بكند ، ما وظيفه هدايت و ارشاد داريم . اتفاقا در يكی از منازل بين راهزهير اجبارا در جايی فرود آمد كه اباعبدالله فرود آمده بود ، چون اگرمیخواست به منزل ديگر برود قافلهاش نمیتوانست به حركت ادامه دهد .البته اباعبدالله خيمهشان را در يك طرف زده بودند و زهير در طرف ديگر. امام حسين میداند كه زهير میخواهد با او مواجه نشود ، ولی میخواهد زهيررا متذكر كند « فذكر انما انت مذكر »، میخواهد بيدارش كند ، از خوابغفلت بيرون بياورد ، و نمیخواهد مجبورش بكند . يك نفر را نزد اوفرستاد ، فرمود برو به زهير بگو : « اجب اباعبدالله » يعنی بگو اباعبدالله تو را میخواهد ، بيا اينجا . زهير و اصحابش در خيمهای دورهمديگر نشستهاند ، سفره پهن كرده و مشغول غذا خوردن هستند . يكمرتبه پردهبالا رفت و اين مرد وارد شد : يا زهير اجب ابا عبدالله حسين بن علی تورا میخواهد . [ زهير با خود گفت : ] ای وای ! آمد به سرم هر آنچهمیترسيدم . اصحابش هم [ قضيه را ] میدانستند . نوشتهاند دست اينها بهاصطلاح ما همين جور در غذا ماند . از طرفی هم زهير میدانست امام حسينكيست ، فرزند پيغمبر است و رد كردن او كار صحيحی نيست . عرب مثلیدارد ، میگويد : كانه علی راسه الطير . ( 1 ) درباره اينها میگويد : كأنهعلی رؤوسهم الطير . يعنی همين جور ماندند . زهير درماند كه چه بگويد .سكوت [ فضای خيمه را فرا گرفته بود ] . جناب زهير زن عارفهای دارد .اين زن مراقب اوضاع و احوال بود . از بيرون خيمه متوجه شد كه فرستادهابا عبدالله آمده است و زهير را دعوت كرده و زهير سكوت پاورقی : . 1 [ گويی پرندهای روی سرش میباشد ] . |