واجب الوجود بيش از هر چيز ديگر متكی بر مفهوم بی نيازی است .پس تصور ما از واجب الوجود بنابر اين تعريف عبارت است از موجودیكه ضروری الوجود و ممتنع العدم است . بدين دليل كه در مصداق " موجود "بودن بی نياز از هر حيثيت و هر عنوان ديگری است . او موجود است از آننظر كه خودش ، خودش است نه از آن نظر كه ذاتش مقرون به حيثيتی استكه آن حيثيت ملاك استحقاق و عنوان موجوديت است ( واسطه در عروض وحيثيت تقييديه ) . و نه از آن جهت كه ذاتش معلق و وابسته به ذاتديگری است ( واسطه در ثبوت و پاورقی : > ذهن بشر وقتی كه صفتی را به موصوفی نسبت میدهد ، وضع آن صفت باموصوف بر دو گونه است : . 1 گاهی آن موصوف بدون هيچ وسطه ای و بدون دخالت هيچ ملابسی ، به آنصفت متصف میگردد . يعنی ذهن ما آنجا حكم میكندبه اتصاف موصوف به آنصفت ، به ملاك خود موصوف است و بس . هيچ شیء ديگری غير از خود موصوفاز نظر ذهن ما ملاك اتصاف موصوف به آن صفت نيست . اينجا است كهمیگوئيم فلان شیء بدون هيچ " حيثيت تقييديه " و بدون هيچ " واسطهء درعروض " به فلان صفت متصف میشود . . 2 گاهی صفتی كه به موصوف نسبت داده میشود با دخالت يك واسطه است. به اين معنی كه حكم ذهن به اتصاف آن موصوف به آن صفت ، به ملاك خودموصوف نيست ، بلكه موصوف با شیء ديگری به نحوی از انحاء اتحاد دارد وآنچه كه ملاك اتصاف است ، شیء متحد با موصوف است نه خود موصوف . وما به نوعی تسامح عرفی يا عقلی - كه از اين تسامحات هم در مفاهيم عقلی وفلسفی زياد است و ضرورت دارد كه آنها را بشناسيم و گرنه دچار اشتباهاتبزرگ خواهيم شد - حكم " احد المتحدين " را به ديگری سرايت میدهيم .پس در حقيقت آن صفت ، صفت آن واسطه است ، ولی ما با در نظر گرفتننوعی اتحاد ميان واسطه و موصوف مفروض ، آن صفت را به آن موصوف نسبتمیدهيم . اين چنين واسطه هايی را اصطلاحا " حيثيت تقييديه " و يا "واسطهء در عروض " مینامند . > |