علی رفت بالای سر كسی ايستاد و گفت يا بايد مسلمان بشوی يا گردنت رامیزنم ، بلكه در شرايطی كه شمشير دشمن آمده بود ريشه اسلام را بكند علیبود كه در مقابل دشمن ايستاد . كافی است ما " بدر " يا " احد " و يا" خندق " را در نظر بگيريم كه شمشير علی در همين موارد به كار رفتهاست . در " خندق " مسلمين توسط كفار قريش و قبائل همدست آنها احاطهمیشوند ، ده هزار نفر مسلح مدينه را احاطه میكنند ، مسلمين در شرايطبسيار سخت اجتماعی و اقتصادی قرار میگيرند و به حسب ظاهر ديگر راهاميدی برای آنها باقی نمانده است . كار به جايی میرسد كه عمرو بن عبدودحتی آن خندقی را كه مسلمين به دور خود كشيدهاند میشكافد . البته اين خندقدر تمام دور مدينه نبوده است چون دور مدينه آنقدر كوه است كه خيلیجاهايش احتياجی به خندق ندارد . يك خط موربی بوده است در شمال مدينهدر همان بين راه احد كه مسلمين ميان دو كوه را كندند چون قريش هم ازطرف شمال مدينه آمده بودند و چاره ای نداشتند جز اينكه از آنجا بيايند .مسلمين اين طرف خندق بودند و آنها آن طرف خندق . عمرو بن عبدود نقطهباريكتری را پيدا میكند ، اسب قويی دارد ، خود او و چند نفر ديگر از آنخندق میپرند و میآيند به اين سو . آنگاه میآيد در مقابل مسلمين میايستد وصدای " هل من مبارز " ش را بلند میكند . احدی از مسلمين جرأت نمیكندبيرون بيايد چون شك ندارد كه اگر بيايد با اين مرد مبارزه بكند كشتهمیشود . علی بيست و چند ساله از جا بلند میشود : يا رسول الله به مناجازه بده . فرمود : علی جان بنشين . پيغمبر میخواست اتمام حجت با همهاصحاب كامل بشود . عمرو رفت و جولانی داد ، اسبش |