برای اينكه اين اصل را پايه گذاری نكند كه بعدها هر كس كه حاكم و رهبرشد ، [ بگويند او ] مافوق ديگران است ، او فقط بايد دستور بدهد ديگرانبايد عمل بكنند و مشورت معنی ندارد ، [ لهذا مشورت میكرد ] . علی هممشورت میكرد ، پيغمبر هم مشورت میكرد . آنها نيازی به مشورت نداشتندولی مشورت میكردند برای اينكه اولا ديگران ياد بگيرند ، و ثانيا مشورتكردن شخصيت دادن به همراهان و پيروان است . آن رهبری كه مشورت نكرده -ولو صد در صد هم يقين داشته باشد - تصميم میگيرد ، اتباع او چه حسمیكنند ؟ میگويند پس معلوم میشود ما حكم ابزار را داريم ، ابزاری بی روحو بی جان . ولی وقتی خود آنها را در جريان گذاشتيد ، روشن كرديد و درتصميم شريك نموديد احساس شخصيت میكنند و در نتيجه بهتر پيروی میكنند .« و شاورهم فی الامر فاذا عزمت فتوكل علی الله ». ای پيغمبر ! ولی كار مشورتت به آنجا نكشد كه مثل آدمهای دو دل باشی ،قبل از اينكه تصميم بگيری مشورت كن ، ولی رهبر همين قدر كه تصميم گرفتتصميمش بايد قاطع باشد . بعد از تصميم يكی میگويد اگر اينجور بكنيم چطوراست ؟ ديگری میگويد آنجور بكنيم چطور است ؟ بايد گفت : نه ، ديگرتصميم گرفتيم و كار تمام شد . قبل از تصميم مشورت ، بعد از تصميمقاطعيت . همين قدر كه تصميم گرفتی ، به خدا توكل كن و كار خودت را شروعكن و از خدای متعال هم مدد بخواه . اين مطلب را كه عرض كردم به مناسبتبحث دعوت و تبليغ بود كه يكی از اصول دعوت و تبليغ ، رفق و نرمش |