بين رفت فطرت انسان به سوی توحيد گرايش پيدا میكند . مثلا وقتی تقاليد، تلقينات ، بتخانهها و بتكدهها و چيزهايی را كه وجود آنها سبب میشودكه انسان اصلا در توحيد فكر نكند از بين برد فكر مردم آزاد میشود بهتعبيری كه قرآن درباره حضرت ابراهيم میفرمايد . میگويد ابراهيم در روزیكه مردم از شهر خارج شده و شهر را خلوت كرده بودند و بتكده هم خلوت بودرفت بتها را شكست و تبر را به گردن بزرگترين بتها آويخت . مردم كه شببرگشتند و رفتند نزد بتها برای عرض حاجت و اظهار اخلاص ، ديدند بتیوجود ندارد ، خرد و خمير شدهاند ، فقط بت بزرگ وجود دارد با تبر . ظاهرامر حكايت میكند كه اين بت بزرگ آمده اين كوچكها را زده و از بين برده، ولی فطرت بشر قبول نمیكند . چه كسی چنين كرده است ؟ « قالوا : سمعنافتی يذكرهم يقال له ابراهيم »سراغ ابراهيم میروند « ا انت فعلت هذابالهتنا يا ابراهيم ؟ »ابراهيم تو چنين كردی با محبوبهای ما ؟ « قال :بل فعله كبيرهم هذا فاسئلوهم ان كانوا ينطقون »اين كار ، كار آن بتبزرگ است ، بايد از خودشان بپرسيد . گفتند آنها كه نمیتوا نند حرفبزنند . گفت اگر نمیتوانند حرف بزنند پس چه چيز را پرستش میكنيد ؟ !قرآن میگويد : « فرجعوا الی انفسهم »( 1 ) اينجا بود كه به خود بازآمدند . آزادی عقيده من مكرر اين مطلب را گفتهام : آنهايی كه وارد بتخانهها میشوند بهبهانه آزادی عقيده و يك كلمه حرف نمیزنند [ در واقعپاورقی : . 1 سوره انبياء ، آيات 60 و 62 تا . 64 |