و به عبارت ديگر ، امكان هر صفت ، در ذات واجب ، مساوی است باوجدان و فعليت آن صفت . اين است كه در بيت بالا گفته شد كه : هر صفتیكه برای واجب ممتنع نيست ، و موجودات بدون اينكه نيازی به تجسم داشتهباشند متصف به آن صفات میشوند ، آن صفات ، برای ذات واجب الوجود ،ثابت است . كلمه تجسم ، در بيت بالا مساوی است با آنچه ، تحت عنوانتعين بيان كرديم .
پاورقی : 1 - در اينجا بايد اولا بدانيم مقصود از كلمه " طبيعی " كه در اينجاآمده است با اصطلاح شايع عصر ما كه معمولا در مورد منكران ماوراء طبيعتبه كار میرود مغاير است مقصود از كلمه " طبيعی " ، فيلسوف طبيعی استكه دربارهء " جسم بماهو متغير " بحث میكند ، خواه قائل به ماوراءطبيعت باشد و خواه نباشد . همچنانكه مقصود از فيلسوف الهی ، كسی استكه در فن فلسفه الهی وارد باشد ( فلسفه الهی علمی است كه دربارهء موجودبماهو موجود " بحث میكند ) خواه قائل به وجود خدا باشد و خواه نباشد .ثانيا بايد بدانيم كه ارسطو هم فيلسوف الهی بوده است و هم فيلسوفطبيعی ، ولی برهانی كه بر اثبات وجود خدا اقامه كرده است از جنبه فلسفهطبيعی است نه از جنبه فلسفه الهی ، بر عكس حكمای اسلام كه آنها بيشتر بهبراهينی اهتمام واعتماد دارند كه بر وفق موازين فلسفه الهی اقامه میشود . |