بعد از عثمان و در زمان معاويه ، مردم میآيند با حضرت بيعت میكنند .آنجا ديگر اميرالمؤمنين با متمردين يعنی ناكثين و قاسطين و مارقين ،اصحاب جمل و اصحاب صفين و اصحاب نهروان میجنگد و جنگ خونين راهمیاندازد . همچنين بعد از جنگ صفين ، در قضيه طغيان خوارج و نيرنگ عمرو عاص و معاويه كه قرآنها را سر نيزه كردند و گفتند بيائيم قرآن را ميانخودمان داور قرار بدهيم ، و عدهای گفتند راست میگويد ، و در سپاهاميرالمؤمنين انشعاب پديد آمد و ديگر جايی برای اميرالمؤمنين باقی نماند، با اينكه مايل نبود تسليم شد ، و بالاخره حكميت را پذيرفت . اين همخودش كاری نظير صلح بود ، يعنی گفت حكمها بروند مطابق قرآن و مطابقدستور اسلام حكومت بكنند ، منتهی عمر و عاص قضيه را به شكلی در آورد كهحتی برای خود معاويه هم ديگر ارزش نداشت ، يعنی قضيه را به شكل حقهبازی تمام كرد ، ابوموسی را فريب داد اما فريبش به شكلی نبود كهنتيجهاش اين باشد كه علی خلع بشود و معاويه بماند بلكه به شكلی بود كههمه فهميدند كه اساسا اينها با همديگر توافق نكردهاند و يكی از ايندو سرديگری كلاه گذاشته است ، چون يكی میگويد من هر دو نفر را خلع كردم ، وديگری میگويد در يكی راست گفت و در ديگری دروغ گفت ، آن يكی را منقبول ندارم ، و هنوز از منبر پايين نيامده خودشان با همديگر جنگشان درگرفت و فحش و فضاحت كه تو چرا كلاه سر من گذاشتی ؟ و معلوم شد كه قضيهپوچ است . به هر حال ، قضيه حكميت هم همين طور است . چرا علی ولو اينكه خوارجهم بر او فشار آوردند ، حاضر به حكميت شد و جنگ را ادامه نداد ؟ حداكثراين بود كه كشته میشد ، همين طور كه |