گردد . چنانكه قبلا اشاره شد ، اين مسأله قبل از آنكه انگيزههای سياسی واجتماعی در آن دخالت داشته باشد ، يك مجهول و مشكله علمی بوده است .برای گروهی اين عقيده كه همه چيز حتی زشتيها و بديها منتسب به خداست ،غير قابل قبول بوده ، خدا را از اين گونه امور تنزيه میكردهاند . برایگروهی ديگر كه به توحيد آشناتر بودهاند ، اين جهت كه در جهان هستی - كهقائم به ذات الهی است و هر موجودی هر لحظه از او مدد میگيرد - موجودیدر فعل خود استقلال داشته باشد و خدا چيزی بخواهد و آن موجود چيز ديگر وآنگاه خواسته آن مخلوق بر خلاف خواسته خدا جامه عمل بپوشد ، غير قابلقبول بوده است ، و از اين رو اختلاف نظر و عقيده پيدا شده است .اما هر دستهای از طريق بيان ايراداتی كه بر عقيده دسته مخالف واردبوده است ، میخواستهاند صحت عقيده خود را ثابت كنند بدون آنكه از عهدهجواب اشكالاتی كه بر عقيده خود آنها وارد است ، برآيند . مراجعه به كتبكلامی مدعای ما را روشن میكند . مباحثه غيلان و ربيعةالرأی و مباحثه قاضیعبدالجبار و ابواسحاق نمونهای از اين طرز استدلال است . حقيقت اين استكه عقيده قضا و قدر و عقيده اختيار و آزادی ، آن طور كه طرفداران آنهاطرح میكردند ، هيچ كدام قابل د فاع نبوده است و اگر اينها به حقيقتمطلب رسيده بودند و میفهميدند كه نظر هر دستهای فقط بر جزئی از حقيقتمشتمل است ، نزاع از ميان برمیخواست و میفهميدند كه لازمه اعتقاد به قضاو قدر و توحيد افعالی ، جبر و سلب آزادی از بشر نيست ، همان طور كهلازمه اختيار و حريت بشر ، نفی قضا و قدر |