در اينجا مقصود اين است كه هر جا وحدت اتصالی هست وحدت شخصی نيزهست ، و البته مقصود از اتصال در اينجا اتصال به مفهوم فلسفی ، است ،پس مقصود اين است كه هر متصل جوهری شخص واحد است نه اشخاص متعدد .حكما ثابت كردهاند كه تشخص و وجود " مساوق " يكديگرند ، هر جا وجوداست تشخص است و هر جا تشخص است وجود است و متقابلا میگويند كليت وعدم تعين شان ماهيت است و در حقيقت ، اعتبار ذهن است . اكنون میگوئيماتصال جوهری عبارت است از اينكه ماهيتی به نحوی باشد كه قابليت ابعادسه گانه داشته باشد ، وجود چنين ماهيتی در خارج عين تشخص واقعی او است. ج - مقدمه سوم اين است كه " دو امر متقابل هرگز يكديگر را قبولنمیكنند بلكه شیء ثالثی لازم است كه متناوبا آن دو را بپذيرد " . توضيحاين كه بعضی امور با يكديگر تقابل دارند يعنی غير قابل اجتماعند .متناقضين يعنی وجود يك چيز و عدم آن چيز با يكديگر تقابل دارند ، و همچنين متضادين از قبيل سفيدی و سياهی ، يا حرارت و برودت با يكديگرتقابل دارند ، هم چنين است عدم و ملكه نظير غنا و فقر . هرگز دو امر متقابل ، يكديگر را قبول نمیكنند مثلا وجود ، عدم را ، و ياعدم ، وجود را قبول نمیكند بلكه ماهيت كه امر ثالث است متناوبا هموجود را قبول میكند و هم عدم را . سفيدی نيز سياهی را نمیپذيرد و سياهیهم سفيدی را نمیپذيرد يعنی سفيدی سياه نمیشود و سياهی هم سفيد نمیشود اماجسم كه امر ثالث است متناوبا هم سفيد میشود و هم سياه . غنا فقر رانمیپذيرد و فقر غنا را نمیپذيرد ولی يك انسان هم میتواند غنارا بپذيرد وهم فقر را . |