من شده است . هنوز بچه در رحمش است كه اين شوهر را از دست میدهد .برای زنی كه علاقه وافر به شوهر خود دارد ، بديهی است كه بچه برای او يكيادگار بسيار بزرگ از شوهر عزيز و محبوبش است ، خصوصا اگر اين بچه پسرباشد . آمنه تمام آرزوهای خود در عبدالله را ، اين كودك خردسال میبيند .او هم كه ديگر شوهر نمیكند . جناب عبدالمطلب پدر بزرگ رسول خدا ،علاوه بر آمنه ، متكفل اين كودك كوچك هم هست . قوم و خويشهای آمنه درمدينه بودند . آمنه از عبدالمطلب اجازه میگيرد كه سفری برای ديدارخويشاوندانش به مدينه برود و اين كودك را هم با خودش ببرد . همراهكنيزی كه داشت به نام ام ايمن با قافله حركت میكند . میرود به مدينهديدار دوستان را انجام میدهد . ( سفری كه پيغمبر اكرم در كودكی كرده ،همين سفر است كه در سن پنج سالگی ، از مكه رفته به مدينه . ) محمد ( ص) با مادر و كنيز مادر بر میگردد . در بين راه مكه و مدينه ، در منزلی بهنام ابواء كه الان هم هست ، مادر او مريض میشود ، به تدريج ناتوانمیگردد و قدرت حركت را از دست میدهد . در همان جا وفات میكند . اينكودك خردسال مرگ مادر را در خلال مسافرت ، به چشم میبيند . مادر را درهمانجا دفن میكنند و همراه ام ايمن ، اين كنيز بسيار بسيار با وفا - كهبعدها زن آزاد شدهای بود و تا آخر عمر خدمت رسول خدا و علی و فاطمه وحسن و حسين را از دست نداد ، و آن روايت معروف را حضرت زينب از همينام ايمن روايت میكند ، و در خانه اهل بيت پيامبر پيرزن مجللهای بود برمیگردد به مكه . تقريبا پنجاه سال از اين قضيه گذشته بود ، حدود سال سومهجرت بود كه پيغمبر اكرم در يكی از سفرها آمد از همين منزل |