيم ، كشتن علی كه مجالیبرای ازدواج و زندگی ما نمیگذارد . گفت : " مطلب همين است . اگرمیخواهی به وصال من برسی بايد علی را بكشی . زنده ماندی كه میرسی ،نماندی هم به كه هيچ " . مدتها در شش و پنج اين فكر بود . خودششعرهايی دارد كه دو شعر آن چنين است :
ثلاثة آلاف و عهبد وقينة |
و قتل علی بالحسام المسمم |
و لا مهر اعلی من علی و ان علا |
و لا فتك الا دون فتك ابن ملجم |
میگويد اين چند چيز را به عنوان مهر از من خواست . بعد خودش میگويد :در دنيای مهری به اين سنگينی پيدا نشده و راست هم میگويد . میگويد هرمهری در دنيا هر اندازه بالا باشد اينقدر نيست كه به حد علی برسد . مهرزن من خون علی است . بعد میگويد : و هيچ تروری در عالم نيست و تا دامنهقيامت واقع نخواهد شد مگر اينكه از ترور ابن ملجم كوچكتر خواهد بود ، وراست هم گفت . آنوقت ببينيد علی چه وصيت میكند ؟ علی در بستر مرگ كه افتاده است ،دو جريان را در كشوری كه پشت سر خود میگذارد