سؤال پيش میآيد : اگر اعتقاد به سرنوشت سبب ركود و انحطاط فرد يااجتماع میشود ، پس چرا مسلمانان صدر اول اين طور نبودند ؟ آيا آنها بهقضا و قدر و سرنوشت قبلی اعتقاد نداشتند و اين مسأله جزء تعليمات اوليهاسلام نبود و بعد در عالم اسلام وارد شد - همچنانكه بعضی از مورخين اروپايیگفتهاند - و يا اينكه نوع اعتقاد آنها به قضا و قدر طوری بوده كه بااعتقاد به اختيار و آزادی و مسؤوليت منافات نداشته است ؟ يعنی آنها درعين اينكه به سرنوشت اعتقاد داشتهاند ، معتقد بودهاند كه سرنوشت بهنحوی تحت اختيار و اراده انسان است و انسان قادر است آن را تغيير دهد. اگر چنين طرز تفكری داشتهاند ، آن طرز تفكر بر اساس چه اصول و مبانيیبوده است ؟ قطع نظر از اينكه مسلمانان صدر اول چگونه استنباط كرده بودند ، بايدببينيم منطق قرآن در اين مسأله چيست و از پيشوايان دين در اين زمينه چهرسيده است و بالاخره منطقا ما بايد چه طرز تفكری را در اين مسأله انتخابكنيم ؟ آيات قرآن در برخی از آيات قرآن صريحا حكومت و دخالت سرنوشت ، و اينكه هيچحادثهای در جهان رخ نمیدهد مگر به مشيت الهی و آن حادثه قبلا در كتابیمضبوط بوده است ، تاييد شده است از قبيل : « ما اصاب من مصيبة فی الارض و لا فی انفسكم الا فی كتاب من قبل اننبراها ان ذلك علی الله يسير »( 1 ) .پاورقی : . 1 حديد / . 22 |