از ديگری درهم شكست . تاريخ اسلام مخصوصا در دويست ساله اول پر است ازامواج مخالف مذهبی ، نژادی و سياسی كه هيچ كدام تاب مقاومت نياورده ،نيست و نابود شدهاند و اكنون جز نامی از آنها در تاريخ نيست و تنها دراين قرن ، استعمارگران غربی كه به هر ريسمان پوسيدهای عليه السلام دستمیيازند در صدد بهرهبرداری از آنها افتادهاند . از آنها بالاتر نهضتها و موجهای فكری و فلسفی و علمی و بالاخره فرهنگیاين چهارده قرن است . نهضتهای فرهنگی با كسی و چيزی سر عناد ندارند .اما هر مانع و سدی را از جلو خود بر میدارند و هر درخت كهنسالی را كه سرراه را بگيرد ريشه كن میكنند . اسلام در تاريخ چهارده قرنی خود نه تنها ضربه و صدمهای از نهضتهایفرهنگی نديده است بلكه خود موجد نهضتهای عظيم فرهنگی شد . تمدن و فرهنگرا در خدمت خويش گرفت و رهبری كرد و به آنها جان و ايمان داد و قوی وپايدارشان ساخت . اكنون نيز كه نيمه دوم قرن بيستم است و دوران جنگ ايدئولوژيها وعقايد است اسلام رقيب سرسختی برای آنها به شمار میرود ، آنها را يا بهخدمت خود میگمارد و يا پيروزمندانه با آنها دست و پنجه نرم میكند . چهنشانی برای جاندار بودن و جاويد ماندن بهتر از اين ؟ ! اسلام از طرفی پيمان خويش را با عقل سخت استوار كرده است ، عقل را بهعنوان يكی از اركان اصلی دين پذيرفته ، بالاتر ، پيامبر درونيش خواندهاست . از طرف ديگر ملك و ملكوت ، دنيا و آخرت ، جسم و روح ، |