[ در اينجا لازم است مطلبی را عرض كنم : ] اميرالمؤمنين يك منطقیدارد و آن منطق اين است كه میگويد من به خاطر اينكه خودم خليفه باشم ياديگری ، با اينكه خلافت حق من است قيام نمیكنم ، آن وظيفه مردم است ،من آنوقت قيام میكنم كه آن كسی كه خلافت را بر عهده گرفته است كارها رااز مجرا خارج كرده باشد ، در نهج البلاغه است : « و الله لاسلمن ماسلمتامور المسلمين و لم يكن فيها جور الا علی خاصة » ( 1 ) . يعنی مادامی كهظلم فقط بر شخص من است كه حق مرا از من گرفتهاند ، و منهای اين سايركارها در مجرای خودش است ، من تسليمم ، من آنوقت قيام میكنم كه كارهایمسلمين از مجرا خارج شده باشد . اين ماده قرار داد اين است [ و در واقع ] امام حسن اينچنين قرار دادمیبندد : مادامی كه ظلم فقط به من است و مرا از حق خودم محروم كردهاندولی آن غاصب متعهد است كه امور مسلمين را در مجرای صحيح اداره كند منبه اين شرط حاضرم كنار بروم . . 2 " پس از معاويه حكومت متعلق به حسن است و اگر برای او حادثهایپيش آمد متعلق به حسين " . اين جمله مفهومش اين است كه اين صلح يكمدت موقتی دارد ، نه اينكه [ امام حسن ] گفت ديگر ما گذشتيم و رفتيم ،اين تو و اين خلافت ، تا هر وقت هر كار میخواهی بكن ، نه ، " تا معاويههست " ، اين صلح تا زمان معاويه است ، شامل بعد از زمان معاويه نمیشود، پس معاويه حق ندارد برای بعد از زمان خودش توطئهای بچيند : " ومعاويه حق ندارد كسی را به جانشينی خود انتخاب كند " . پاورقی : . 1 نهج البلاغه ، خطبه . 74 |