پس از اين مقدمات میگوئيم : نفس انسان در آغاز كار يعنی مرحله جنينیو نوزادی ، از نظر عالم بودن ، و عاقل بودن و عالم عقلانی بودن يك موجودبالقوه است . يعنی اين معانی را در درجه استعداد و امكان دارد ، نه دردرجه فعليت و كمال . و در مراحل بعدی تحت تاثير يك سلسله عوامل ازقبيل مشاهدات حسی و تجارب و آزمايشات ، و تحت تاثير عوامل تعليمی وتربيتی به صورت عالمی عقلانی در میآيد ، و جهانی میگردد از " انديشه "كه در گوشهای نشسته است ( 1 ) . سخن در اين است كه اين علوم و ادراكات و معقولات ازكجا پيدا شد وسرمنشائش از كجا بود واز چه منبع و ماخذی ظهور كرد ؟ آيا ديدن و شنيدنكه از نظر مادی و فيزيكی چيزی جز " تابش نور " بر اعصاب باصره و تموجهوای مجاور سامعه نيست ؟ آيا اين امور كه در مرتبه ذات خود فاقد درجهوجودی علم و عقل میباشند ، میتوانند افاضه كننده علم و عقل برجان ما باشد؟ و يا اين كه اينها صرفا يك سلسله علل اعدادی میباشند ؟ يعنی استعدادنفس ما را بيشتر میكنند و اما نور عقل و علم ، چيز ديگری است ، و ازخورشيد معنوی كه در ذات خود ، عين علم و عقل و ادراك است افاضه میشوند؟ شك نيست كه سخن دوم درست است ، يعنی عوامل مادی كه از طريق حواسما بربدن ما اثر میگذراند . برای خروج نفس ما از حد امكان و استعدادعالم عقلانی ( عقلی ) بودن ، به حد فعلت آن ( عالم عقلی بالفعل ) كافینيست . میتوانيم اين مطلب را با بيانی ساده چنين بگوئيم : ما میبينيم كه در جهان ، عقل و علم و انديشه وجود دارد و لااقل درانسانها وجود دارد و ممكن نيست كه در جهان كانونی از علم و عقل وانديشهوجود نداشته پاورقی :
|