از ترس جانش كار كند ، در اينجا قوه عامله و قوه عاقله در كار هست ولیقوهء شوقيه ( طبق تحقيقی كه در فرق بين شوق و اراده شده است ) در كارنيست . و گاهی ممكن است عمل موافق شوق و رغبت نيز باشد ولی موافق عقلنباشد . مثلا انسان به حسب عقل میيابد كه مصلحت بر اين است كه از خوابو تفريح بكاهدو به درس و تحصيل بيفزايد ، ( ولی طبع او به تفريح و گردشمتمايل است ) يعنی مقتضای طبع چيزی است و مقتضای عقل چيز ديگر ، پسهماهنگی بين قوا نيست . و گاهی ممكن است يكی از قوا هيچ گونه تحرك و فعاليت نداشته باشد ولیقوهء ديگر فعاليت داشته باشد . در اينجا علت ناهماهنگی تناقض و كشمكشبين دو قوه نيست ، بلكه علت ، سكون و ركود يك قوه و يكه تازی قوهءديگر است مانند كارهائی كه طفل به حكم طبع انجام میدهد ، مثلا وقت مدرسهرا به بازی میپردازد و هنوز رشد عقلی پيدا نكرده است كه بفهمد و بداندبازی در اين وقت بر خلاف مصلحت است . مقدمه هفتم ( 1 ) در مقدمه اول گفتيم كه غايت به دو معنی است ، يكی " مااليه الحركه ويكی ما عجله الحركه " . اكنون همين مطلب را به تعبير ديگر میگوئيم كهغايت بر دو قسم است ، يا غايت فعل است ( به شرط آن كه فعل تدريجی واز نوع حركت باشد ) و يا غايت فاعل است . غايت فعل عبارت است از آنچيزی كه فعل به او منتهی میشود ( ما اليه الحركه ) ، و غايت فاعل عبارتاست از آن چيزی كه فاعل ، فعل را به خاطر آن چيز انجام میدهد ( ما عجلهالحركه ) . و به عبارت ديگرپاورقی : 1 - اين مقدمه توضيحی است برای مقدمه اول و بعضی مقدمات ديگر . |