بين مدينه و مكه ، اجتماع محرمانهای تشكيل دادند . در آن اجتماع محرمانه، اولاد امام حسن : عبدالله محض و پسرانش محمد و ابراهيم ، و همچنين بنیالعباس يعنی ابراهيم امام و ابوالعباس سفاح و ابوجعفر منصور وعدهایديگر از عموهای اينها حضور داشتند . در آنجا عبدالله محض رو كرد بهجمعيت و گفت : بنی هاشم ! شما مردمی هستيد كه همه چشمها به شماست وهمه گردنهای به سوی شما كشيده میشود و اكنون خدا وسيله فراهم كرده كه دراينجا جمع شويد ، بيائيد همه ما با اين جوان ( پسر عبدالله محض ) بيعتكنيم و او را به زعامت انتخاب كنيم و عليه امويها بجنگيم . اين قضيه خيلی قبل از قضيه ابوسلمه است ، تقريبا دوازده سال قبل ازقضايای قيام خراسانیهاست ، اول باری است كه میخواهد اين كار شروع بشود، و به اين صورت شروع شد : پاورقی : > مادرش " ام ايمن " ( البته همراه قافلهای بودند ) و بعد با اومراجعه كرد به مكه . مرگ مادرش را در غربت و در يكی از منازل بين راهبه چشم خود ديد . و لهذا نوشتهاند بعد كه حضرت آمدند به مدينه ( میدانيمحضرت در پنجاه و سه سالگی آمدند به مدينه ، و ده سال آخر عمر ايشان درمدينه گذشت ) در يكی از سفرها كه از همان " ابواء " میگذشتند ، بهآنجا كه رسيدند ، [ اصحاب ] ديدند پيغمبر اكرم تنها راه افتاد به يك سو، و به يك نقطه كه رسيد در همان نقطه ايستاد و سپس نشست و دعای خواند، و بعد ديدند اشك پيغمبر جاری شد . همه تعجب كردند كه قضيه چيست ؟ ازايشان سؤال كردند ، فرمود : " اين قبر مادر من است " . در حدود پنجاهسال قبل از آن كه بچهای بوده پنج ساله آمده بود آنجا و ديگر عبور حضرتبه آن محل نيفتاده بود ، بعد از پنجاه سال كه به قبر مادرش رسيد ، رفتو دعا كرد و گريه نمود . |